از یمینی‌شریف تا سینگر | آرمان ملی


علی خدایی (1337تهران) را با «اصفهان»اش می‌شناسیم که در روایت‌هایش (عکاسی، نقاشی، فیلم، خاطره‌نویسی، اصفهان‌گردی و داستان‌نویسی) خودش را نشان می‌دهد. «از میان شیشه، از میان مه»، «تمام زمستان مرا گرم کن» (برنده جایزه گلشیری و جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعات)، «کتاب آذر» و «نزدیک داستان» از کارهای اوست.

علی خدایی

شاید اولین‌بار که کتاب که را دیدم... همیشه دوروبر من در خانه همیشه کتاب و مجله بود که ورقشان می‌زدم. طبیعتا به خواندن کتاب که علاقه‌مند شدم، اولین بار تابستانی بود که کلاس اول را تمام کرده بودم و کتاب «بازی با الفبا»ی یمینی‌شریف را می‌خواندم که برای هر حرف الفبای فارسی یک داستان کوتاه گفته بود.

«اطلاعات عمومی» یکی از اولین کتاب‌هایی بود که خواندم. کلاس‌ پنجم ششم بودم که این کتاب را می‌خواندم. در آن پر بود از بیوگرافی نویسندگان و شاعران و دانشمندان و... یادم هست که زندگینامه ارسطو را زیاد می‌خواندم. یا مثلا وقتی می‌آمدم ادبیات معاصر ایران، لطفعلی صورتگر و فروزانفر و قزوینی را زیاد می‌خواندم؛ چون جمعه‌ها تلویزیون ایران مسابقه داشت. یا مثلا پایتخت کشورها را حفظ می‌کردم. به جز این دو کتاب، «کیهان بچه‌ها» هم بود. وقتی که وارد دبیرستان شدم، قبل از ششم ابتدایی بهم پول و جایزه دادن، و من رفتم انتشارات امیرکبیر در خیابان شاه‌آباد، کتاب‌های هدایت را خریدم. سه قطره خون، بوف کور، و سگ ولگرد. اینها روی من تاثیر گذاشت. بعد نشریات جوانان دوره خودم را می‌خواندم. مثل «دختران پسران». کتاب ر. اعتمادی خواندم. و کتاب‌های منوچهر مطیعی. تمام داستان‌های مجله «زن روز» را که مادرم می‌خواند، می‌خواندم. مادربزرگم هم «اطاعات بانوان» می‌خواند ولی من فقط روی جلدش را نگاه می‌کردم. پاورقی‌های مجله «اطاعات هفتگی» را می‌خواندم. مثلا ارونقی کرمانی را یا فیلم‌هایی که از آن ساخته می‌شد می‌دیدم. وارد دانشگاه که شدم دنیایم عوض شد، به‌ویژه که با شعر آشنا شدم: فروغ، شاملو و... نیما برایم سخت بود. و کم‌کم با چوبک آشنا شدم و سینما. چون سینما هم در کتابخوان‌کردن من تاثیر زیادی گذاشت. تا رسیدم به چخوف که من را به دنیای دیگری بُرد که جذاب و حسرت‌برانگیز بود.

مهمترین کتابی که مرا شگفت‌زده کرد، «خشم و هیاهو»ی فاکنر بود، که خواندن این کتاب برای من در عین حال که دشوار بود بسیار لذت‌بخش بود، و از طرف دیگر وقتی این کتاب را می‌خواندم احساس می‌کردم در جای‌جای این کتاب باید بتوانم همراه قهرمان کتاب‌ و راویان داستان باشم. این یکی از دست‌نیافتنی‌ترین اتفاق‌ها برای من بود. برای اینکه تلاش زیاد می‌کردم به داستان نزدیک شوم. و فکر می‌کنم هنوز که بخواهم این رمان را بخوانم با غرورِ اینکه دارم کتاب بزرگی را می‌خوانم به سمتش می‌روم. تمام اینها اعجاب من را می‌رساند که به خیلی از کارهای دیگری که خواندم دست یافتم یا نزدیک شدم، اما برای رسیدن به «خشم و هیاهو» تلاش جانکاه نیاز است. کتاب‌هایی دیگری هم هست که یک حالِ خوش هستند: «پرندگان می‌روند در پرو می‌میرند» از رومن گاری. یکی از جذاب‌ترین‌ها است که بسیار بزرگ است و باید آن را خواند.

اما در طول حیات نویسندگی، بودند نویسنده‌هایی که خیلی به آنها حس نزدیکی پیدا کردم: یکی آیزاک باشویس سینگر. وقتی که داستان‌هایش را می‌خوانم خیلی احساس نزدیکی می‌کنم. و برخی از داستان‌های رومن گاری. یک دلبستگی خاص دارم به این دو نویسنده. به‌خصوص سینگر.

من از نویسنده‌هایی که دوست دارم یاد می‌گیرم، حتی از نویسنده‌هایی که دوست ندارم. اما شیفته نشدم. اما این روزها از یک‌چیز لذت می‌برم، نمی‌دانم دلیل چیست، شاید چون من اصفهان زندگی می‌کنم، از سفرنامه و آنچه مربوط به سفر است لذت می‌برم، به ویژه کارهایی که در ابتدای قرن نوشته شده باشد؛ آن نوع نوشتن که بین شیرین‌نوشتن و نگاه به دنیای امروز، دنیای پرشتابی که کلمات قطع می‌شوند اما تلاش می‌کنند شیرینی خود را حفظ کند. شاید چون سفرنامه‌ها را به قول معروف نزدیک به داستان‌ می‌بینم. سفرنامه فِرد ریچارد به اصفهان برایم جذاب است. سفرنامه «شیر و خورشید» از نیکلا بوویه که واقعا بی‌نظیر است. ایشان 1320 تا 1330 آمده ایران. به گذشته‌تر که برویم. «چادر کردیم رفتیم تماشا» یک سفرنامه قاجاری. و گزارش‌های دیگری که به این شکل نوشته شده‌اند. یکی از سفرنامه‌های مدرن یا ناداستان‌های مدرن، که البته مربوط به اوایل قرن نیست، ولی قصه‌اش به اوایل قرن برمی‌گردد «قطارباز» احسان نوروزی است. این کتاب را در هر جایگاهی قرار بدهید مهم نیست، مهم کیفی است که بعد از خواندن این اثر به شما دست می‌دهد. و در پایان باید بگویم: همیشه شخصیت‌هایی که نمی‌توانند خودشان را ارائه کنند، ناتوان نه، ولی به هر دلیلی تواناییِ خود را در آن زمینه خاص نمی‌توانند ارائه کنند، برایم جذاب بودند. مثلا در یکی از داستان‌های سلینجرتقدیم با عشق به ازمه») یک نفر از پنجره بیرون را نگاه می‌کند، حرکت وجود دارد، اما دیالوگی وجود ندارد. برای اینکه نمی‌تواند وجود داشته باشد. یا بنجی در «خشم و هیاهو»ی فاکنر نمی‌تواند جوری خودش را ارائه کند که به صورت کلمه نوشته شده باشد. اینها برای من شخصیت‌های جالبی بودند در داستان‌ها. ولی هنوز هم هستند. یا شخصیت بیلی باتگیتِ دکتروف را هم علی‌رغم اینکه هیچ کدام از آنها نیست، اما توانایی‌اش یک دنیایی را تصویر می‌کند، هم خیلی دوست دارم.

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...