برگزیده متونی درباره زندگی ارنست همینگوی ، برنده آمریکایی نوبل ادبیات، با گردآوری و ترجمه فرزانه قوچلو منتشر شد. در این اثر، زندگی این نویسنده آمریکایی از کودکی تا بزرگسالی‌اش و در متن جامعه آمریکایی بررسی شده است.

به گزارش ایبنا، در این کتاب از زوایای گوناگون به زندگی همینگوی پرداخته می‌شود.

ارنست همینگوی در سال 1899 میلادی به دنیا آمد و 62 سال زندگی کرد. او با سبک نوشتاری متفاوتش، تاثیر زیادی بر داستان‌نویسی جهان در زمانه خودش گذاشت. نویسنده‌ای که بیشتر آثارش را در میانه دهه 20 تا اواسط دهه 50 قرن بیستم میلادی نوشت و در سال 1954 برنده جایزه نوبل ادبیات شد.

از این نویسنده در زمان حیاتش هفت رمان، 6 مجموعه داستان کوتاه و دو اثر غیرداستانی منتشر شد. با این حال، مرگ همینگوی پایان انتشار کتاب‌های او نبود. بعد از مرگ همینگوی سه رمان، چهار مجموعه داستان کوتاه و سه اثر غیرداستانی دیگر از او روانه بازار کتاب شد.

در بخشی از کتاب «ارنست همینگوی» که گردآوری و ترجمه نوشته‌هایی درباره این نویسنده است، آمده: «همینگوی در زندگی خصوصی و اجتماعی پرهیجان خود این توانایی مرموز را داشت که همواره در نقطه‌ای باشد که قرار بود اتفاق مهمی بیفتد. او ما را با خود به آفریقا و به شکارهای خطرناک برد، به گلف‌استریم برد تا نیزه‌ماهی بگیریم. پسری جوان اهل اوک‌پارک که عزم کرد تا بهترین نویسنده عصر خود باشد. او که جسور بود و خوش‌شانس، مستعد و باهوش، سخت‌کوش و پرتلاش برای آنچه می‌خواست باشد ادعای معتبر خود را به کرسی نشاند.»

قوچلو پیش از این آثاری چون «بانو در آینه» و «ارلاندو» نوشته
ویرجینیا وولف و دو زندگینامه دیگر درباره جیمز جویس و ویرجینیا وولف را به فارسی ترجمه کرده است.

زندگینامه «ارنست همینگوی»، به کوشش فرزانه قوچلو، در 192 صفحه از سوی انتشارات نیکا منتشر شده است.

او «آدم‌های کوچک کوچه»ــ عروسک‌ها، سیاه‌ها، تیپ‌های عامیانه ــ را از سطح سرگرمی بیرون کشید و در قامت شخصیت‌هایی تراژیک نشاند. همان‌گونه که جلال آل‌احمد اشاره کرد، این عروسک‌ها دیگر صرفاً ابزار خنده نبودند؛ آنها حامل شکست، بی‌جایی و ناکامی انسان معاصر شدند. این رویکرد، روایتی از حاشیه‌نشینی فرهنگی را می‌سازد: جایی که سنت‌های مردمی، نه به عنوان نوستالژی، بلکه به عنوان ابزاری برای نقد اجتماعی احیا می‌شوند ...
زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه می‌کنند تا در فرآیند طلاق، همه‌چیز، حتی خانه و ارثیه‌ خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک می‌کند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه‌ سقوط به دست این نوکیسه‌های سطحی، بی‌ریشه و بی‌اخلاق است، تصمیم می‌گیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود می‌گوید: «تک‌شاخ‌های خال‌خالی پرواز کرده بودند.» ...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...