سمیرا سهرابی | سازندگی


«باد ما را با خود بُرد» آخرین اثر طلا نژادحسن (1330-اهواز) است که از سوی نشر افراز منتشر شده. نژادحسن از ابتدای دهه هشتاد با «یک فنجان چای سرد» نوشتن داستان را آغاز کرد و با «شازده ناقص» به حضور خود ثبات داد که برایش جایزه بهترین مجموعه‌داستان جشنواره ادبی اصفهان را به ارمغان آورد. و سپس با «شهریور هزاروسیصد و نمی‌دانم چند» و «شهری گمشده زیر رمل‌ها» و «من گم شده‌ام» به این روند ادامه داد. رمان «شهریور هزاروسیصد نمی‌دانم چند» عنوان بهترین رمان سال 90 جایزه پروین اعتصامی را از آن خود کرد، و به‌مرحله نهایی جایزه مهرگان ادب راه یافت. آنچه می‌خوانید گفت‌وگو با این نویسنده به‌مناسبت انتشار رمان «باد ما را با خود بُرد» است.

باد ما را با خود برد در گفت‌وگو با طلا نژادحسن

تاریخ نقش پررنگی در «باد ما را با خود برد» ایفا می‌کند، دارد. نقش تاریخ چقدر در داستان برایتان مهم است؟
نقش تاریخ و به‌تصویرکشاندن رخدادهای آن را در ادبیات داستانی از مهم‌ترین بن‌مایه‌های حیاتی آن می‌بینم. یکی از دلایلی که جامعه در برهه‌هایی از زمان، اشتباهات گذشته را تکرار می‌کند یا آرمان‌ها و ایده‌آل‌هایی را که برایش هزینه کرده به‌راحتی از یاد می‌برد، عدم شناخت از تاریخ یا حذف عامدانه یا مخدوش‌کردن و به محاق‌افکندن واقعیت‌های آن است. رمان تاریخی ریشه در واقعیت‌های عینی دارد، بستر روایی این رمان هم جامعه کنونی ایران است و الهام‌گرفته از رخدادهای تاریخی نیم قرن اخیر، دقیقا از سال 56 تا پایان دهه هشتاد.

«باد ما را با خود برد» زنجیره‌ای از اتفاقات است که در زمینه سیاسی رخ می‌دهند. شخصیت‌ها هم پیوند ناگسستی و عمیقی با حوادث سیاسی جاری دارند. با توجه به زمینه تاریخی و سیاسی این رمان، این کار با سانسور مواجهه شد؟
بله. نخست دوبار. چاپش غیرمجاز اعلام شد. بار سوم با درخواست ناشر به شورا فرستاده شد باز مجوز نگرفت، بالاخره پس از سه سال سرگردانی و حذف یک فصل از آن اجازه تولد یافت.

به‌نظر می‌آید «باد ما را با خود ‌بُرد»، با توجه به آنچه که می‌توان سرنوشت شخصیت‌های داستانی نامید، نگاهی به عدالت اجتماعی هم باشد. این امر در دیگر آثار شما هم نمایان است.
مگر بن‌مایه و روح جاری در تمامی آثار ماندگار جهان، از آثار کلاسیک، از آنتیگونه سوفوکل، «کلیله‌ودمنه»ی خودمان تا به امروز چیزی غیر از عدالت‌خواهی و تقابل با ظلم و ستم و تفاوت‌های طبقاتی، تنفیر فقر و ظلم و حاکمان جبار و، تقابل با ناحق و درنهایت، تلاش انسان برای نشروکاشت و بذر امید جهت رسیدن به آن نیست؟ به باور من، مضمون آثار ادبی به کمک زیبایی‌شناسی کارکردی آنها در طول تاریخ شامل دو رویکرد است:آثاری که به نقد و نبود این خاستگاه‌های بشری پرداخته‌اند یا آثاری که به تبلیغ و نشر این رمان‌ها همت گماشته‌اند. در سه رمان «شهریور هزاروسیصد و نمی‌دانم چند»، «شهر گمشده زیر رمل‌ها» و در رمان حاضر، بیشتر زن‌ها آدم‌های معمولی هستند که در کشاکش زندگی و ناخواسته گرفتار رخدادهای سیاسی اجتماعی زمان خودشان شده‌اند. بعضی‌ها اصلا ضدقهرمان هستند مانند مهتاج در «شهر گمشده...» این شخصیت‌ها تا به آخر پابه‌پای زندگی، در کشاکشند، همانطور که در بیرون از این رمان در جر یان است: مادرند، همسرند، همسر دومند، ناخواسته و بیرون از قانونمندی‌ها و پارادایم‌های اجتماعی باردار می‌شوند، نیازمند مرد هستند، از ناکامی در عشق رنجورند، هیچ‌یک قهرمان نیستند، اما در چالش با این زندگی همانطور که در بیرون از این رمان در جریان است، ستون زندگی‌اند. جست‌وجوی عدالت اجتماعی پرسشی است که در فرایند رخدادهای تاریخی هفتادساله اخیر شکل می‌گیرد. رخدادهایی که عینیت بیرونی آن اتفاق افتاده است، زخمش بر پیکر تاریخ معاصر مانده، تلاش من ذهنی‌کردن این برهه از زمان در این سه رمان بوده است.

نویسنده در این زمینه چه نقشی می‌تواند ایفا کند؟
کار نویسنده‌ای که این نحله را دستمایه قرار می‌دهد، مثل حرکت روی لبه تیغ است؛ زیرا از چند منظر مورد تهدید است و کوچک‌ترین غفلت باعث لغزش و استحاله روح و خون جاری در شریان اثر می‌شود. نکته اول، افتادن نویسنده در دام یکسویه‌نگری و اسارت در چنگال نگاه ایدئولوژیک است که نه‌تنها اثر را از رسالت هنری پرت می‌اندازد، بلکه به ضدِ خودش بدل می‌کند. عامل دیگری که نویسنده این نحله با آن در چالش است نزدیکی و درهم‌آمیختگی مرز باریک و ظریف و گاه نامریی گزارش‌نویسی یا خوشبینانه‌تر، تاریخ‌نویسی است با خلق رمان، که خون و روح زندگی در آن جاری است و قرار است انعکاسی از هستی‌شناسی انسان با همه مولفه‌های خیروشر آن باشد. جادویی که محرک و برانگیزاننده ذهن و روح زندگی است. کنش خلاقانه آن در بستر زمان ماندگار شود. نکته آخر آنکه، با نوشتن این نوع از رمان، نویسنده همیشه در محکمه است؛ محکمه وجدان خویش که مبادا واقعیات را لوث کند یا نان را به نرخ روز به خون آغشته کند و چشم بر واقعیت ببندد یا بنویسد و کتابی که چون کودک نوباوه‌اش است به تیغ سانسور گرفتار آید یا در انتظار مجوز پیر شود.

یکی از ابزارهای شما در این رمان استفاده از طیف گسترده‌ای از شخصیت‌هاست. شخصیت‌هایی که مدام در ارتباط با یکدیگر عکس‌العمل دارند.
در این رمان درحقیقت رخدادهای تاریخی اجتماعی سه برهه از زمان معاصر ایران در جریان است؛ این سه برهه در بازه زمانی سال56، یعنی یک سال قبل از انقلاب تا پایان دهه هشتاد یعنی پرالتهاب‌ترین سال‌های این دوره از تاریخ ما را دربرمی‌گیرد. قاعدتا طیف گسترده‌ای از اقشار اجتماعی در این رخدادها هم حضور داشته‌اند، هم تاثیر گرفته، هم تاثیر گذاشته و هم آسیب دیده‌اند. اینجا قرار است رمانی نوشته شود که ریشه در واقعیت‌ها دارد، خب فضای رمان وقتی شکل می‌گیرد که نویسنده توان، حوصله و شناخت از این فضاها را داشته باشد، من در این کار از چند تجربه استفاده کردم، برای اینکه فضای تلخ داستان طراوتی پیدا کند، از سه راوی در پرداخت داستان استفاده کردم؛ یک راوی بیرونی (سوم‌شخص بیرون از داستان) است که قاعدتا مسلط برکل وقایع است. از سویی چون بستر روایت عرصه وقایع تلخ تاریخ بود برای طراوت‌بخشیدن به فضای آن از دو تکنیک روایی دیگر استفاده کردم، بخشی از رمان که رخدادهای تاریخی آستانه انقلاب و اوایل انقلاب را شامل می‌شد از طریق دفتر خاطرات ماهرخ که دختری در عنفوان جوانی، بدون هیچ گرایش سیاسی و از یک خانواده‌ اشرافی بود روایت کردم. قصدم این بود که این دوره به وسیله شخصیتی بدون جهت‌گیری سیاسی یا ایدئولوژیک روایت شود. پاره‌های دیگر رمان را به کمک نامه‌هایی که میان این شخصیت‌ها ردوبدل می‌شد به‌سامان رساندم.

با توجه به شخصیت‌های متفاوتی که از زنان در «باد ما را با خود برد» می‌بینیم می‌توان چنین برداشت کرد که هرکدام از این زنان، ستاره، ماهرخ، پروین، نزهت و... وجهی از شخصیت یک زن را نمایندگی می‌کند.
آنها در این رمان در کنار مردان، نماینده زن‌ها در اقشار مختلف اجتماعی دوره خودشان هستند، نزهت و ماهرخ زنان اشرافی هستند که با آن کبکبه و دبدبه، حالا درگیر دگرگونی‌ها و رویکردهای بهبوهه انقلاب و سا ل‌های آغازین آن شده‌اند. پروین و بهتاج از اقشار فرودین اقتصادی هستند که در این دوران پرالتهاب در چالش با رخدادهای اجتماعی شکل می‌گیرند. هریک به‌نوبه خود آواری از رنج و مصیبت را از این هنگامه بر دوش می‌کشند. از همه این زن‌ها مهم‌تر آن زنِ در سایه است، مادر ستاره؛ زنی که فقط در مرور ذهنی ستاره و مونولوگ‌های درونی او حضور دارد، اما قتل فاجعه‌بارش در دهه شصت حلقه اصلی تمامی روایت است. تحت‌تاثیر این بحران‌های تاریخی زندگی همه اقشار دچار دگرگونی می‌شود. این مثل یک چرخه می‌ماند، که همه را درون گود می‌کشد. خواسته و ناخواسته. چیزی که در این میان نقطه اشتراک این زن‌ها است، عشق و ناکامی است، عشق‌های محکوم به نامرادی، عشق به مرد دلخواه، به فرزند، جدایی‌ها، نه به اختیار با مهاجرت یا از جهان یا از دیار. این انگیزه‌ها و دردهای مشترک زن‌های این رمان را شبیه به یک پرتره واحد می‌کند. زنان در بستر زمانی این روایت در جهان عینی حضوری پررنگ داشته‌اند. نوک تیز پیکان خیلی از تغییرات اجتماعی بیشتر آنها را هدف گرفته، پس اگر قرار است، در شاکله یک رمان مدرن، دنیای عینی را ذهنی و ماندگارکنیم، آنها نقش پررنگ‌تری در این دنیای ذهنی خواهند داشت.

در پسِ گذرِ سال‌ها، عبور از اتفاقات و ناکامی‌هایی که باقی می‌ماند، آنچه که شخصیت‌ها دچارش می‌شوند سرنوشت تلخی ا‌ست که گویا دست از سر نسل‌های بعد هم برنخواهد داشت. به‌زعم خودتان به‌عنوان نویسنده، در این شرایط می‌توان پی سرچشمه‌ای از امید بود؟
شخصا چشم‌انداز روشنی در پیشِ رو می‌بینم. نسل جوان می‌داند به‌دنبال چیست. آزادی را می‌شناسد و آن را فقط‌وفقط برای خودش نمی‌خواهد. نسل امروز به‌دنبال تفاوت‌هاست، نسل ما به دنبال شباهت‌ها بود، این خود یک تحول اساسی زیربنایی است. امروزه زمان تزلزل و ازبین‌رفتن کهن‌الگوها است، این بهترین دستاورد عصر حاضر است. نسل امروز پدران خود را نقد می‌کند، نسل ما پدران خود را مدح می‌کرد، این نسل به باورها شک می‌کند، نسل ما به باورهای خود یقین داشت. نسل ما برای رسیدن به یک باور واحد می‌جنگید، این نسل برای حضور همه باورها در کنار هم تلاش می‌کند. جامعه ما به بهای این شکست‌ها و حرمان‌ها به این دستاوردهای سرنوشت‌سازی رسیده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...