رضا دستجردی | ایبنا
ژکمَریامیل لکان [Jacques Marie Émile Lacan]، روانکاو برجسته فرانسوی، برای نخستین بار اندیشه «بازگشت به فروید» را مطرح کرد و تحت تأثیر جنبش ساختارگرایی، این ایده درخشان را بدان افزود که ضمیر ناآگاه ساختمانی همچون زبان دارد. وی که بر فلسفه فرانسوی عصر خود تأثیر بسزایی گذاشت، به روایتی، پس از فروید، از جمله پرکارترین روانکاوان تاریخ نیز بوده است. ایبنا به مناسبت زادروز زیگموند فروید، عصبشناس و روانکاو شهیر اتریشی، و بنیانگذار روش بالینی در ارزیابی و درمان آسیبهای روانی، به سراغ کتاب «حد تقریر؛ لکان، هنر و ادبیات» اثر ناتاشا محرّمزاده رفته و از تأثیر لکان بر فروید پرسیده است. مولف در این کتاب، به بررسی بخشی از نظریات ژک لکان میپردازد که به مباحث هنری و ادبی اختصاص دارد. نشر نی، این کتاب را در سال ۱۴۰۲ روانه بازار کرده است:

از موضوع کتاب محوری «حد تقریر» بگویید. به چه میپردازد؟
خب، جالبتر این بود که شما به من بگویید موضوع محوری این کتاب چیست. کتاب را خواندهاید؟
البته که خواندهام. به نظرم مباحث کتاب بسیار گسترده بود، از مناقشۀ قدیمی در مورد زیبایی اثر هنری بگیریم تا بحث تاریخی در مورد نسبت حقیقت با اثر هنری. شاید بتوانم بگویم، بله، موضوع محوری کتاب، چیستی اثر هنری بود، اما از منظر لکان. بله؟ میخواهم از زبان شما بشنوم.
بله، دقیقاً همینطور است. همانطور که میدانید از اوایل قرن بیستم رفتهرفته این پرسش قدیمی که «هنر چیست؟» جای خود را به پرسش ظاهراً محدودتری داد و آن اینکه اساساً «اثر هنری چیست؟» یا به عبارت سادهتر، چگونه چیزی را میتوانیم اثر هنری بنامیم؟ در این کتاب به نوبۀ خودم سعی کردهام پاسخ این سؤال را لابهلای اظهارات شفاهی و مکتوب لکان جستوجو کنم. خب، همانطور که اشاره کردید البته گاهی در این مسیر پرسشهای دیگری هم سر بر میآورد، پرسشهایی که گاهی به مواجهۀ لکان با نظریات افلاطون و ارسطو مربوط میشد (به طور مثال مسئلۀ محاکات و بازنمایی یا کاتارسیس)، گاهی به آرای فیلسوفان معاصر از جمله هایدگر اشاره داشت (مثلاً هنگام ارجاع به نسبت اثر هنری با حقیقت) و یا اساساً شرحی بود بر نظریات فروید (برای نمونه شرح و بسط مفهوم آشناغریبی که به لطف فروید وارد مباحث نظریۀ هنر شده بود). گاهی هم از اول میبایست شرحی از مفاهیم لکانی ارائه میکردم که متأسفانه به صورتی غلط ترجمه شده بودند، از جمله مفهوم نگاه که در فارسی به غلط «نگاه خیره» ترجمه شده بود. البته این اشتباه به زبان فارسی محدود نمیشود، در زبان انگلیسی هم تا مدتها درک درست از مقولۀ نگاه نزد لکان خالی از اشکال نبود.
حتماً در این مسیر با معضلات و موانعی بزرگی هم روبهرو بودهاید.
بله، تا دلتان بخواهد. بیشتر به این میمانست که در انبار کاه دنبال سوزن بگردید. کافیست فقط به حجم مطالبی فکر کنیم که باید میخواندم و یادداشت برمیداشتم. هرچه به سمینارهای اواخر زندگی حرفهای لکان نزدیکتر میشدم کار سختتر هم میشد، مثلاً اشارات غریبش به امر مکتوب، یا تحلیلش از آثار جویس. خب، شکی نیست که درک این سمینارها حتی برای خود فرانسهزبانها هم خالی از دشواری نبوده است. به همین دلیل زمان زیادی را باید صرف مطالعۀ نظریات و برداشتهای شارحان لکان از این سمینارها میکردم. ولی تعداد شرحهایی که بر سمینارهای متأخر او نوشته شده بود به مراتب کمتر از شرح سمینارهای دورۀ اول بود. بگذریم از اینکه این شرحها هم گاهی چنان اختلافات فاحشی با هم داشتند که ناگزیر میشدم به هر دو یا هر سه برداشت اشاره کنم و بعد تازه خودم با خودم بنشینم خلوت کنم و ببینم با کدام یک احساس قرابت بیشتری دارم و همین حس را به خواننده هم منتقل کنم. اما همانطور که گفتم همگی این یادداشتها در نهایت حول محور سؤال اصلی سازماندهی شدند: اثر هنری چیست؟
مواجهه با آثار خود جویس چالش کوچکی نیست. خوانش لکان از جویس که جای خود را دارد.
بله، همینطور است. ولی خب، این دشواریها و سروکله زدنهای شبانهروزی، شیرین و جذاب هم بود. قلهای بود که باید فتح میشد، هرچند حواسم بود، این فتح، فقط فتح قلهای کوچک است در دل یک رشته کوه عظیم.

علیرغم آگاهی از این دشواریها چه شد که به این موضوع پرداختید؟ اصلاً اهمیت پرداختن به این موضوع در فضای فکری امروز ایران چیست؟
راستش را بخواهید دنبال یافتن پاسخ برای پرسشی شخصی بودم: چرا هنرمندان در روند خلق کردن اثر هنری دچار ممانعت باطنی میشوند؟ منظورم همان اضطرابی است که نویسندهها و هنرمندان با تعابیری نظیر «ترس از کاغذ سفید» یا «ترس از بوم سفید» از آن یاد میکنند. چطور میشود که هنرمندی که تا دیروز سرشار از ایدههای خلاق بوده، ناگهان خود را خالی از هرگونه انگیزه یا ایده برای آفرینش میبیند؟ ظاهراً پاسخ این پرسش خیلی هم فردی یا فقط یک امر درونی نبود، اما به هرحال در کوران این مسئله بود که سؤال اولیه تغییر کرد. حالا میپرسیدم اساساً خلق اثر هنری چه ارزشی دارد؟ چه کسی گفته پرداختن به کار هنری از انجام کارهای دیگر ارزشمندتر یا لذتبخشتر است؟ اصلاً هست؟ اینقدر ارزش دارد که عمری را در عطش، نگرانی یا اضطراب خلق اثر سپری کنی؟ این ابژه چیست؟ فقط یک شیئ که سرآخر بتوانیم در دست بگیریم و به دیگران نشان دهیم و بگوییم این اثر هنری من است؟ خب، اینکه برخوردی کاملاً فالیک، خیالی و حتی ابلهانه است. در نهایت رسیدم به این پرسش که اصلاً خود اثر هنری چیست؟ و چون از سالها قبل به واسطۀ آثار کرامت مولّلی با لکان آشنا شده بودم و با نظریاتش احساس خویشاوندی و قرابت فراوانی میکردم، تصمیم گرفتم سؤالاتم را از لکان بپرسم.
شما از اهمیت پرداختن به این موضوع در حال حاضر و فضای فکری ایران هم پرسیدید. فکر میکنم خواندن لکان اهمیت دارد. بله، چندین سال از بهترین سالهای عمر را برای درک شمهای از نظریات لکان صرف کردم. حالا که به گذشته نگاه میکنم میبینم ارزشش را داشت. بله، خواندن لکان ارزشش را دارد، ایرانی باشید یا ژاپنی، فرقی نمیکند. به هر بهانهای که میخواهد باشد، برای من، این بهانه هنر بود، ادبیات بود. اما به طور اخص برای فرد ایرانی هم نکات بسیار ارزشمندی دارد. هرجا (که در واقع یعنی همهجا) که لکان هنگام صحبت از قدرت، منزلت و مرتبت به تفاوت بین «ملاء خیالی»، «خلاء واقعی» و «جایگاه سمبلیک» میپردازد، یا به عبارت بهتر از اهمیت و نقش «جایگاه» و نه «فرد» صحبت میکند، در واقع در حال اشاره به همان آرمان و آرزویی است که ما ایرانیها از زمان مشروطیت به دنبالش بودهایم: گذر از پذیرش قدرت مطلقه و، به قول مستشارالدوله، رسیدن به «یک کلمه: قانون». متأسفانه هربار هم که مثل ماهی لیز از دستمان سُر خورده است.
میفهمم. حالا میخواهم بدانم به نظر شما خوانش لکان از فروید چه ویژگیهایی دارد؟
این مثنوی هفتاد من کاغذ میخواهد. چه بگویم؟ خب، ببینید، همین دیروز با دکتر مولّلی در مورد کار لکان صحبت میکردیم. در پرانتز بگویم که مدتی است هر پنجشنبه با همکاری یکی از دوستان سلسله گفتوگوهایی با دکتر داریم که امیدواریم اگر مشکلی پیش نیاید روزی منتشر شوند. بله، در این گفتوگو بحث وفاداری به متن اصلی هم مطرح شد. خب، اگر شعار «بازگشت به فروید» لکان را جدی بگیریم به اهمیت کلمۀ «وفاداری» پی میبریم. اما وفاداری تا کجا و به چه قیمتی؟ آقای مولّلی معتقد بودند که وفاداریِ بیش از حد لغزان است. اصرار بر وفاداریِ بیچون و چرا به اصل اساساً نوعی خیانت است، نوعی مکانیسم دفاعی است برای مقابله با میل شدید به خیانت. فکر میکنم اگر از این نکتۀ تکراری بگذریم که لکان برای اینکه نظریاتش مقبولیت پیدا کند چارهای جز ارجاع مدام به پدر بنیانگذار نداشت، این نکته هم جای توجه دارد که خیانتهای کوچک او به نص صریح فروید شاید عین وفاداری به حقیقت بود. ارسطو میگفت افلاطون عزیز است اما حقیقت از او عزیزتر. فکر میکنم لکان نه تنها در مورد ارجاع به متون فروید بلکه هنگام ارجاع به آرای همۀ نویسندگان کوچک و بزرگ دیگر هم همین خصوصیت را داشت: نوعی وفاداری بدون واهمه از خیانت کردن، حتی شاید بتوانم بگویم نوعی وفاداریِ مزین به خیانت. اسمش را نگذاریم دوپهلو بودن یا بلاتکلیف بودن. نه، اسم این کار حقیقتدوستی است حتی اگر از قبل هم بدانیم که حقیقت تام و تمام را هرگز به دست نخواهیم آورد، حتی اگر باز بنا به آموزههای روانکاوی بدانیم حقیقت تماشایی نیست، زیبا نیست، دوستداشتنی هم نیست و لذا همواره برای تحمل کردنش ناگزیریم آن را با لباسهای مختلف، از جمله لباس زیبایی، به خورد بقیه بدهیم. اینطور بگویم که لکان سر ریسمان آریادنه را میگرفت اما مطلقاً هیچ ابایی نداشت از رها کردن ریسمان و گم شدن در هزارتو.
همینطور است. با این اوصاف، یعنی علیرغم این وفاداری مزین به خیانت، خوانش او چه کمکی به فهم آثار فروید میکند؟
خب، از خودتان میپرسید خصوصیت آن چیزی که تا این حد دم از وفاداری به آن میزنند یا تا این حد میل به برگذشتن از آن و خیانت به آن را در سر میپرورانند چیست؟ برای رسیدن به پاسخ ناگزیر میشوید به اصل مراجعه کنید. دست کم هیچ شکی نیست که خوانش لکان از فروید کمک شایانی کرد به اینکه آرای فروید که در فرهنگ آنگلوساکسون واقعاً به ورطۀ ابتذال افتاده بود و بیم آن میرفت که برای همیشه به فراموشی سپرده شود، از نو مورد بازخوانی جدی قرار بگیرد. بدون تعصب و جانبداری خدمتتان عرض میکنم که به لطف لکان حالا متون فروید لایهها و غنای فوقالعادۀ خود را بازیافتهاند. امروز حتی بسیاری از روانکاوان هم با شگفتی، انگار برای اولین بار، از نو فروید را میخوانند، با نظریاتش پیوسته در گفتوگو هستند، طرح پرسش میکنند از فروید، از خودشان و از همدیگر. این دستاورد کوچکی نیست. چطور بگویم؟ من خطاط نیستم، ولی اینقدر میفهمم که زیر و بمهایی که خوشنویسان به حروف یک بیت شعر میبخشند، حفظ ضخامت در یک جا، رعایت ظرافت در جای دیگر، جایی کمرنگتر به «لطف» کمبود جوهر، گاهی پررنگتر و برجستهتر، بله، حتماً رعایت همۀ این ظرافتها مبتنی بر اسلوب و قوانینی خاص است، اما فکر نمیکنم بتوانیم دو خطاط ممتاز را پیدا کنیم که درست یک جور و عین هم بنویسند. حتی در سنتیترین قرائتها هم نوعی سبک، نوعی امضای شخصی همیشه مطرح است. حالا ما هم یک فرویدی داریم به سبک لکان و با امضای او. به زبان فارسی میخوانیم و در کار بالینی به کار میبریم و رنگ و بوی دیگری پیدا میکند، همینطور در زبان ژاپنی و چینی و… فروید تکثیر میشود و ارجاع مدام به او ضروریتر و گریزناپذیرتر از قبل به نظر میرسد.
امروزه چه قرائتهای دیگری از فروید وجود دارد؟
در روانکاوی هر چیزی که بعد از فروید نوشته شده قرائتی جدید از فروید بوده است.
رابطۀ هنر و روانکاوی تحت تأثیر لکان چه مختصاتی دارد؟
خب، من به طور مفصل در کتاب حدّ تقریر راجع به همین مباحث صحبت کردهام. بر کسی پوشیده نیست که فروید و لکان هر دو شیفتۀ آثار هنری بودند. نه تنها با هنرمندان همعصر خود حشرونشر یا نامهنگاری داشتند، هرکدام به نحوی مجموعهدار آثار هنری هم بودند و با احترامی فوقالعاده و تحسینی بیحدوحصر به کار هنری مینگریستند. موضوع گسترده است، اما خب، اگر بخواهم فقط به یکی از مهمترین ویژگیهای تحلیلهای لکان از آثار هنری اشاره کنم، میتوانم بگویم در صدر روانکاوی نقدهای ادبی و هنری روانکاوها، از جمله خود فروید، از گونۀ «روانکاوی کاربردی» بود. بعدها رفتهرفته این روش حتی به افراط و ابتذال مضحکی هم کشیده شد، زیرا همواره به نظر میرسید روانکاوان اربابمنشانه سعی میکنند مفاهیم روانکاوی را به آثار هنری و بدتر از آن به زندگی هنرمندان تحمیل کنند. هیچ نقد یا تحلیلی نبود که ناخنکی به زندگی شخصی هنرمندان نزده باشد. لکان با یک گشت تاریخی قاطع و رادیکال مهرهها را از نو چید. گفت: «چیزی به نام روانکاوی کاربردی وجود ندارد.» و در هیچیک از تحلیلهایش هم کاری به کار زندگی شخصی هنرمندان نداشت. البته، حالا ممکن است مخاطبان شما با ارجاع به کتاب خود من خرده بگیرند که «پس مورد جویس چه میشود؟» من در حد تقریر در مورد استثنای جویس بهتفصیل صحبت کردهام و اینجا حرفم را تکرار نمیکنم.
امروزه خوانش لکان از فروید چقدر اهمیت دارد؟
فکر میکنم لکان با نحوۀ قرائت خود از فروید دوباره به ما یادآوری میکند که بیاییم فکر کنیم به ریشۀ مشترک مسئولیت و سؤال. میآموزد که چگونه با اضطراب پاسخ نداشتن کنار بیاییم، چگونه به ناباوری و حیرت مجال بروز بدهیم و به رسمیت بشناسیمشان. به ما یاد میدهد هنگام مواجهه با هر سؤال فوراً چماق حاضر و آمادۀ روشهای پوزیتیوستی را برنداریم و پرسش را در نطفه خفه نکنیم. میآموزد که به وقت مواجهه با بنبستها و تناقضهای بنیادین به گرهها احترام بگذاریم و به سکسکههای ضمیر ناآگاه توجه کنیم.