جشن امضای کتاب «هفتادوپنج سال اول به روایت بهمن فرمانآرا» بهکوشش «بنیاد بخردی»، مجموعۀ «هفتداستان» و تلاشگرانی همچون حامد قصری، بعدازظهر دوشنبه (۲۵ دیماه) در مجموعۀ هفت داستان برگزار شد.
به گزارش کتاب نیوز به نقل از ایسنا، این کتاب بههمت و قلم محسن آزرم، مدیر بخش آثار سینمایی در نشر چشمه: گیلگمش فراهم آمده است. آزرم این کتابِ زندگینامهای را در گفتوگوی مستقیم با بهمن فرمانآرا و زیرنظر او، همچنین با مراجعه به برخی آثار مکتوب نگاشته است. ازاینرو، جشن امضای کتاب با حضور سخنرانی بهمن فرمانآرا، هنرمند سرشناس سینمای ایران، و محسن آزرم، پژوهشگر اثر، برگزار شد.
مصطفی حیدری، پژوهنده و منتقد حوزۀ سینما، نیز مدیریت این جلسه را بر عهده داشت. گفتنی است جمع پُرشکوهی از دوستداران فرهنگ و هنر و کتاب ایرانزمین، و خاصه بهمن فرمانآرا در این آئین امضا حضور یافتند؛ آن هم از چندین نسل، از پیر و جوان و نوجوان به دیدار این کارگردان، فیلمنامهنویس، تهیهکنند، نویسنده، مترجم و هنرپیشۀ محبوبمان آمده بودند.
استعداد، روابط، پوستکلفتی
بهمن فرمانآرا، کارگردان، تهیهکننده و فیلمنامهنویس مطرح کشورمان، به زبانی کموبیش طنز و البته تلخ معتقد است که برای پیشرفت و اصلاً انجام کار هنری در ایرانمان باید «۲۵ درصد استعداد، ۱۵ درصد روابط و ۶۰ درصد پوستکلفتی» داشت. او با توجه به همین باورش که در کتاب آمده است، سخنان خود را آغاز کرد: ما در کشوری زندگی میکنیم که حرف حمایت از هنر و هنرمند بسیار است؛ اما واقعاً همهاش جز حرف چیزی نیست. ورود به عرصۀ ساخت فیلم، نشر شعر، چاپ کتاب یا هر هنر دیگری، یعنی ورود به دنیایی پرچاله که ممکن است در آن بیفتیم و دیگر از آن بیرون نیاییم.
این هنرمند که چند روز دیگر، یعنی سوم بهمنماه، به استقبال ۸۲سالگیاش میرویم، ادامه داد: چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن، ما با تصمیمگیرندگانی در حوزه هنر روبهرو بودهایم که درک درستی از آن نداشتهاند. اینکه برخی میگوید «راه پیشرفت هنری در زمان قبل از انقلاب فراهم بود، اما اکنون خیر، و اینطور نیست»، حرفی اشتباه است. هنر این سرزمین همواره با موانعی روبهرو بوده است.
او که از سانسور در تاریخ کشورمان گلایه داشت، به یک نمونۀ آن اشاره کرد و یادآور شد: فیلمنامۀ «شازده احتجاب» سه بار برای گرفتن مجوز اقدام کرد. «آقا» و «یک گور برای دو زن» از نامهای دیگر این فیلم بود که بهراحتی مجوز نگرفت. اگر در هنر این سرزمین پوستت نازک باشد، دوام نمیآوری. و میروی یک گوشه مینشینی. کسی همچون زاون قوکاسیان بارها بهخاطر نشست و برخاست با من که کراوات میزدم، توبیخ شد. اما دست نکشید. به هنر کشورمان، ایرانمان، خدمت کرد. این اصفهانی، عاشقانه سینما را دوست داشت.
کارگردان خوشنام کشورمان تأکید کرد که چشم امید من در این ممکلت به جوانهاست؛ جوانهایی که برای زندگی بهتر تلاش میکنند. سپس به بیان خاطراتی از ایام نوجوانی و جوانی خود پرداخت و گفت: از بچگی عاشق سینما بودم. وقتی ۱۲ سال داشتم، اولین نمایشنامهام را نوشتم. خودم بازی میکردم، خنده و گریه میکردم!
فرمانآرا ادامه داد: وقتی ۱۶ سالم شد، به لندن رفتم تا درسِ سینما بخوانم. سال ۱۹۵۸ میلادی بود که من رفتم. اما هنوز «مدرسه سینمایی» تأسیس نشده بود و من به «مدرسه هنرپیشگی» راهی شدم. یک سال حدوداً در «مدرسه هنرپیشگی» لندن بودم و مهمترین تأثیری که بر من گذاشت، کنار گذاشتن روحیه خجالتیام بود. من بیمارگونه خجالتی بودم و زود اشکم جاری میشد! بعد پدرم من را به آمریکا فرستاد که کارگردانی بخوانم. دوست نداشت بازیگری را دنبال کنم، پس به لسآنجلس رفتم. موقع درسخواندن در آمریکا، بزرگترین درسی که گرفتم «نظم» و «وقتشناسی» بود.
روایت غیرخطی و ناداستان
محسن آزرم، نویسندۀ کتاب «هفتادوپنج سال اول به روایت بهمن فرمانآرا» نیز کوشید دربارۀ روند پیدایی و انگیزههای خود برای نوشتن این اثر صحبت کند. وی بیان کرد: من بارها در عمر فعالیت مطبوعاتی خود با بهمن فرمانآرا گفتوگو داشتهام. وقتی تصمیم به نوشتن «هفتادوپنج سال اول به روایت بهمن فرمانآرا» گرفتیم، من و او هر دو میدانستیم که کتاب را بهصورت مصاحبه چاپ نخواهیم کرد، هرچند اساس آن برپایۀ گفتوگو است. نوشتن از «خود» در سراسر دنیا سالهای درازی است که باب شده. اما نوشتن از «خود» چندان در میان ما ایرانیان معمول نیست. مردم دوست ندارند از زیستن خود بگویند. به پنهانکردن زندگی خود بیشتر علاقهمندند. یا اینکه بد میدانند کسی دربارۀ خودش صحبت کند. البته به لطف گسترش ناداستان، این شیوۀ تفکر در حال پوستانداختن و دگرگونی است.
او افزود: موقع نوشتن این اثر چندین کتاب یا الگو پیش رو داشتم. زندگینامۀ لوئیس بونوئل با عنوان «با آخرین نفسهایم» یکی از آنها بود که برایم بسیار اهمیت داشت. این کتاب، نام بونوئل را بر خود دارد، اما نویسندهاش شخص دیگری است. در روایت اول شخص، زندگی یک نفر بیان شده است. و من هم دوست داشتم به همین سبک عمل کنم.
این محقق و مترجم سینما تأکید کرد: شکل روایت کتاب که غیرخطی است، مخصوصاً از دو اثر فرمانآرا، یعنی «شازده احتجاب» و «بوی کافور، عطر یاس» الهام گرفتهام. چنین آثاری بود که به من جرئت و جسارت داد تا کتاب کنونی را اینگونه بنویسم. ما در این کتاب با زندگی یک انسان رودررو هستیم. و بدون تردید روایت زیستن یک انسان خطی و ساده نیست. از پیچیدگیهایی برخوردار و ناساده است. پس برای روایتش از «ناداستان» استفاده کردم. در ضمن، دوست داشتم اثری «غیرسینمایی» بنویسم تا مخاطبان بیشتری داشته باشد.
آزرم همچنین گفت: یکی از دلایل علایقم به فرمانآرا و تلاشم برای نوشتن از او، این بود که وی صرفاً به کار فیلمسازی خود مشغول نبود، بلکه در دوران حیات سینمایاش به دفعات و به شخصیتهای متعددی برای پیشرفتشان کمک کرد. راه دیگران را گشود و هموار کرد تا آثاری درخشان در سینمای ما پدیدار شود. این در حالی است که میتوانست تکروی کند و جز برای پیشرفت خود به فکر کسی نباشد. چندبُعدیبودن و زیست فعال اجتماعی او برای نوشتن این کتاب به من انگیزه داد. گفتنی است ویراستار کتاب، مهرنوش مهدوی حامد، هم نقش بسیار مهمی در تنظیم کتاب داشت، مخصوصاً در ویرایش ساختاری اثر که آن را به ۷۵ فصل تقسیم کرد.
دو خط دوستی ماندگار؛ شعر و سینما
قابلذکر است ضیا موحد، عضو «جنگ اصفهان» و دوست دیرین فرمانآرا، نیز در جشن امضای امروز حضور داشت. وی فرمانآرا را کارگردان درجه اول سینما دانست و گفت: من و بهمن پیش از انقلاب و از دهۀ ۵۰ خورشیدی با هم دوست بودیم. فهمی که بهمن از شعر داشت و عشق من به سینما ما را به هم نزدیک کرد؛ شعر و سینما دو خطی بود که ما هر دو دنبالش و دوستدارش بودیم. برخی اشعارم هست که باید به بهمن تقدیم میکردم. فرمانآرای طناز هم به موحد ابزار لطف کرد و صمیمانه گفت: البته ما قبل از اینکه تو «سبیل» بگذاری دوست بودیم!
امید، هدف، کار
گفتنی است که مصطفی حیدری، پژوهشگر حوزۀ سینما و محسن آزرم، نویسندۀ کتاب «هفتادوپنج سال اول به روایت بهمن فرمانآرا» بارها قسمتهایی از این کتاب را برای حاضران خواندند که در این جا به یکی از بخشهای خواندهشدۀ کتاب اشاره میکنم:
«همۀ این سالها قرص ضدافسردگی خوردهام. مثل خیلیهای دیگر حتماً روزهایی را از سر گذراندهام که روزهای خوبی نبودهاند. اما امید ظاهراً بخشی از شخصیت من است؛ حتی در روزهای افسردگی. پدرم همیشه میگفت آدمی که در زندگی هدف نداشته باشد، خودش را جدی نمیگیرد و دیگران هم قاعدتاً جدی نمیگیرندش. هر روز کلۀ سحر که بیدار میشوم میدانم آن روز را چطور بگذرانم؛ برنامه دارم برای همه روز؛ از قبل میدانم قرار است به چه کارهایی برسم. ممکن است به یکیدو تای این کارها نرسم اما شب که میشود خیالم راحت است که خیلی کارها کردهام. مهمتر از این چیزی نیست که آدم بداند قرار است با زندگی خودش چه کند. تکلیفش را با خودش، با زندگی خودش روشن کند، بقیۀ چیزها هم به نتیجه میرسند.»
................ هر روز با کتاب ...............