مرگ تدریجی یک دیکتاتور | الف


«به‌عنوان یک مرد و یک شاه؛ اکنون به آنچه می‎خواسته‎ام دست‌یافته‌ام. به‌راستی همه‌چیز دارم و زندگانی من همچون رؤیایی زیبا پیش می‎رود.» این سخنان آخرین پادشاه این دیار است در سال ۱۳۵۲ در گفتگویی با اوریانا فالاچی؛ ۱۰ سال از ماجرای خونین ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ می‎گذرد و شاه خود را قدر قدرتِ بلند شوکتی نظرکرده می‎داند که هر که با او در افتاد ور افتاد.

یادداشتهای امیر اسدالله علم

شاه آن‌قدر در نخوت و غرور به سر می‌برد که تاب شنیدن چیزی که این رویای زیبا را برآشفته کند ندارد؛ حتی واقعیت‌های بدیهی از زبان نزدیکان و معتمدینش؛ انتقاد که جای خود دارد. از این سبب ساده لوحانه این تعارف چاپلوسانه را که اعلیحضرت باید به آمریکا بروند و به سیاست مردان آنجا مشق سیاست دهند، باور می کند.

کار به‌جایی رسیده که کسی جرأت ندارد به سگ محبوب شاهنشاه چیزی بگوید، مبادا صاحبش دلخور شود، سگ بزرگی که عادت داشت سرمیز با اهل خانواده غذا بخورد، دور بچرخد و سرش را در بشقاب همه فروکند. حتی ملکه که نزدیک‌ترین فرد به اوست، به‌طعنه می‌گوید همه به خاطر صاحبش، تملق این سگ را هم می‌گویند! قصدش این است که تلنگری بزند به شوهرش؛ اما کار از این حرف‌ها گذشته و گوش شنوایی نیست.

باورش دشوار است، اما سی سال قبل، در سال‌های نخست سلطنتش، تنها و بی محافظ سوار با ماشین در شهر گردش می‎کرد. اگر آشنایی می‎دید از ماشین پیاده می‎شد، خوش‌وبش ‎کنان به ابراز احساسات عابران پاسخ می‎داد. بسیاری او را در این حال می دیدند؛ برخی به خود می گفتند: سرانجام آمد آن پادشاهی که درانتظارش بودیم!

بدون تشریفات و به شکل مستقیم در میان مردم ظاهر می شد؛ سرزده به هنرستان دختران بی‌بضاعت می‎رفت و با شاگردان آنجا گپ می زد و نهار می‎خورد؛ به شیرخوارگاه کودکان یتیم سر می‌زد و با دست و دل‌بازی، کمک مالی به آن‌ها را فراموش نمی‎کرد. به نظر می‌رسید تجربه آوارگی پدر و نفرت مردم از او به پهلوی دوم آموخته که بدون دخالت در کار دولت، بهتر است در کسوت شاهی دموکرات و محبوب سلطنت کند، تا درکسوت یک دیکتاتور حکومت.

اما چه شد که آن جوان که به فتح قلب مردم امید داشت و در کار نخست وزیرانش هیچ دخالتی نمی‌کرد، به جایی رسید که نخست وزیرانش حق نداشتند بی‌اجازه او آب بخورند. او که در بازدید از نقاط مختلف کشور، بدون محافظ، ایستاده در ماشین بدون سقف برای مردم دست تکان می داد و گاه از ابراز احساسات مردم گریه اش می گرفت، به جایی رسید که شب ها از صدای الله اکبر همین مردم خواب نداشت. این‌بار با چشمانی گریان کشور را ترک کرد تا لااقل بیش از این شاهد لرزش ستون‌های ناپایدار کاخ نخوتش با طنین شعار مرگ بر شاه نباشد.

کتاب هفت‌جلدی یادداشت های اسدالله علم، درواقع کتابی‌ست درباره زندگی و حکومت این مرد. منبعی بی‎نظیر برای ردیابی دلایل سقوط چنین پادشاهی؛ به‌خصوص اینکه مربوط است به زمان اوج‎گیری نفوذ همه‌جانبه پهلوی دوم در ساختار حکومت و متمرکز کردن قدرت در دستان خود از میانه دهه چهل تا میانه دهه پنجاه که با این منش غیردموکراتیک لحظه‌به‌لحظه فاصله‌اش با مردم زیاد می‌شود.
دوران مهمی که به دلیل افزایش قیمت نفت، ثروت زیادی به سمت کشور سرازیر می‌شود که استفاده نادرست آن به‌جای اینکه پایه‌ها حکومت شاه را محکم کند (کاری که خودش خیال می‌کرد شده) برعکس به سقوط حکومتش سرعت بخشید. در لابلای خاطرات علم به‌تدریج نشانه‌های ورود پول زیاد نفت به ایران، ضایع کردن آن با خاصه‌خرجی‌های بی‌حساب‌وکتاب، طمع‌ورزی‌های اطرافیان،جشن های دو هزار و پانصد ساله و نهایتا هزینه کردن آن در زمینهٔ امور نظامی و عدم توجه به زیرساخت‌های کشور و بسنده کردن به مدرنیسمی ظاهری و... را به‌روشنی می‌توان دید.

نوشتن و انتشار این یادداشت ها حکایت جالبی دارد. شکی نیست که وقتی علم دست‌به‌کار نوشتن این یادداشت ها بوده، می‌دانسته که چه منبع ارزشمندی را برای آیندگان برجای می‌گذارد (او به یکی از افراد معتمدش به شکلی مبهم گفته بود مشغول انجام کاری ست نظیر آنچه محمدحسن خان اعتمادالسلطنه در دوره قاجار کرد) و به همین دلیل نیز مخاطرات آن را به‌جای خریده. او برای رعایت ملاحظات امنیتی هم که شده این مهم را از همه، جز یکی دو تن از نزدیکانش پنهان نگه داشت و هر آنچه می‌نوشت به‌تدریج به خارج از کشور ارسال می‌کرد. متن دست‌نوشته‌های او توسط یکی از دوستانش در بانکی در سوئیس به امانت گذاشته می‌شد.

وصیت کرده بود تا زمانی که شاه زنده است این خاطرات را منتشر نکنند. اما قریب به دو دهه بعد از مرگ شاه همسر علم با سعه‌صدر اجازه داد این خاطرات منتشر شود، حتی بدون حک و اصلاح مسائل خصوصی مطرح‌شده در آن؛ هرچند که ویراستار اصلی کار (علینقی عالیخانی) در پاره‌ای مواقع این ملاحظات را لحاظ کرده است.

ابتدا گزیده ای از این یادداشت ها با عنوان «گفتگوهای من با شاه» به زبان انگلیسی منتشر شد که به فارسی هم ترجمه شد. اما متن کامل یادداشت‌های علم، جلد به جلد، به‌تدریج در خارج از کشور منتشر شد و در ایران نیز به بازار آمدند. انتشار این مجموعه در شش جلد (دربردارنده یادداشت‌های علم از ۲۴ بهمن ۱۳۴۷ تا ۷ مهر ۱۳۵۶)، پایان‌یافته به نظر می‌رسید که بخش منتشرنشده تازه‌ای پیدا شد که مربوط است به یکم اردیبهشت ۱۳۴۶ تا ۲۱ بهمن ۱۳۴۷است. این بخش با عنوان جلد هفتم به‌تازگی توسط نشر معین و نشر مازیار (که با همکاری هم شش جلد قبلی را منتشر کرده‌اند) وارد بازار نشر شده است.

یادداشت های علم به خواننده نشان می‌دهد که مثل همۀ دیکتاتورها، بزرگ‌ترین آفتی که گریبان پهلوی دوم را گرفت، غرور و خودبزرگ بینی، کانالیزه شدن توسط گروهی از افراد متملق و اخبار غلطی بود که به دلیل رضایت خاطر به او می‌دادند. و شاه بی آنکه بداند هر لحظه بیش از پیش به لبه پرتگاه مرگ نزدیک می شد.

به خاطر همین مسئله، ملکه بارها با او مشاجرات جدی داشت و سرانجام دست به دامن علم شد تا به‌عنوان کسی که مدام پیش شاه است، او را از حقایق آگاه کند و علم نیز تا آنجا که خاطر مبارک را خیلی آزرده نکند، به این مهم را می‌پذیرد! هرچند که خود علم خوب می‌داند دیکتاتور متفرعن آن سال‌ها از هیچ‌کس حرف‌شنوی ندارد. اما از این‌که ملکه دست به دامن علم شده می‌توان دریافت که او تا چه حد مورد وثوق و اعتماد شاه بوده است و این فی‌نفسه نشان‌دهنده اهمیت کتاب هفت‌جلدی خاطرات اسدالله علم، به‌عنوان یادداشت‌ های روزانه فردی چنین نزدیک به شاه است.

موقعیت ویژه و استثنایی او نزد شاه به‌گونه‌ای است که هیچ فرد دیگری در این زمینه هم‌تراز با او نبوده است. علم فقط وزیر دربار او نیست، بلکه به‌عنوان یک دوست با روابط نزدیک و خصوصی مورد اعتماد اوست. این مهم نه‌تنها به اعتبار ادعای خودِ علم که از نوع رابطه آن‌ها با یکدیگر و سخنانی که بین‌شان رد و بدل شده می‌توان دریافت. بنابراین همین که شاه با علم به‌عنوان فردی معتمد سخن گفته و علم نیز آن‌ها را در یادداشت‌هایش منعکس کرده، اهمیت بسیار ویژه‌ای به این یادداشت‌ها می‌دهد. همچنان که به گفته خود علم در این یادداشت ها «از سیاست خارجی تا مسائل خانوادگی و مسائل کشوری و دختربازی و غیره و غیره، همه جور صحبت هست». از سوی دیگر وقتی علم به خصوصی‌ترین مسائلی که می‌تواند چهره او و شاه را نزد مردم و نزدیکانشان مخدوش کند در این یادداشت‌ها پرداخته، چندان دلیلی وجود ندارد در زمینه‌های دیگر پرده‌پوشی کند، پس تا حد بسیار زیادی می‌توان به صحت این خاطرات باور داشت.

از منظر تفضیل، تنها مجموعه ده‌جلدی نوشته‌های محمدحسن خان اعتمادالسلطنه که به مدت چهل سال خاطرات خود را در دوران قاجار نوشت، از خاطرات علم غنی‌تر و بااهمیت‌تر به نظر می‌رسد. اما خاطرات علم ازاین‌رو منحصربه‌فرد است که به دلیل نزدیکی او (به عنوان وزیر دربار و دوست معتمد) به شاه، تقریباً گزارش روزانه زندگی شاه را در قریب به یک دهه مهم از حکومتش به شکلی دست‌اول و بی‌واسطه ارائه می‌کند؛ آن‌هم نه در زمانی که شاه جوان بود و به‌ظاهر دموکرات که در کارِ سیاست دخالتی نمی‌کرد، بلکه درزمانی که به‌تدریج قدرت را در دستان خود متمرکز کرده بود و نسبت به هرکسی که شک و شبهه‌ای پیدا می کرد، بلافاصله او را از میدان به در می ساخت و خود تصمیم‌گیرندۀ محض همه سیاست‌های کلان داخلی و خارجی بود.

یادداشت‌های علم نه تنها به دلیل اطلاعات دست اولی که درباره زنگی خصوصی شاه ارائه می‌کند و در تحلیل شخصیت آخرین پادشاه ایرانی بسیار حائز اهمیت است، بلکه مملو است از اشاراتی کوتاه و بلند از زبان شاه درباره مسائل داخلی و خارجی که با توجه به نحوه حکومت شاه می‌توانند نشان‌دهنده جهت‌گیری‌های سیاست‌های داخلی و خارجی شاه و درنهایت کشور ایران در آن دوران باشد. برای مثال از نحوه اعمال قدرت شاه در اوپک گفته تا سیاست او در قبال اسرائیل، نگاهش به اعمال‌نفوذ خارجی‌ها در ایران، رابطه‌اش با روحانیت و... شاید از بررسی و تجزیه و تحلیل سیاست‌گذاری‌های شاه، سخنرانی‌ها و یا گفتگوهای رسمی‌اش نیز بتوان به چنین دریافت‌هایی رسید، اما هیچ‌کدام از آن‌ها نمی‌تواند این‌چنین چهره واقعی شاه را بدون رتوش در اختیار مخاطب قرار دهد.

به این ترتیب پر بیراه نیست اگر یادداشت های علم را منبعی پروپیمان برای همه‌کسانی دانست که می‌خواهند درباره تاریخ معاصر به بررسی و تحقیق بپردازند، کتابی که از منظرهای بسیار گوناگون می‌توان بدان پرداخت و درباره آن نوشت. این خاطرات مملو از موضوعات و سوژه‌هایی است که هرکدام می‌توانند به‌عنوان یک مدخل پژوهشی، پیرامون سیاست و حکومت در دوران پهلوی موردتوجه قرار گیرند. البته سوای همه این ها متن یادداشت ها آنقدر جذاب است که به عنوان اثری سرگرم کننده نیز از خواندن آن می توان لذت برد.

حُسن کار علم این است که در اغلب موارد به گزارش ماوقع می‌پردازد و کمتر با تجزیه‌ و تحلیل مسائل حضورش را به متن خاطرات تحمیل می‌کند. همین نکته می‌تواند عاملی برای اعتماد بیشتر به این خاطرات محسوب شود. از سوی دیگر همزمانی پایان یافتن خاطرات روزنوشت علم با پایان شغل حکومتی او تأکیدی دیگر بر این نکته است که برای علم صرفاً ثبت وقایع تاریخی مهم بوده تا خاطرات شخص خودش.

 امیر اسدالله علم

علم در دوران خدمت گذاری‌اش به پهلوی دوم، بارها کوشید جوری که شاه مکدر نشود او را در جریان برخی وقایع مهم بگذارد، هرچند شاه خصلتا کمتر توجهی به آن‌ها می‌کرد. اما در واپسین ایام عمر زمانی که اوضاع را بحرانی دید تصمیم گرفت برای آخرین با طی نامه‌ای نسبت به حقایق ناگواری که برای آینده حکومت پهلوی پیش‌بینی می‌کرد به شاه هشدار دهد. نامه او باوجود همه ابراز ارادت و خاکساری برای شاه تلخ بود. بااین‌حال شاه از رفیق گرمابه و گلستان دیروز غمی به دل نگرفت و تنها با پوزخندی به گفتن اینکه علم مشاعرش را از دست‌ داده، بسنده کرد.

اما علم مشاعرش را از دست نداده بود؛ بلکه نخوت و غرور چشمان شاه را کور کرده بود تا مثل همیشه از درک واقعیتی که پیش روی دیگران عیان بود ناتوان بماند. همانند آن روزی که جوان بود و فاصله کوتاه میدان ۲۴ اسفند (انقلاب فعلی) تا چهارراه پهلوی (چهارراه ولی‌عصر) را به دلیل انبوهی مردم و ابراز احساساتشان سه‌ساعته طی کرد و از چنین ابراز احساسات به گریه افتاد و نفهمید که برای تداوم این رابطه نیازی به کسب قدرت مطلقه و ارعاب نیست، همانند وقتی‌که با شعار خدمت به مردم بعد از ترور نافرجام مراسم دانشگاه تهران، برای افزایش قدرت خود اولین تغییرات مخالف اصول مشروطه را به مجلسیان تحمیل کرد و سیاست‌مرد کهنه‌کاری چون قوام در نامه‌ای به او تذکر داد که حتی پدرش نیز با آن شیوه حکومت مطلقه در قوانین مشروطه دست نبرده و افزود با ادامه این روند، به‌جایی خواهد رسید که همین مردم را با همه ابراز علاقه‌ای که می‌کنند دیگر زور سرنیزه نیز نمی‌توان مهار کرد. شاه آنجا نیز از سر نخوت دستور داد لقب حضرت اشرف را که به قوام به خاطر درایتش در مذاکره با روس‌ها (برای بیرون فرستادن آن‌ها از شمال ایران، بدون دادن امتیاز نفت شمال) داده بود، از او پس بگیرند!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...