انسان و تنهایی | آرمان ملی


«ها کردن» مجموعه‌داستان به‌هم‌‌پیوسته‌ای از پیمان هوشمندزاده است. «هاکردن» از چهار داستان کوتاه شکل‌ گرفته، چهار داستان متفاوتِ بلند و کوتاه که رگه‌ای از طنز دارند؛ طنز تلخی که در روابط شخصیت‌های داستان‌‌ها‌ی کتاب جریان دارد، طنزی‌ است حاکی از تنهایی انسان امروز، تنهایی، سرگشتگی، استرسی که منشا آن زندگی ماشینی است‌. دور‌افتادن آدم‎‌ها حتی زیر یک سقف و در کنار هم در داستان‌ها جاری است. انسان سرگشته برای رهایی از تنهایی، و استرس ناشی از آن، در داستان‌ها دست به خیال‌پردازی و پریدن در چشمه‌ رویا می‌زند؛ کماکان برای نجات از زجر از دست‌رفته‌هایش، به‌جای استفاده از اندیشه و دستیابی به راه‌های منطقی، آنقدر در باتلاق افکار بیهوده دست‌وپا می‌زند تا هرچه سریع‌تر در تنهایی خویشتن غرق شود.

ها کردن مجموعه‌داستان پیمان هوشمندزاده

شخصیت اصلی داستان‌ها در فضای بسته‌ آپارتمانی حبس شده و در هجوم افکار غوطه‌ور است. داستان‌ها خالی از اتفاق و قصه‌گویی هستند. آنچنان فضای داستان‌ها تنگ است که نفس خواننده بند می‌آید. گاه در سالنی که شخصیت به تماشای تلویزیون مشغول است. گاه هنگامی که خود را به خواب زده و سر زیر لحاف سنگین تنهایی و خیال دارد یا حتی زمانی که در داستان آخر سعی می‌کند بیشتر رویدادها در آسانسوری قدیمی اتفاق بیفتد.

ویژگی‌های مشترکی هر چهار داستان کتاب را به یکدیگر پیوند داده؛ طوری‌که خواننده احساس کند داستان‌ها هر کدام در ادامه‌ یکدیگر اتفاق افتاده‌اند. یکی از عوامل پیونددهنده و مشترک داستان‌ها وجود فضای یکسان خانه است.

اولین داستان کتاب، با عنوان «یک‌بار هم شده سوسن گوش بده» در دوازده صفحه با لحن و زبان روان که طنزی خزنده دارد و در شخصیت‌پردازی نقش بسزایی داشته ‌است؛ شخصیت مرد همان راوی ماجرا، در میانه‌ لجبازی آزاردهنده‌ای با همسر خود به شرح ماجرا و ذهنیات خود می‌پردازد. مرد خود را کسی می‌دانسته که مقصر ماجراست؛ چراکه زن را به سمت‌وسویی سوق داده‌ که چنین وضعیتی به وجود آمده و مرد دیگر توان ادامه‌ آن را ندارد. هریک از این دو، قصد دارند در ادامه‌ ماجرا به راه خویش بروند؛ در مسیری که هیچ‌یک حاضر به همراهی با دیگری نیست. و این دوجهت و دوسویه‌شدن زندگی موجب از بین‌رفتن یکدستی در زندگی‌شان و واگویه‎‌های درونی مرد شده. تنهایی و سرگشتگی آدم‌هایی چون آن دو را بیش از پیش به چشم خواننده می‌آورد. راوی با خودش حدیث نفس می‌گوید. گلایه‌ می‌کند که دارد تقاص پس می‌دهد. پیشنهادی که دیروز داده و امروز بلای جان خودش شده است. جملات کوتاه داستان با یک ریتم کُند، خواننده را به‌دنبال ماجرا می‌کشد. راوی، مرتب درحال عوض‌کردن موضع و حالات خویش است. کسی که می‌خواهد خود را بی‌خیال نشان بدهد، حال آنکه در سراسر روایت از استرس لبریز است. آنچه بر زندگی این زن ‌و شوهر سوار است و بیشتر از هر چیزی مهار زندگی آنان و به‌طور کلی انسان امروز را در دست گرفته، فضای رسانه در داستان و زندگی است.

داستان دوم، «مثلا بازی»، روایت اول‌شخصی که ظاهرا ادامه‌ داستان نخست است. از همان جایی‌که راوی در داستان نخست جلوی تلویزیون لم داده و مرتب کانال را عوض می‌کند. از همان نقطه انگار داستان دوم شروع می‌شود، با این تفاوت که شخصیت در نقشی فرورفته و کم‌کم خواننده را متوجه می‌کند همه این توضیحات بازی در نقش قبلی مرد است. کم‌کم مرد با تصوراتش به خواننده حالی می‌کند که با عوض‌کردن کانال در پایان داستان اول جایگاه او هم تغییر یافته است. زن رفته. مرد به خانه‌ای نقل‌مکان کرده. خانه‌ای خالی از زن و خالی از هرگونه لوازم رفاهی موردنیاز. شخصیت مرد، ادامه داستان اول را در لوکیشنی جدید و خالی بازی می‌کند و در این میان زندگی‌اش را با کنترلی خیالی عقب‌جلو می‌کند تا زمان ازدست‌رفته‌اش را پیدا کند.

داستان سوم باعنوان «سوراخ لحاف» با زاویه دید دوم‌شخص درونی و ملامتگر نوشته ‌شده. وجه تشابه آن با دو داستان اول، وجود دو شخصیت زن و مرد در داستان است. شخصیت مرد باز هم در اوهام، خواننده را شریک توهمات ذهنی خودش می‌کند. داستان همچنان با لحنی آرام و ریتمی کند، راوی را در خانه‌ای با همسرش نشان می‌دهد. در همان حالت کشمکش دو داستان اول و بی‌محلی. در صفحه‌ پایانی داستان، بدون مقدمه، خواننده متوجه خیال‌پردازی راوی می‌شود. در خانه‌ای بی‌پرده، بی‌یخچال، بی‌تلویزیون و بی‌همراه.

چهارمین داستان با عنوان «هاکردن» با طنز بیشتری آمیخته ‌است. نویسنده با نگاهی پست‌مدرن، نقادانه روایت را پیش می‌برد. و به تمامی اعتراضاتش جامه‌ عمل می‌پوشاند. به شیوه‌ زندگی آپارتمان‌نشینی، از رنگ‌ها و بوها اعتراض می‌کند تا پارکینگ و مساله‌ جای پارک. و همه‌ اینها را در لایه‌ای از طنز برای خود و خواننده‌ همراهش قابل تحمل‌تر می‌کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...