به کافه‌ای می‌رود و پشت میزی در پیاده‌رو می‌نشیند. زنی رد می‌شود. نگاهی به هم می‌اندازند. زن راهش را ادامه می‌دهد، اما پس از لحظه‌ای بازمی‌گردد، دوباره به هم نگاه می‌کنند و زن سر میز او می‌نشیند. از هر دری سخن می‌گویند، اما جز حرفهای مبتذل چیزی ندارند که به هم بگویند، کاری ندارند که بکنند... در برابر بدبختی روی خوش و حسن خلق نشان دادن یک اصل اخلاقی است، و شاید تنها اصلی است که این کتاب آن را به رسمیت می‌شناسد.

 خورشید همچنان می‌دمد  | ارنست همینگوی [The Sun Also Rises]
خورشید همچنان می‌دمد
[The Sun Also Rises] رمانی از ارنست همینگوی (1) (1899-1961)‌ نویسنده آمریکایی، منتشر شده به سال 1926. شخصیت اصلی رمان، که یک آمریکایی به نام جیک بارنز (2) است، مانند خود نویسنده در جبهه ایتالیا در جنگ جهانی اول جنگیده و مانند نویسنده زخم برداشته است، ولی این زخم عواقب شومی به بار آورده و او را برای همیشه ناتوان و تنها ساخته است. اکنون باید زندگی کند و بدبختی خود را بپذیرد و با آن بسازد. هفت سال گذشته است. در پاریس به کار روزنامه‌نگاری مشغول است و زندگی‌اش، از بسیاری لحاظ، به خوشی می‌گذرد. کارش را دوست دارد، پاریس را دوست دارد. اما با وجود دوستانی که دارد، در لحظاتی نیز دچار خلأ روحی می‌شود. آنگاه به کافه‌ای می‌رود و پشت میزی در پیاده‌رو می‌نشیند. زنی رد می‌شود. نگاهی به هم می‌اندازند. زن راهش را ادامه می‌دهد، اما پس از لحظه‌ای بازمی‌گردد، دوباره به هم نگاه می‌کنند و زن سر میز او می‌نشیند. از هر دری سخن می‌گویند، اما جز حرفهای مبتذل چیزی ندارند که به هم بگویند، کاری ندارند که بکنند. با این همه، زن را برای شام به رستورانی دعوت می‌کند. در رستوران، اول دچار ملال می‌شوند، ولی پس از خوردن شراب، مرد با حرفهایش او را می‌خنداند. هنگام صرف دسر، گروهی از دوستان را در آنجا می‌بیند و زن را به ایشان معرفی می‌کند. زن به نظر دوستانش خوشایند جلوه می‌کند، و چون او هم از ایشان خوشش آمده است تصمیم می‌گیرند که همه با هم به مجلس رقص بروند. ولی جیک چندان علاقه‌ای به رقصیدن ندارد. به نوشگاه می‌رود، شرابی می‌خورد و کنار در، سیگاری می‌کشد. احساس دل به هم خوردگی می‌کند.

در میان جمع، زن انگلیسی سی و چهار ساله‌ای هست به نام لیدی برت اشلی (3). جیک او را از قدیم می‌شناسد: پرستار بیمارستانی است که جیک پس از زخمی شدن در آن بستری بوده است. حس می‌شود که نوعی همدستی پنهان پیوند میان آنهاست. ظاهراً زن متوجه اندوه او می‌شود و به کنارش می‌آید. هردو از این مجلس رقص خسته شده‌اند. از آنجا بیرون می‌روند، سوار تاکسی می‌شوند و همدیگر را می‌بوسند. هردو به هم علاقه دارند، ولی وقتی که این علاقه را ابراز می‌کنند چاره‌ای ندارند جز اینکه از یکدیگر جدا شوند. چند جمله‌ای که باهم رد و بدل می‌کنند –جمله‌هایی که بسیار ساده و کاملاً پیش پا افتاده است- به نحو گیرایی رنج هستی آنها را آشکار می‌سازد. در حالی که زن برای تفریح با یک کنت یونانی آشنا می‌شود و همراه او می‌رود، جیک به خانه برمی‌گردد. مشغول خواندن روزنامه‌ای می‌شود که مربوط به گاوبازی است و با این کار نه‌تنها رنج خود را از یاد می‌برد، بلکه آن را لحظه‌ای سرکوب می‌کند. از اول تا آخر روزنامه را می‌خواند سپس فکرهای دردناکی که از آنها می‌گریخت دوباره به سراغش می‌ایند. روز آدم می‌تواند قیافه بگیرد، ولی شب چیز دیگری است. به گریه می‌افتد. اندکی تسکین می‌یابد و به خواب می‌رود. ولی برت همراه دوستدار تازه‌اش به سراغ او می‌آید و بیدارش می‌کند. شب آدم را خلع سلاح می‌کند. ولی روز که شد آدم می‌تواند و باید بر خود مسلط شود. مسئله او فقط برت یا دیگر زنها نیست. لذتی را که نزد آنها نمی‌یابد در خوردن و آشامیدن جبران می‌کند.

افراط در کار اداری و صید ماهی و نیز شوق تماشای گاوبازی وسیله‌ای برای فراموشی است. در برابر بدبختی روی خوش و حسن خلق نشان دادن یک اصل اخلاقی است، و شاید تنها اصلی است که این کتاب آن را به رسمیت می‌شناسد و حتی بر آن تکیه می‌کند، اخلاقی مردانه. این کلمه «مردانه» مسلماً کلید فهم این رمان است. نه فقط رفتار جیک را در برابر زندگی تعریف می‌کند، بلکه شخصیت و جذابیت او را نیز توضیح می‌دهد. بدبختی ابلهانه‌ای که بر سر او آمده است محسوس‌تر و حاضرتر می‌شود. این تباین کامل میان شخص و سرنوشتش خواننده را مجذوب می‌کند و در عین حال منقلب می‌سازد. این تباین در جای دیگر، میان جیک و دوست یهودی آمریکایی‌اش، رابرت کون (4)، نیز پدیدار است. رابرت نمی‌تواند خود را از چنگ عقده‌هایش رها سازد. او نیز عاشق برت است و این توفیق را یافته است که ایام تعطیل را با او بگذراند. اما این مرد نزد برت چه مقامی دارد؟ هوسی بیش نیست. حتی از این هم کمتر، فقط وسیله‌ای است برای پرکردن لحظه‌های خالی زندگی او. کاش رابرت از همان نخستین عشق بازیهایش این را درمی‌یافت. ولی اکنون که دیگر کار از کار گذشته است تن به پذیرفتن این حقیقت نمی‌دهد. مانند سایه‌ای همه‌جا به دنبال برت می‌رود. و چون برت به جان می‌آید و از او می‌خواهد که اندکی راحتش بگذارد، رابرت ظاهراً می‌پذیرد ولی در خفا باز هم او را دنبال می‌کند. بر اثر این حسادت، عصبی و ترشرو می‌شود، به هرجا پا می‌گذارد همه را کسل می‌کند و فضای متشنج را با حضور خود سنگین‌تر می‌سازد. حسادت او روز به روز شدت بیشتری می‌یابد و سرانجام، چنانکه غالباً پیش می‌آید، به خشونتهای بیهوده و مضحک می‌انجامد. رفتار زننده این مرد بینوا بر ارزش لبخند جیک می‌افزاید و تحسینی که خواننده نسبت به جیک حس می‌کند بیشتر می‌شود؛ به طوری که دیگر او را به چشم یک شخصیت عادی نمی‌نگرد. جیک به صورت قهرمانی حقیقی درمی‌آید. احساساتش البته رمانتیک‌وار است، ولی برخلاف رمانتیکها، به جای اینکه رنج نکشیده بنالد، رنج بسیار می‌کشد و به روی خود نمی‌آورد. او نه موجود پیچیده‌ای است و نه برجسته و حتی حضورش نیز چندان نیرومند نیست. اما سراپای وجودش حاکی از سبک زیستن خاصی است. همه حرکاتش با این سبک آمیخته است و همه جملاتش جلوه دیگری می‌یابد. هنگامی که می‌گوید «آفتاب می‌درخشد» ما همه زیبایی این آفتاب درخشان را و همه شادی او را از دیدن آفتاب درخشان در دم حس می‌کنیم. بیان موجز و بی‌طرفانه و بی‌پیراییه او ما را همراه خود می‌برد و تا عمق وجودمان اثر می‌بخشد. ما پیر خواهیم شد، ولی او جایش را در قلبمان حفظ خواهد کرد.

ابوالحسن نجفی. فرهنگ آثار. سروش

1.Ernest Hemingway 2.Jade Barns 3.Lady Brett Ashley 4.Cohn

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...