یک مزیت بزرگ کتاب، وجود انبوه مثال است. نویسنده به جای آن که کتاب را صرف توضیح زیاد مفاهیم کند، مفاهیم کمی را معرفی کرده و سپس برای هر کدام انبوهی از مثالهای متنوع عرضه میکند... تاچر این دیدگاه را داشت که انگلیس در مسیر انحطاط قرار دار؛ او این ذهنیت را با شیوههای مختلف توانست به جامعه انگلیس منتقل کند... حالت پنجم تغییر ذهنیت در روابط نزدیک بین فردی است
تغییر ذهن یک هنر است! | الف
نام هوارد گاردنر [Howard Gardner] استاد روانشناسی دانشگاه هاروارد، برای بسیاری از محققان عرصه روانشناسی و آموزش به واسطه نظریه هوشهای چندگانه آشناست. کتاب [تغییر ذهنها: Changing Minds: The Art and Science of Changing Our Own and Other People's Minds] موضوع تغییر ذهنیت و اقناع و روانشناسی تغییر نگرش و تبلیغات را در کانون توجه خود قرار می دهد. اولین اشکال ترجمه این کتاب در عنوان کتاب خود را نشان می دهد. اگرچه Mind به معنی ذهن است اما در انگلیسی وقتی گفته می شود که to change his mind به معنی تغییر نظر دادن است. لذا عنوان درست کتاب تغییر ذهنیت است نه تغییر ذهن. تغییر ذهنیت موضوعی در حوزه روانشناسی اجتماعی است اما تغییر ذهن موضوعی مرتبط با روانشناسی شناختی تلقی می شود. لذا عنوان کتاب تا حدودی گمراه کننده است.
![تغییر ذهنها هنرتغییر ذهن خود و دیگران: Changing Minds: The Art and Science of Changing Our Own and Other People's Minds] هوارد گاردنر [Howard Gardner]](/files/16008538831116917.jpg)
آدمی وقتی این کتاب را می خواند به خوبی احساس می کند که نویسنده در قله فعالیت علمی خود قرار گرفته و پس از سالها تدریس و تحقیق برای نگارش یک کتاب فراخور سطح عموم دست به قلم برده است. به همین دلیل نویسنده در مخاطب قراردادن خواننده احساس راحتی کرده و خود را از سختگیریهای متعارف در متون علمی رها نموده است. این امر شاید برای افراد سخت گیر قدری آزاردهنده باشد اما صمیمیتی بین خواننده و نویسنده ایجاد کرده است. نویسنده ضمن معرفی نظریه هوشهای چندگانه، هفت مفهوم را که در مسیر اقناع کاربرد دارد تشریح میکند که عبارتند از: استدلال (reasoning)، تحقیق و پژوهش (research)، بازآوایی (resonance)، توصیف مجدد بازنماینده (representational re-description)، منابع و پاداشها (resources and rewards)، رویدادهای جهان واقعی (real world events)، مقاومت (resistance).
نویسنده تلاش میکند مسئله تغییر ذهنیت در زمینههای کاملا متنوع مورد تحلیل قرار دهد. برای این مقصود شش حالت مختلف از تغییر ذهنیت را تفکیک میکند و در هر فصل به تشریح یکی از آنها میپردازد. نخست به موضوع تغییر ذهنیت یک جامعه میپردازد که توسط سیاستمداران موفق صورت میگیرد. جامعه متشکل از افراد کاملا متنوع و دارای ترجیحات و باورهای مختلف است و به همین دلیل تغییر ذهنیت آنها در مورد اصول حرکت جامعه امر سخت و دشواری است و تنها برخی سیاستمداران به این کار موفق میشوند. مثالی که نویسنده روی آن متمرکز میشود مارگارت تاچر در انگلیس است. تاچر این دیدگاه را داشت که انگلیس در مسیر انحطاط قرار دارد و میتواند دوباره به یک کشور درجه یک تبدیل شود. این ذهنیت او را با شیوههای مختلف توانست به جامعه انگلیس منتقل کند و بخشهای مختلف جامعه را به رغم مقاومتها و بدبینی ها همراه سازد. در این فصل به موفقیت بیل کلینتون و همچنین مهاتما گاندی و نلسون ماندلا نیز اشاره می شود و در مورد شیوه موفقیت هرکدام توضیحاتی داده می شود.
مورد دوم وقتی است که مخاطبان نسبتا همگن هستند و دغدغه واحدی دارند. کارمندان یک شرکت یا سازمان از این دست هستند و مدیر یک شرکت یا سازمان با تنوع کمتری در مخاطبان سروکار دارد ولی در عین حال مخاطبان متخصصتر هستند و شناخت بیشتر و عمیقتری از موضوعاتی دارند که یک مدیر مطرح میکند. طبیعتا شیوه اقناعی چنین مدیری نمیتواند مانند یک رهبر سیاسی باشد که با توده مردم سروکار دارد زیرا توده مردم شناخت عمیقی از بسیاری از موضوعات ندارند. نویسنده برای تشریح شیوه تغییر ذهنیت در یک سازمان، عملکرد جیمز او فریدمن را مثال میزند که توانست دانشگاه دارتموث در آمریکا را متحول سازد. نویسنده به تفصیل مقاومتها و موانعی را که این رئیس جدید دانشگاه برای تغییر وضعیت دانشگاه روبرو بود تشریح میکند و نشان میدهد چگونه هفت مفهوم تغییر ذهنیت در عملکرد اقناعی او حضور داشته است. نویسنده سپس عملکرد جان چیمبرز در شرکت سیسکو را مثال میزند که در ابتدا موفق مینمود اما به تدریج شکست آن آشکار شد.
حالت سوم در تغییر ذهنیت از راه غیرمستقیم و از طریق اکتشافات علمی، موفقیتهای پژوهشی و یا آفرینشهای هنری است. وی نخست چارلز داروین را مثال میزند که چگونه توانست ذهنیت انسانها را در مورد منشا انسانها دستخوش تغییر وسیع قرار کند. برخلاف تصور اینگونه نبود که اکتشافات وی با آغوش باز استقبال شود بلکه موانع زیادی برای پذیرش سخنان وی وجود داشت ولی حمایت یکی از همعصران کمک کرد تا ایدههای وی فراگیر شود. فرد موثر دیگر زیگموند فروید بود که دیدگاههای خاصی در مورد رویا، روان انسان، محرکها، نقش دوران کودکی و مسائلی از این دست داشت. نویسنده سپس به هنرمندانی اشاره میکند که هرکدام زاویه جدیدی به روی بشر باز کردند و نشان دادند که امور بدیعی میتواند در ذیل تعبیر هنر قرار گیرد.
حالت چهارم تغییر ذهنیت در نهادهای رسمی است که اصولا برای تغییر ذهنیت ایجاد شدهاند. مدارس نمونه روشن این مواردند. نویسنده برای اینکه نشان دهد تغییر ذهنیت مختص به کودکان نیست تحولی که در نگرش کارکنان شرکت بی پی ایجاد شده را یادآور میشود. این شرکت در دهه 70 و 80 با مشکلات جدی روبرو بود و احتمال ورشکسته شدن آن میرفت اما با تغییر مدیر توانست ذهنیت مدیران ارشد و کارکنان را تغییر دهد. نویسنده نشان میدهد که این کار با یک برنامه رسمی تغییر ممکن شد.
حالت پنجم تغییر ذهنیت در روابط نزدیک بین فردی است. اولین مثالی که نویسنده مطرح میکند تجربه اریک اریکسون از رابطه اش با یک مراجعهکننده در امر رواندرمانی است. روایتی که نویسنده مطرح میکند نشان میدهد که اریکسون در تغییر ذهنیت بیمارش موفق میشود. نمونه دیگر تحلیل رابطه میان لارنس سامرز، رئیس وقت دانشگاه هاروارد و یکی از استادان معروف هاروارد به نام کورنل وست است. کورنل وست فرد معروفی در فعالیتهای روشنفکرانه خارج از دانشگاه بوده و لارنس سامرز به عنوان رئیس دانشگاه هاروارد تلاش میکند در یک ملاقات او را به فعالیتهای علمی و پژوهشی ترغیب کند اما در این امر شکست میخورد و نهایتا کورنل وست از هاروارد استعفا داده و به دانشگاه رقیب هاروارد میپیوندد. نویسنده تلاش میکند نشان دهد که چه پویایی در جلسه ملاقات بین آنها رخ داده و چرا این دیدار به شکست انجامیده و اگر سامرز مواجهه دیگری را سامان میداد احتمالا نتیجه دیگری از این ملاقات حاصل میشد. مثال دیگری از روابط بین فردی، رابطه دو سیاستمدار معروف تاریخ آمریکا، جان آدامز و توماس جفرسون است. نویسنده به تفصیل نشان میدهد که چگونه در طی زمان روابط آنها نزدیک و دور و دوباره نزدیک شد. همه این مثالها برای نشان دادن فرآیند تغییر ذهنیت در روابط بین فردی است.
آخرین حالتی که نویسنده به آن میپردازد تغییر ذهنیت فرد نسبت به خودش است. افراد تصوراتی از جهان و اطراف و خود دارند اما تغییرات بیرونی و حوادث میتواند به تغییر برداشت افراد منجر شود و این تغییر ذهنیت، تغییر رفتار را نیز به دنبال خواهد داشت. مثالی که نویسنده مطرح میکند جرج دبلیو بوش است که تا قبل از یازدهم سپتامبر تصورات و برداشتهای دیگری نسبت به جهان و حتی سیاستهای اقتصادی داشت اما واقعه یازدهم سپتامبر تغییرات جدی در او به وجود آورد و این تغییرات را دیگرانی که با او سروکار داشتند گزارش کردهاند. مثال دیگری که مطرح میکند ویتاکر چیمبرز است که در یک فرآیند از یک کمونیست دو آتشه به یک ضدکمونیست دو آتشه تغییر وضعیت میدهد. مثال دیگری که نویسنده آن را تشریح میکند تغییر ذهنیتهای دینی و حتی تغییرکیش و آیین است که نمونه مهمی از تغییر ذهنیت است. سپس تغییر و عدم تغییر ذهنیت اندیشمندان و متخصصان در قبال نقدها را مطرح میکند و مثالهای متنوعی در این زمینه عرضه میکند. نهایتا نویسنده تجربه تغییر ذهنیت خود را مثال میزند که در طی زمان هم نگرشش نسبت به دولت تغییر کرده و هم در حوزه روانشناسی از رفتارگرایی به عرصه روانشناسی شناخت منتقل شده است.
نهایتا کتاب با نکاتی کلی در مورد تغییر ذهن پایان مییابد. به باور من یک مزیت بزرگ کتاب، وجود انبوه مثال است. نویسنده به جای آن که کتاب را صرف توضیح زیاد مفاهیم کند، مفاهیم کمی را معرفی کرده و سپس برای هر کدام انبوهی از مثالهای متنوع عرضه میکند. این امر کمک میکند تا مفاهیم به خوبی جا بیفتند و ذهنیت خواننده نسبت به موضوع روشن شود. دیگر مزیت بزرگ کتاب پختگی نویسنده است که به وضوح خود را در مطالب کتاب نشان میدهد. آدمی هنگام خواندن کتاب کاملا احساس میکند که در مقابل یک استاد کارکشته نشسته و از او چیز میآموزد.
ترجمه کتاب نمره متوسط به بالا ولی نه عالی میگیرد زیرا به باور اینجانب میشد معادلهای بهتری برای برخی اصطلاحات پیدا کرد. به عنوان مثال، مترجمه به جای resonance از تعبیر بازآوایی استفاده کرده که به باور من تشدید تعبیر گویاتری است. وی به جای representational redescription از معادل توصیف مجدد بازنماینده استفاده کرده به باور من بازتوصیف معرّف معادل بهتری است. در کتاب چندین خطای ویراستاری و ویرایشی وجود دارد که از انتشارات نی وجود اینگونه خطاها غیرمنتظره است. در مجموع کتاب بسیار جذاب و خواندنی و آموزنده است و خواندن آن را به همه علاقهمندان عرصه اقناع، تبلیغات و رهبری توصیه می کنم.