از دست‌دادن | آرمان ملی


«مرگ، قاعده‌ها را براساس اهمیت رسمی می‌چیند، بی‌درنگ قوانین احساسی‌ای را که شخص در زندگی‌اش آنها را شکسته رفو می‌کند.» رمان «سایه سنگین خانم الف» [Like Family (Il nero e l'argento)] صریح و روشن درباره ازدست‌دادن است؛ ازدست‌دادنی که می‌تواند عضو درجه یک خانواده نباشد، اما به‌هرحال فقدان است و با وجود کوتاهی زمانی‌اش، می‌تواند روند زندگی را تحت‌تأثیر خود، قرار دهد. این فقدان وجه دیگری هم دارد می‌تواند از دست‌دادنی از جنس مرگ نباشد، اما سخت باشد و تاثیرگذار و کنارآمدن با آن دشوار باشد و داستان به وجوه مختلف از دست‌دادن توجه دارد.

سایه سنگین خانم الف» [Like Family (Il nero e l'argento)] پائولو جوردانو [Paolo Giordano]

راوی داستان همچون پائولو جوردانو [Paolo Giordano] نویسنده کتاب، یک فیزیکدان نظری، اخمو، درون‌گرا و اساسا یک آدم معقول است و برعکسش همسرش، نورا بسیار پرشور است و این تقابل با هدایت «خانم الف» (راوی، خانم الف را برای مراقبت از نورا، همسر باردارش استخدام می‌کند و پس از تولد پسرشان، خانم الف تبدیل به عضو خانواده می‌شود.) است که به شکل اختلاف بروز پیدا نمی‌کند و با تغییر موقعیت و خروج خانم الف از زندگی آنها، این تفاوت‌ها تهدیدکننده به‌نظر می‌آیند.

خانم الف که با نام مستعار «بابِت» هم، معرفی می‌شود. نامش از شخصیت اصلی داستان «ضیافت بابِت» الهام گرفته شده؛ داستان پیردختری (بابِت) است که از سرآشپزان مشهور پاریس بوده و اکنون از خانه دور مانده و مجبور به خدمتکاری می‌شود. او پولی را که برحسب شانس و از لاتاری برنده شده به‌جای اینکه صرف بازگشت به‌خانه کند، صرف ضیافت شامی مفصل می‌کند.
خانم الف، بعد از هشت سال خدمت، یک روز ناگهان دست از کار می‌کشد و اعلام می‌کند که خسته شده، اما در اصل رفتن او، علتش سرطانی است که او با آن مواجه شده و بعد هم براثر آن می‌میرد:
«برای چه چیز او بیشتر از همه دلت تنگ می‌شود؟»
نورا نیازی به تمعق نداشت، برایش روشن بود.
«برای آن روشی که با آن به ما جسارت می‌داد.»

و این «نبود»، آن‌سوی داستان را نشان می‌دهد؛ داستانی که در یک رویه‌اش خانم الف به‌عنوان مدیر داخلی، حضور دارد و حال نبودش و حتی شروعِ نبودش، منجر به گسست و خلاء می‌شود.
داستان به صراحت از گسست روابط انسانی خبر می‌دهد و تنهایی آدم‌ها، و گسستی که با حضور مرغ بهشتی اعلام می‌شود. پرنده‌ای که از دید خانم الف از همه‌چیز باخبر است و حتی پیش از دکترها از سرنوشت او مطلع است و اتفاق، معمولا در به‌هنگامی زمان ‌است که رخ می‌دهد و زندگی‌ها را بهبود می‌دهد یا زخم می‌زند.

نویسنده در پیشگاه کتاب گفته ‌است که اثر حاضر تکه‌ای از داستانی ‌واقعی و دردناک است، می‌توان این‌طور به‌داستان نگاه‌ کرد که اثر حاضر تسلایی است بر واقعیتی که هضمش چنان دشوار بوده که نویسنده را به‌هیچ صورتی، رها نکرده و این واکنش اوست بر این واقعه انسانی. این آشنایی و این مرگ، گذشته و حال این زوج و البته فرزندشان را تحت سیطره خود درمی‌آورد. او شاهدی بوده‌ بر روزهای مشترک زندگی آنها و تولد و رشد فرزندشان.

مرگ خانم الف بسیاری چیزها را در زندگی این زوج تغییر می‌دهد: «در زندگی من و نورا و امانوئل، که آن دوران انگار هرروز منقلب می‌شد و مثل گیاهی نوپا در دست ویرانگر باد می‌لرزید، او عنصری پابرجا بود، پناهگاهی بود؛ درختی‌کهنسال با تنه‌ای چنان تنومند که به‌زحمت سه‌دست به‌دورش حلقه‌ می‌شد.»

عنوان اصلی کتابِ «سایه سنگین خانم الف» به زبان ایتالیایی، «سیاه و نقره‌ای» است که مترجم فارسی، این‌ عنوان را با هماهنگی نویسنده تغییر داده است؛ به‌نظر می‌آید عنوان اصلی می‌توانست گویای بیشتری برای وضوح مضمون داستان باشد. شاید بار مضمونی را به ‌این ‌شکل خواسته باشند بکاهند، اما در اصل ماجرا فرقی نمی‌کند و این مضمون در دل داستان نهفته ‌است و خود نویسنده نیز نسبت به‌آن اذعان ‌دارد و می‌گوید داستان، تکه‌ای از داستانی ‌واقعی و دردناک است و انحراف قصه از واقعیت، جوهره شخصیت‌هایی را که کتاب ملهم از آنهاست تغییر نمی‌دهد و درنتیجه، تغییر نام، تغییری در صورت مساله داستان ندارد و مخاطب اهل هر کجای این جهان باشد، با این مساله و واقعیت بشری مواجه‌ است: «ماجراهایی هست که پایانشان از آغاز نوشته ‌شده ‌است. شاید کسی، من‌جمله خانم الف، لحظه‌ای فکر کند که می‌شد اوضاع طور دیگری پیش برود؟»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...