طبیعتی که هم بخشنده و هم انتقام‌جوست | الف


لوئیس سپولودا [Luis Sepúlveda] متولد 1949 در شیلی، یکی از ماجراجوترین نویسندگان نسل اول پس از کودتای 1973 شیلی است. او به سراسر آمازون سفر کرد و با انواع قومیت‌ها در مناطق مختلف آن برای مدت‌ها همراه شد و به آداب و عادات آن‌ها اشراف کامل پیدا کرد. درواقع حاصل همین سفرهای طولانی و پرفرازونشیب است که دستمایه‌ی داستان‌های پرماجرای او در طول عمر حرفه‌ای‌اش شده است.

لوئیس سپولودا [Luis Sepúlveda] پیرمردی که داستانهای عاشقانه می‌خواند» [‎Viejo que leia novelas de amor یا the old man who read love stories]

سپولودا در نیمه‌ی دوم زندگی‌اش اروپا را زیر پا گذاشت و تجارب اندوخته از آمریکای لاتین را با وقایعی از زندگی اروپایی در هم آمیخت و نهایتاً در آلمان ساکن و مشغول نوشتن شد. او علاوه بر داستان‌نویسی، در فیلمسازی نیز طبع خود را آزمود. آخرین فیلمی که سناریوی آن را نوشت «قلب سبز» بود که در آن که به پدیده‌ی عشق فوتبال پرداخت. اما او از میان آثار داستانی‌اش، رمان «پیرمردی که داستانهای عاشقانه می‌خواند» [‎Viejo que leia novelas de amor یا the old man who read love stories] را نیز به فیلمنامه تبدیل کرد. این کتاب به سبب شخصیت‌پردازی منحصربه‌فردش مورد اقبال منتقدین ادبی در دهه‌ی نود قرار گرفته است.

شخصیت اصلی رمان کوتاه «پیرمردی که داستانهای عاشقانه می‌خواند»، آنتونیو خوزه بولیوار است که مردی سرد و گرم روزگار چشیده به شمار می‌آید. کسی که سال‌ها در جنگل‌های آمازون زیسته و به خلق‌وخوی بومیان منطقه و حیوانات ساکن آن آگاه است. مردی که با خاطره‌ی همسر از دست رفته‌اش تنها زندگی می‌کند و برای پر کردن خلأ هم‌صحبت به سراغ کتاب‌ها می‌رود. کتاب‌هایی که با داستان‌های عاشقانه‌شان، به او کمک می‌کنند زندگی خالی از همدم و معشوق خود را تحمل کند. آنتونیو بسیار بهتر از سایر مهاجران این منطقه، قادر به تاب‌آوری شرایط دشوار آن است و کم‌تر از مشکلات شکایت می‌کند. او می‌کوشد فاصله‌ی میان بومیان و مهاجران را پر کند و سوءتفاهم‌ها را از بین ببرد. حضور او برای چنین منطقه‌ای چنان ضروری است که قطعاً اگر نباشد جنگی خونین آن‌جا درخواهد گرفت.

اما موقعیت مکانی این داستان نیز به این‌خاطر که نقاط عطف حوادث به آن مرتبط است، اهمیت ویژه‌ای دارد. طبیعتی که با هجوم شکارچیان، جویندگان طلا و مهاجمانی که برای ساخت و ساز و سکونت آمده‌اند، در معرض نابودی قرار گرفته است. جایی میان جنگل‌های بکر اکوادور که به‌تازگی با رفت‌وآمد بی‌رویه‌ی سفیدپوستان، تعادل و ثبات خود را از دست داده است. مهاجران به محیط زیست گیاهی و جانوری بی‌توجه‌اند و مدام درخت‌ها را قطع و جانوران از انواع نژادها را شکار می‌کنند. یکی از وقایع مهم کتاب را همین شکار غیرقانونی می‌سازد. سفیدپوستی که برای جمع‌کردن پوست پلنگ به منطقه آمده، چند توله را می‌کشد و پوست آن‌ها را می‌کَند. مادر توله‌ها که برای شکار رفته بوده، بازمی‌گردد و با دیدن چنین صحنه‌ای شکارچی غریبه را می‌کُشد. وقتی جسد مرد شکارچی را پیدا می‌کنند، ظن آن می‌رود که بومیان شوآر این کار را کرده باشند و شهردار منطقه قول می‌دهد که انتقام سختی از آن‌ها بگیرد. آنتونیو در این لحظات حساس سر می‌رسد و با موشکافی و دقت یک کارآگاه سرنخ‌هایی از حمله‌ی پلنگ به مرد سفیدپوست به شهردار می‌دهد و شوآرها را آزاد می‌کند.

یکی دیگر از جنبه‌های درخور توجه داستان، علاوه بر شخصیت کلیدی آن، آدم‌های دور و برش هستند. شهردار به عنوان نیروی شر، همواره در مقابل مردم قرار می‌گیرد. مردی که عصبی و تلخ‌مزاج است و با همه خشن برخورد می‌کند. همسر بومی خود را کتک می‌زند و برای مردم عوارض شهری سنگین تعیین می‌کند. او به‌ویژه درباره‌ی بومیان حساس است و مدام رفتار آن‌ها را در برابر غریبه‌ها رصد می‌کند و در صورت یافتن کوچک‌ترین شواهدی از آزار آن‌ها، سرخ‌پوست‌های بومی را سخت مجازات می‌کند.

از دیگر شخصیت‌های جذاب رمان، دکتر دندان‌پزشکی است که سالی دو بار برای رسیدگی به وضعیت دندان‌های مردم منطقه به آن‌جا می‌آید. شخصیتی که تحمل خوراکی‌ها و نوشیدنی‌ها و فرهنگ خاص مردم شهر را ندارد و با همه به‌تندی رفتار می‌کند. ماجراهایی که او از سر گذرانده بار سنگینی از رئالیسم جادویی با خود دارد که بر رمز و راز زندگی بومی آمازونی می‌افزاید. دکتر برای آنتونیو کتاب‌های داستان عاشقانه می‌آورد و در این غربتی که فکر می‌کند گرفتارش کرده، به گپ‌وگفت با او دلخوش است. آنتونیو معمولاً ذهنیت‌های اشتباه او را اصلاح می‌کند و نحوه‌ی برقراری ارتباط مؤثر با بومیان را به او می‌آموزد.

رمان علاوه بر تمرکز بر همزیستی انسان‌ها از قومیت‌ها و نژادهای متفاوت، بر طبیعت به‌عنوان یک موجود قدرتمند هم توجه ویژه دارد. موجودی که قادر است در برابر انسان متعرض و مهاجم بایستد و مجال نابودی موهبت‌های فراوانش را از او بگیرد. آدم‌ها همیشه مقهور طبیعت هستند و توان مقابله با آن را ندارند. این راز بزرگ زیستِ مسالمت‌آمیز در دل طبیعتی است که در عین بخشندگی می‌تواند انتقام‌گیر و نابودگر باشد. آدم‌ها ممکن است آن را خیلی دیر بفهمند یا هرگز نتوانند به آن پی ببرند. آنتونیو که موی خود را در این راه سپید کرده نیز از این قاعده مستثنا نیست. او هم علیرغم شناخت دقیق و جامعش از طبیعت، در لحظاتی ناخودآگاه قربانی قهر آن می‌شود. آدم‌های دیگر داستان هم برای رفتار ناسالم و خشونت‌بارشان با طبیعت بهای سنگینی می‌پردازند که گاه جبران‌ناپذیر و بی‌بازگشت است. پیشروی در دل طبیعت بکر و همراهی با آنتونیوی پیر در این سفر اکتشافی، می‌تواند رمز و رازهای بسیاری از این دست را برای مخاطب افشا کند.

[« پیرمردی که داستانهای عاشقانه می‌خواند» نخستین‌بار با ترجمه م. فریدون توسط نشر روزگار و در سال ۱۳۸۲ منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...