سادگی و معصومیت در شرایط سخت | کافه داستان


آندرس باربا [Andrés Barba] نویسنده‌ای اسپانیایی زبان است که سال ۱۹۵۷ در مادرید دیده به جهان گشود. کتاب «بی‌دوزوکلک» اولین اثر اوست که توسط نشر چشمه به فضای ادبیات ایران وارد شده و داستان بلندی است از مجموعه‌ای به نام «باران بر فراز مادرید» [Rain Over Madrid]. ترجمه این داستان توسط شیما الهی انجام شده که اولین ترجمه داستان غیرانگلیسی اوست. ترجمه به قدری خوب و روان هست که خواننده ادبیات امروز را به راحتی با داستان و شخصیت‌ها همراه ‌کند.



باربا در این کتاب روایتی از دنیایی کاملاً زنانه دارد و در طول داستان استیصال، عشق، تنهایی و سادگی زنانی را به تصویر می‌کشد که هر کدام رویه‌ای از زندگی را دارند که همه می‌بینند اما در عین حال به دنبال حلقه گمشده خودشان در زندگی می‌گردند که همین موضوع باعث شده حظ و لذت کافی را از زندگی نبرند. در طول داستان رابطه معیوبی را می‌بینیم از مادر با دخترانش و خواهران با یکدیگر و در این میان پیداشدن یک پرستار زن جوان باعث تلنگری بر شخصیت‌ها می‌شود و یکی از دختران حلقه مفقود شده وجودی‌اش را در او پیدا می‌کند.

ماجرا از جایی آغاز می‌شود که سینیورا (مادر قصه) پرستارش را به جرم دزدی اخراج می‌کند و یکی از دخترانش که وکیل است را به دردسر می‌اندازد زیرا باید دوباره بگردد و برایش پرستار پیدا کند. دختری ساده و بی‌دوز و کلک سینیورا که در بیست‌سالگی خانه‌شان را ترک کرده و هر زمان به خانه برمی‌گردد هیچ چیز جذابی برایش وجود ندارد و هیچ‌وقت رابطه دوستانه‌ای با مادر و خواهرش نداشته است. سینیورا آدمی است که در طول داستان نه تنها لج دختر و پرستارانش، بلکه لج خواننده را نیز در می‌آورد اما گاهی دل همه برایش می‌سوزد. بالاخره بعد از کلی مصاحبه آنیتا به عنوان پرستار سینیورا انتخاب می‌شود. دختری نوزده‌ساله، ساده، کم‌حرف، اهل کار اما با ظاهری رمزآلود که گاهی لبخندهای معناداری بر لب دارد.

در طول داستان ما با دو خواهر کاملاً متفاوت روبه‌رو هستیم. یک خواهر حقوق‌دان و وکیل که ازدواج کرده و خانواده و فرزندانش برایش بسیار مهم هستند اما همیشه از درون احساس تنهایی می‌کند و سخت در تکاپوست که به هر دستاویزی چنگ بزند تا خلاء روحی‌اش پر شود؛ و آن یکی دختر که به ظاهر خوشبخت است و همه چیز زندگی‌اش درست و در استاندارد خودش جلو می‌رود اما در رابطه‌اش سرگردان است و به دنبال شکلی از رابطه می‌گردد که سال‌ها از او دریغ شده است. دختر سر به راه قصه می‌خواهد به مادری نزدیک شود که در درونش حس ویرانی دارد و همچنین دوست دارد به خواهری نزدیک شود که سبکسر و خوش‌گذران است اما مادر همیشه و در هر شرایطی به او اهمیت داده است. او به دنبال روابطی درست و منطقی است که گم شده‌اند و تلاش می‌کند بی هیچ دغل و تقلبی آنها را پیدا کند؛ چون در طول همه سال‌های زندگی‌اش کلک را نیاموخته است.

او با نزدیک‌شدن به آنیتا پرستار مادرش به نوعی خودش را پیدا می‌کند. چیزی که دوست داشته باشد و نبوده است و فکر می‌کند با نزدیک‌شدن به آنتیا می‌تواند صمیمیتی که می‌توانست طی سال‌ها با بقیه داشته باشد و هرگز به آن دست پیدا نکرده را بیابد؛ چرا که از معصومیت بیش از حدی که در درونش وجود داشت خیلی جاها خسته می‌شود و با کارهایی نامعقول و عجیب سعی می‌کند آن را از وجودش پاکش کند. او بعد از گذشت زمان اندکی می‌فهمد که مسیر اشتباهی برایش انتخاب شده است. سینیورا با تمام ابهت به ظاهری که داشت دچار مرگ غریبانه‌ای می‌شود. مرگ او بسیار پرستارش را تحت تاثیر قرار می‌دهد. او فکر می‌کند شاید می‌توانستم کار بیشتری برایش انجام دهم اما این اتفاق محقق نگردیده است.

باربا دنیای عمیقاً زنانه‌ای را به تصویر کشیده است که آدم‌های آن طی سال‌های طولانی عشق و محبت را از یکدیگر دریغ کرده‌اند و این تصویر، بسیار زیبا و بدون هیچ حاشیه و حرف اضافه‌ای در اختیار خواننده قرار می‌گیرد و کاملاً آن را حس می‌کند. «بی‌دوزوکلک» در بسیاری از جاهای داستانش می‌تواند زندگی واقعی خیلی از آدم‌های امروز باشد چرا که در هر قسمتی از آن می‌توانند خود را بیابند و فکر کنند که قطعاً از اینجا به بعد می‌توانند شرایط را تغییر بدهند و زندگی بهتر و با کیفیت‌تری داشته باشند.

باربا با خلق یک داستان ساده و روان به خواننده‌اش یادآوری می‌کند. اینکه باید قدر لحظات خودمان و آدم‌های زندگی‌مان را بدانیم؛ درباره مسائل‌مان صحبت کنیم و با فرارکردن، موضوعات را برای خودمان لاینحل باقی نگذاریم که این باعث می‌شود لذت زندگی‌کردن را از خودمان دریغ کنیم و آن گونه که باید از بودن در کنار هم تصویر زیبایی نداشته باشیم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...