غرب؛ امپریالیسم یا فرهنگسرا؟ | اعتماد


بهار امسال کتاب «غرب چگونه غرب شد؟» نوشته صادق زیباکلام به بازار کتاب عرضه شد. این کتاب ظرف مدت کوتاهی به چاپ سوم رسید. آن‌هم در تیراژهای 5000 نسخه‌ای.
نویسنده در پیش‌گفتار و مقدمه به طور مشروحی علت ارتکاب به فعل تحریر این کتاب را بیان کرده است. دغدغه ایشان این است که توده مردم و حتی دانشجویان دوره دکترای علوم سیاسی در ایران درک غلطی از غرب دارند. آنان دچار توهم توطئه هستند. تمام خاطرات یا دریافت‌های آنان از غرب مبنی بر تجاوزات، مداخلات، غارت‌ها و دیگر اعمال ننگینی که چوب لای چرخ تکامل درون‌زای جامعه ایران در دوران معاصر گذاشته، «مجعول، غیرواقعی، ... ساخته و پرداخته ذهنیت خودمان... و بدون کمترین ارتباطی با واقعیت‌ها»ست. (ص14) تا هفتاد سال پیش هیچ خبری از غرب‌ستیزی در تاریخ معاصر ما نبوده است. این بینش را مارکسیست‌ها وارد ادبیات سیاسی و اجتماعی ما کرده‌اند. (ص‌ص 26-29). با وجود افول نگاه چپ در دنیا، اما هنوز نگاه ضدغربی در ایران خریدار دارد (ص30).

غرب چگونه غرب شد؟ صادق زیباکلام

ایشان معتقدند با وجود تلاش‌های پهلوی‌های پدر و پسر در پیشرفت و تعالی ایران (ص‌ص 34-36) باز هم رقابت بین روحانیون و روشنفکران اسلامی (همچون دکتر شریعتی) با مارکسیست‌ها، باعث می‌شد که تخطئه رژیم در دستور کار قرار گیرد. اما در یک پارادوکس نابهنگام، ایشان مدعی می‌شود که در هیچ آرشیوی از اسناد ومدارک دوران انقلاب، هیچ اثری از مخالفت با غرب و درگیری با سلطه جهانی پیدا نمی‌کند (ص42) . ایشان در کمال تعجب و ناباوری خواننده کم‌آگاه مدعی می‌شود که: «... آنچه آرشیو انقلاب نشان نمی‌دهد، اتفاقا وجود مقولاتی همچون غرب‌ستیزی، امریکاستیزی، صدور انقلاب و از این دست خواسته‌ها بوده است» (ص49) . «اقدامات خصمانه امریکا را یک‌سویه روایت کرده‌ایم» و علت آن را که خودمان بوده‌ایم، پنهان داشته‌ایم (ص50).

نهایتا غرب‌ستیزی و امریکا‌ستیزی ما، صرفا جهت کسب هویت برای خودمان بوده است. ما در عرصه اندیشه جهانی متاعی برای عرضه نداشتیم و نداریم و چاره‌ای نداریم جز آنکه به وسیله ستیز با غرب و نفی آن، خودمان را به خودمان اثبات کنیم (ص52).

پس از این مقدمه و روایت «کج‌فهمی تاریخی ایرانی»، ایشان طی 8 فصل، یک تصویر اتوکشیده، مونتاژ شده، بی‌نقص و کولاژمانند از سیر تکامل تک‌خطی غرب طی پنج قرن (از قرن 14 الی 19) ارایه می‌کند. منظور نهایی از اختصاص 245 صفحه کتاب به مرور سیر تکامل جوامع غربی، ارایه تصویری شسته رفته و بی‌نقص از نضج و پویندگی و استواری تمدن غرب است. تمدنی که اگر الگو قرار نمی‌گیرد و اگر نمی‌توان شیفته آن شد، لااقل آنقدر معصوم هست که از زیر ضرب افکار «متوهم» ایرانی خارج شود. در پایان، خواننده‌ای که قبلا هیچ مطالعه‌ای در تاریخ تمدن نداشته، درمی‌یابد که کل «غرب»، در واقع فرهنگسرایی است که در آن غرفه‌هایی برای ارایه بهترین محصولات فرهنگی، تجاری، صنعتی و مدنی به صورت رایگان به هر بازدید‌کننده‌ای تقدیم می‌شود.

موضوع بسیار جالب این‌است که نویسنده در پیشگفتار اظهار می‌دارد که تحت فشار ناشر مجبور شده است از ذکر منابع، مراجع و مآخذ کتاب صرف‌نظر کند. از نظر اصول اقتصاد سرمایه‌داری ایشان صحیح می‌فرمایند. بالاخره فروش هرچه زودتر پانزده الی بیست‌هزار نسخه کتاب در این وانفسای نشر، مطلوبیت بیشتری دارد تا آنکه یک استاد علوم سیاسی کتاب مهم خود را به زیور ذکر منابع و مراجع بیاراید تا ضمن مستند‌سازی، گروهی را تشویق به ادامه مطالعه و تعمیق دانش خود و طبعا ارتقای سطح معرفت و ادراک خود کند. بررسی مسیر تکامل جامعه اروپایی از بعد اقتصادی- اجتماعی در کتاب، ناچیز و تقریبا هیچ است. نظام نوپای سرمایه‌داری برای رشد خود، چاره‌ای جز درهم‌شکنی نظام فرسوده فئودالی و آزاد ساختن نیروهای مولده از بندهای سنت نداشت. اما تبعات اجتناب‌ناپذیری از آنچه ما ظلم و ستم می‌نامیم در ابعاد وسیع برای مردم اروپا حادث شد. در آلمان قیام تهیدستان به رهبری توماس مونتزر علیه این خانه‌خرابی، با خیانت مارتین لوتر- این اصلاح‌طلب مورد علاقه زیباکلام- به خون کشیده شد. او در بیانیه خود علیه انقلابیون می‌نویسد: «بگذار هر کس آنها (دهقانان) را در آشکار و نهان بزند؛ خفه کند؛ قطعه‌قطعه نماید و همچون سگان هار بکشد... بگذار همه بدانند که هیچ‌چیز مانند یک شورشی، زهرناک‌تر و خطرناک‌تر نیست.»

چگونه است که محققی سرگذشت لوتر را با آن طول و تفصیل و دقت بررسی می‌کند و از کنار این وقایع با خونسردی می‌گذرد؟ چشم‌پوشی از موضع‌گیری لوتر و رویدادهای دلخراشی که او در آنها نقش بارز داشت، در اندازه‌های یک استاد علوم سیاسی نیست. در انگلستان- پیشرو پیدایش و تسلط نظام سرمایه‌داری- وضع بهتر از این نبود. نقش اصلی در آنجا نیز از آنِ سلب مالکیت وسیع از دهقانان و پیشه‌وران است. آغاز سرمایه‌داری با تبدیل پول به منبعی برای چنگ‌اندازی به زمین‌ها و مزارع روستاییان، املاک مشاع، غصب املاک اشتراکی، کلیسا و دولتی بوده که به «حصارکشی» معروف است. سرمایه‌دار جای فئودال را گرفت. روش‌های قهرآمیز انباشت، به‌طرز ناگزیری منجر به آوارگی صدها هزار تن دهقان و پیشه‌ور سابق شد که دیگر نه زمین داشتند و نه ابزار کار. آنها تبدیل شدند به گدایان شهری و آوارگان بی‌سروپایی که برای بخش کمی از آنان کار در شهر وجود داشت. این آوارگان چنان پرشمار بودند که مثلا هانری هشتم پادشاه انگلستان 72 هزار تن از آنان را به‌دار آویخت.

در فرانسه، از فردای پیروزی انقلاب عظیم 1789، مبارزه طبقاتی بین کارگران و دهقانان از یک‌سو و نمایندگان بورژوازی فرانسه و بازماندگان فئودالیسم که هنوز بخشی از قدرت را در دست داشتند از سوی دیگر تعمیق شد. بورژوازی به‌شدت مراقب بود که مبادا توده‌های مردم و به ویژه کارگران خواسته‌های خود را به‌میان آورند. مبارزات در تمام 100 سال پس از آن ادامه یافت. در جریان تشکیل کمون پاریس در سال 1871 که با وجود پشتیبانی بین‌المللی کارگران از آن و تشکیل نخستین دولت ضد سرمایه‌داری به مدت 72 روز، نهایتا توسط ائتلاف بین‌المللی ارتجاع و سرمایه‌داری اروپا به خاک و خون کشیده شد، 30 هزار تن زن و مرد و کودک در جریان یورش خشن نیروهای نظامی کشته شدند. 45 هزار تن دستگیر شدند و هزاران تن نیز ناگزیر به مهاجرت و ترک فرانسه شدند.

نخستین و بزرگ‌ترین منتقدان نظام سرمایه‌داری- که به‌زعم آقای زیباکلام «غرب‌ستیز» بودند- در اروپا فعالیت خود را آغاز کردند. لویی بلان، پرودون، رابرت اون، باکونین، وایتلینگ، موزز هس، مارکس، روگه و بسیاری دیگر از منتقدان سرمایه‌داری زاده اروپا بودند.

به ویژه پس از آغاز جهان‌گیری اجتناب‌ناپذیر سرمایه که به «استعمار» معروف است، شاهد دو قرن خونین هستیم که طی آن، رشد سرمایه‌داری و انباشت بی‌سابقه سرمایه به‌مدد نابودی زیرساخت‌ها، برده‌داری جدید، ازبین بردن تمدن‌های کهن، غارت بی‌اندازه، کشتارهای وسیع از بومیان جهان غیرسرمایه‌داری ممکن شد. هیچ‌یک از تبعات تحول جوامع سرمایه‌داری به اندازه پدیده زشت «استعمار» بر سرنوشت مردم سرزمین‌هایی که در نظام‌های ماقبل سرمایه‌داری می‌زیستند و بعدها جوامع پیرامونی نامیده شدند، تاثیر ننهاده است. در طول دو قرن استعمار «کلاسیک»، صدها میلیون تن از بومیان زرد و سرخ و سیاه و سفیدپوست، جان باختند. اما آقای زیباکلام تنها یک پاراگراف به رفتار «فاتحان دنیای جدید» (و نه استعمارگران) «که از منظر اخلاقی، خیلی قابل دفاع نبود» (ص194) پرداخته است. آن هم نه به جنایت یا کشتار، بلکه 1) درگیری‌ای که فاتح آن معلوم است، 2) انتقال ناخواسته بیماری‌ها به سرزمین‌های جدید و 3) مسیحی کردن بومیان! سپس می‌نویسد: «مجموعه این ملاحظات سبب شده‌اند تا انتقاداتی نسبت به عملکرد اروپایی‌ها در جریان سفرهای دریایی وارد شود. البته مدافعان نیز پاسخ‌هایی به این انتقادات داده‌اند» (ص195).

در تمام کتاب شما به لغت «امپریالیسم» برنمی‌خورید. این مرحله از رشد سرمایه‌داری کاملا مغفول مانده است. در حالی که بزرگ‌ترین نبردهای مردمان «مادون انسان» و «جانوران پست» (به زعم استعمارگران)، در همین صد سال اخیر رخ داده است. در طول دو جنگ جهانی، بیش از 80 میلیون تن جان باخته‌اند و پس از آن، در طول 70 سال گذشته، حدود 60 میلیون تن غیراروپایی و غیرامریکایی قربانی مطامع امپریالیستی شده‌اند.

در ایران- برخلاف نظر آقای زیباکلام- مبارزه با امپریالیسم، پیش از انقلاب مشروطه آغاز شد. جنبش لغو امتیاز خانمان‌برانداز رویتر و جنبش عظیم «تنباکو» تنها نمونه‌هایی از حق طلبی مردم هستند. مردم ایران انقلاب مشروطه را انقلابی ضداستبدادی و ضد امپریالیستی می‌دانند. یک انقلاب ملی که وظیفه خود را باز کردن مسیر رشد پایدار از طریق توسعه درون‌زا و اعمال حق حاکمیت ملی بر سرنوشت خود از طریق استقرار آزادی‌های دموکراتیک معرفی کرده است. ادامه این انقلاب ناتمام، در سال 1357 پیگیری شد. در تمام آن 70 سال فاصله، مردم ایران لحظه‌ای از خواست خود عقب ننشستند.

شاید مدارک مهمی در آرشیو شخصی ایشان مفقود شده یا بخشی از خاطرات ایشان محو شده باشد. مردم به‌یاد می‌آورند عصر روز 26 دی 1357 را که وقتی تیتر درشت «شاه رفت» را دیدند، یک‌صدا فریاد زدند: «بعد از شاه/ نوبتِ / امریکاست!»

مردم فراموش نکردند که بلافاصله پس از پیروزی انقلاب، خواهان افشای هزار قرارداد محرمانه نظامی بین ایران و امریکا شدند. مردم هرچه فریاد داشتند بر سر امریکا زدند.
مردم ستمدیده و زخم‌خورده از امپریالیسم در سراسر جهان و برخلاف میل آقای زیباکلام، هویت خود را نه صرفا از طریق ضدیت با غرب، بلکه با نابودی نهادهای مستقر شده توسط غرب برای به زنجیر کشیدن استعدادهای ملی خود و آزاد کردن آنها از طریق انقلابات رهایی‌بخش ملی که سراسر نیمه دوم قرن بیستم را دربرگرفته بود، به اثبات می‌رسانند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...