یک جنایت تروتمیزِ شکست خورده | شهرآرا


حتی اگر به ارزان ترین قاتل اجاره ای هم پیشنهاد می‌شد درازای مبلغ ۴۰ دلار، به اضافه یک رادیوی کارکرده و دو دوربین دوچشمی دست دوم، یک خانواده چهارنفره را بی جان کند، احتمالا این طور برداشت می‌کرد که یا می‌خواهند با او شوخی کنند یا قصد تحقیر او و صنفش را دارند یا اساسا پیشنهاددهنده دیوانه است. اما دو نفر بودند که این کار را، در ساعات اولیه صبح پانزدهم نوامبر ۱۹۵۹، انجام دادند و چهار عضو خانواده کلاتر را در خانه شان کشتند.

خلاصه کتاب در کمال خونسردی» [In cold Blood] ترومن کاپوتی [Truman Capote]

آقای هرب کلاتر، مزرعه دار مایه دار، اهل نگه داشتن پول نقد نبود و حتی کمترین و کوچک ترین خریدها و حساب وکتاب هایش را هم با چک راه می‌انداخت. این را همه می‌دانستند، جز دو نفر. کلاترها، بیش از آنکه پول دار باشند، خوش نام و محبوب بودند. در روستای هولکوم و حومه (جایی در غرب کانزاس)، کسی نبود که خرده حسابی با آن‌ها داشته باشد یا بغض و کینه ای ازشان؛ اگر هم بود، حسادت‌های معمول بود که انگیزه سنگ انداختن به شیشه پنجره هم نمی‌شد، چه برسد به آدم کشی! این را هم همه می‌دانستند، جز کارآگاه‌های شکاک پلیس.

و این تنها نقطه اشتراک آن دو نفر، یعنی پِری اسمیت و ریچارد هیکاک، با دیگران بود: آن‌ها هیچ شناخت و ــ درنتیجه ــ کینه ای از کلاترها نداشتند، اجیر هم نشده بودند ــ گمانی که پیش پلیس‌ها بیشترین قوت را داشت؛ به هوای خالی کردن گاوصندوقی با ۱۰هزار دلار موجودی آمده بودند، اما زده بودند به کاهدان.

این ماجرا یک شخصیت فرعی، اما بسیار مهم و تأثیرگذار دارد: فلوید ولز. همو بود که در شب‌های کشدار و بلند زندان، که بندیان ملال را با لاف زدن می‌تاراندند، درِ گوش یکی وزوزی وسوسه برانگیز کرد: من برای کشاورز خرپولی به اسم هرب کلاتر کار می‌کردم که گاوصندوقی توی خانه داشت که کف موجودی آن ۱۰هزار دلار بود. و همو بود که بعدا اسمیت و هیکاک را فروخت.
بذر قتل در چنین شبی در قلب ریچارد هیکاک کاشته شد. نقشه اش را هم پیش پیش کشیده بود: با همدستی زندانی دیگری به نام پِری می‌زنند به خانه آن کشاورز ازهمه جا بی خبر، گاوصندوق را لخت می‌کنند، هیچ شاهد زنده ای برجای نمی‌گذارند و می‌زنند به چاک، به سمت مکزیک. اما برجانگذاشتن شاهد تنها بخش نقشه بود که تمام و کمال و در کمال خونسردی انجام شد.

یک ستون روزنامه که یکی از ستون‌های ادبی شد
شانزدهم نوامبر ۱۹۵۹، هزاران نفر خبر قتل عام خانواده ای دوست داشتنی را که در ۳۰۰ کلمه، خلاصه و در ستونی گُم، در گوشه صفحه ای از روزنامه «نیویورک تایمز»، کار شده بود خواندند؛ خواندند و از کنارش گذشتند، بی اعتنا یا با اندک تأثری که بالاانداختن شانه یا تکان دادن سر به طرفین نشانه فیزیکی آن بود. اما این خبر برای ترومن کاپوتی [Truman Capote] سوژه ای شد که مهم ترین کتابش را از آن خلق کرد و بیرون داد، البته نه به سادگی.

او، ۴۸ ساعت پس از دفن خانواده کلاتر، به محل جنایت رفت و پس از آن، درطول شش سال تحقیق، ۸هزار صفحه یادداشت برداشت. کاپوتی با هر کسی که ممکن بود ربطی به کشته‌ها و کشندگان و محیط اجتماعی و فرهنگی و خانوادگی و گذشته آنان یا اطلاعی از این چیزها داشته باشد حرف زد، از دروهمسایه و خانواده و افسران پلیس گرفته تا شخص قاتلان؛ او حتی ــ و به خصوص ــ به یکی از قاتلان، یعنی پری اسمیت، احساس نزدیکی عاطفی عمیقی پیدا کرد، و او را خودِ دیگرش می‌دانست.

اما کاپوتی نمی‌خواست صرفا گزارشی از ماوقع بدهد، می‌خواست اثری هنری خلق کند، چیزی که خودش اسمش را گذاشته بود ‘non-fiction novel ’(رمان غیرداستانی)، اثری ادبی که برپایه واقعیت است. البته این نخستین تجربه او در ژورنالیسم روایی نبود، در سخنرانی اش در جشنواره فیلم سانفرانسیسکو، در سال ۱۹۷۴، درباره تجربه نوشتن «در کمال خونسردی» [In cold Blood] به این نکته اشاره کرده بود که در دهه ۱۹۵۰، در مجله «نیویورکر»، در سبک ژورنالیسم روایی طبع آزمایی کرده بوده است؛ البته نتیجه برایش راضی کننده نبوده، و آن کارها را «اجرایی خشک» می‌دانست. اما او از تمام داشته و توانَش در فنون داستان نویسی بهره برد تا واقعیت هولناک یک جنایت را به سطح اثری ادبی بالا بکشد.

باب کولاچِلو، نویسنده آمریکایی درباره کار کاپوتی گفته است: «کاپوتی یکی از کسانی بود که برای اولین بار ژورنالیسم را به اثر هنری ارتقا داد. ‘در کمال خونسردی’ اثری است که از نظم و دقتی فوق العاده برخوردار است و ــ بیش از آن ــ از تعادل. همچون تراژدی‌های یونانی، حکایتی است ظریف و مرثیه وار از تقدیر بشر، و، همچون رمان‌های کلاسیکِ فرانسویِ استاندال و فلوبر غنی است و پربار، هم ازنظر وسعت نظر هم ازنظر ژرفایش.»*

این کتاب رستاخیز مردگانش هم هست؛ کاپوتی به طرز غریبی مردگان را زنده کرده است: هر خواننده ای که اولین بار کتاب را باز می‌کند آن‌ها را زنده می‌بیند. نویسنده مرگی محتوم و نزدیک را یادآوری می‌کند. همه می‌دانند آقا و خانم کلاتر و دو فرزند نوجوانشان قرار است خیلی زود بمیرند، جز خودشان. کاپوتی، در ابتدای اثر، با دادن علم به آینده به خواننده، او را موقتا به مقام سنگین و ساکت خدابودن در این صحنه‌ها می‌رساند. او در چند جا به ما یادآوری می‌کند که شما از مرگی در آستانه مطلعید، نه آن‌هایی که قرار است بمیرند، چون آخرین روز زندگی هم یک روز کاملا عادی است؛ و همین بر خوف موقعیت مرگ زا می‌افزاید.

«در کمال خونسری» ابتدا و در سال ۱۹۶۵ به صورت مجموعه ای چهارقسمتی در مجله «نیویورکر» چاپ شد و یک سال بعد به شکل کتاب درآمد. از رویِ این اثر و حتی ماجرای خلق آن هم اقتباس‌های سینمایی صورت گرفته است. ریچارد بروکس، کارگردان نامدار آمریکایی، در سال ۱۹۶۷، فیلمی با همین نام ساخت، و، در سال ۲۰۰۵، بِنِت میلر، در فیلم «کاپوتی»، زندگی ترومن کاپوتی در دوران نوشتن «در کمال خونسردی» و روند خلق این اثر را دست مایه کارش قرار داد.

* از مؤخره نصرالله مرادیانی بر ترجمه اش از «در کمال خونسردی»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...
فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...