ادبیات و پرسش‌هایی درباره جهان زیستگاه | شرق


آنچه «یوسا» در مقاله «چرا ادبیات؟» طرح می‌کند، نه‌فقط توضیح ضرورت و اهمیت ادبیات، که بیش از آن، تاکید بر نوعی از ادبیات است که بهترین نمونه‌اش را می‌توان در همان ادبیات آمریکای‌لاتین جست. یعنی آثار آن نوع از نویسندگانی که در همه‌چیز سرک می‌کشند و در برابر آنچه در اطرافشان می‌گذرد شانه تکان نمی‌دهند و در برابر مسایل اجتماع و حتی جهان موضع دارند. به اعتقاد یوسا، جامعه‌ای که در آن ادبیات «مفسده‌ای شرم‌آور» تلقی شود و به گوشه و کنار زندگی اجتماعی و خصوصی تبعید شود، جامعه‌ای است که آزادی خود را به خطر انداخته است. مقاله یوسا اگرچه کوتاه است اما روی مسایلی دست می‌گذارد که با بسط و گسترش آنها می‌توان پای چیزهای دیگری را نیز به میان کشید. از جمله مسایلی که یوسا در این مقاله مطرح می‌کند، تخصصی‌شدن همه‌چیز و از جمله دانش در دنیای جدید است؛ تخصصی‌شدن دانش به‌عنوان روندی فرهنگی در جهان امروز که در پی آن، دانش به شاخه‌ها و گونه‌های جزیی و زیادی تقسیم شده که ورود به ساحت آنها تنها از متخصصان برمی‌آید. جامعه مدرن با تخصصی‌کردن همه‌چیز، به سمت تولید انبوه متخصصان می‌رود که تنها در حوزه‌ای محدود امکان فعالیت دارند و به این ترتیب گستره کنش انسانی محدود به مرزهای مشخص و از پیش‌ معلوم‌شده است. در این شرایط شاخه‌های دانش، زبان و نشانه‌های مختص به خود را یافته‌اند که نه در دسترس همه قرار دارند و نه قابل استفاده توسط همگانند. از این‌رو، جامعه‌ای که تا بیخ و بن تخصصی شده، بسیاری از امکان‌های همزیستی و ارتباط اجتماعی میان مردمانش را از دست داده است. در نتیجه دانش و شاخه‌های آن نمی‌توانند به‌عنوان عنصری وحدت‌بخش تلقی شوند. در اینجا یوسا بر اهمیت ادبیات در چنین جامعه‌ای دست می‌گذارد و ادبیات را آن چیزی می‌داند که به‌مثابه «فصل مشترک تجربیات آدمی» عمل خواهد کرد. به‌عبارتی، ادبیات آن چیزی است که جامعه به میانجی آن خود را بازمی‌شناسد و همچنین امکانی است برای فراتررفتن از تاریخ و درک همدیگر در گستره‌ای فراخ و نامحدود از زمان و مکان.

 نگاهی به چرا ادبیات؟ ماریو بارگاس یوسا | پیام حیدرقزوینی

توصیفی که یوسا از ادبیات به دست می‌دهد، پای این پرسش را به میان می‌کشد که چه نویسندگانی امکان آفرینش ادبیاتی را دارند که عهده‌دار نقش موردنظر او باشد؟ احتمالا کسانی می‌توانند چنین آثاری خلق کنند که نقش خود را نه در میان متخصصان که در قامت روشنفکران بازشناسند. یوسا معتقد است که تنها ادبیات است که می‌تواند ما را به شناخت کلیت انسانی‌مان برساند و این نگرش وحدت‌بخش دیگر نه در فلسفه یافت می‌شود و نه در تاریخ و هنر و نه حتی در علوم اجتماعی. تاکید یوسا بر تخصصی‌شدن دانش، یادآور بحثی است که ادوارد سعید هم درباره حرفه‌ای‌شدن و تخصصی‌شدن جامعه مدرن مطرح کرده است. ادوارد سعید هم تاکید زیادی بر تخصصی‌شدن در جامعه امروزی دارد و آن را از جمله فشارهایی می‌داند که بر نویسندگان تحمیل می‌شود. او بر این مساله تاکید دارد که جامعه امروز هنوز هم نویسنده را در محاصره و سیطره خویش دارد اما در شکل‌هایی متفاوت از گذشته و مثلا با جایزه‌ها و پاداش‌ها، با تحقیر و تمسخر فعالیت‌های روشنفکرانه و حتی با تاکید بر اینکه روشنفکر واقعی همان متخصص حرفه‌ای در حوزه فعالیت خویش است. (نشانه‌های روشنفکران، ترجمه محمد افتخاری، آگه) ادوارد سعید این مساله را پیش می‌کشد که متخصص‌بودن در ادبیات، غالبا به‌همراه نادیده‌گرفتن تاریخ، موسیقی، سیاست و چیزهای دیگر است. در این شرایط دانش و هنر و ادبیات، نه در شکل انتخاب‌ها و تصمیم‌ها یا پیمان‌ها و تعهدها، بلکه تنها در شکل نظریه‌ها و روش‌های غیرشخصی بروز می‌یابند. به اعتقاد ادوارد سعید، تنها به‌واسطه ذوق‌ورزی است که می‌توان رخنه‌ای در میان فشارهای «حرفه‌ای»گری جامعه امروز یافت و از آن گذشت.

یوسا هم در مقاله‌اش به همین خطری که ادبیات را تهدید می‌کند اشاره کرده است. خطر آن دیدگاهی که می‌خواهد ادبیات را هم به‌نوعی علم تبدیل کند. او هراس خود را نه در توسعه‌نیافتگی جوامع پیرامونی، بلکه در توسعه بیش از حد می‌داند و برای مواجهه با این خطر بر علت وجودی داستان دست می‌گذارد و آن را غنابخشیدن به کل زندگی می‌نامد؛ زندگی‌ای که تکه‌تکه و تجزیه نمی‌شود و تنها در کلیتش واجد معناست. درست همان چیزی که پروست می‌گوید: «زندگی واقعی، که سرانجام در روشنایی آشکار می‌شود و تنها زندگی‌مان که به تمامی زیسته می‌شود ادبیات است.» اما یوسا در ادامه مقاله‌اش، نظر خود درباره ادبیات را شفاف‌تر کرده است. او ادبیات را آفریننده ذهنی انتقادی می‌داند که در تحولات تاریخی نقشی اساسی دارد. او ادبیات خوب را ادبیاتی «سراسر رادیکال» می‌داند که «پرسش‌هایی اساسی درباره جهان زیستگاه ما پیش می‌کشد». به این اعتبار، ادبیات به فاتحان زندگی تعلق نخواهد داشت بلکه خوراک «جان‌های ناخرسند و عاصی» خواهد بود. ادبیات صدای رسای «ناسازگاران» و پناهگاه همه آنانی است که از آنچه دارند ناراضی‌اند: «انسان به ادبیات پناه می‌آورد تا ناشادمان، ناکامل نباشد.» و ادبیات خوب و اصیل، همواره «ویرانگر، تقسیم‌ناپذیر و عصیانگر» خواهد بود و هستی را به چالش خواهد کشید.

آنچه یوسا درباره تخصصی‌شدن دانش و لزوم پرهیز نویسندگان از رفتن به سوی تخصصی‌شدن مطرح می‌کند، یا آنچه ادوارد سعید درباره کنترل نویسندگان توسط تخصصی‌شدن جامعه امروز و ضرورت ذوق‌ورزی و فرار از حرفه‌ای‌شدن پیش می‌کشد؛ می‌توانند معیارهایی برای مواجهه با برخی از مسایل امروزی ادبیات ما به دست دهند. اتفاقا در سال‌های اخیر کم نبوده‌اند کسانی که بر تخصصی‌بودن ادبیات و جدایی آن از سیاست و تاریخ و اجتماع تاکید کرده‌اند و از قضا برخی از نویسندگان و شاعران ما هم با همین صدا همنوا بوده‌اند. در حالی‌که سیاست هم بخشی از همین زندگی است و به گفته پروست تنها زندگی‌ای که به تمامی زیسته می‌شود ادبیات است؛ ادبیاتی که از تخصصی‌شدن تن می‌زند و سیاست و تاریخ را هم به‌عنوان بخش‌هایی از زندگی، در خود متن ادبی جا می‌دهد. مقاله یوسا اگرچه کوتاه است اما موردی قابل‌اعتناست. او در مقاله‌اش نه به فلسفه‌ورزی پرداخته و نه ایده‌های عجیب‌وغریب را به خورد ادبیات داده است. او با زبانی روشن درباره ادبیات و متن ادبی موردنظرش حرف زده و به‌عبارتی خود و پشتوانه‌های ذهنی و فکری خودش را توضیح داده است. نزد یوسا، نویسنده در مقام روشنفکر در عرصه عمومی حاضر است، اما تا آنجا که به ادبیات مربوط است، سیاست نیز همچون دیگر اجزای زندگی در خود متن ادبی تحقق می‌یابد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...