خدا که می‌نوشت | شهرآرا


سه رمان اصلی تولستوی که نوشتنشان، به ترتیب، حدود شش، چهار و چهار سال(درمجموع، چهارده سال از عمر هشتادودوساله تولستوی) زمان برده است، عبارت اند از «جنگ و صلح»، «آنا کارنینا» و «رستاخیز». «جنگ و صلح» با ترجمه سروش حبیبی در ایران منتشر شده است.

جنگ و صلح

این رمان ــ که در آغاز به صورت پاورقی و با نام «1805» در یک مجله ادبی چاپ می‌شدــ وقایع تاریخی سیاسی اجتماعی روسیه را در بازه زمانی ژوئیه1805 تا دسامبر1820(که شامل رخدادهای مهمی چون جنگ با ناپلئون و آتش سوزی مسکو نیز می‌شود) روایت می‌کند؛ البته درکنار اتفاقات ریز ودرشتی که در چند خانواده عمدتا اشرافی و نظامی روس در آن بازه زمانی رخ می‌دهد؛ اتفاقاتی مانند عشق‌های رمانتیک ناکام و کامیاب، ازدواج، تولد فرزند، مرگ همسر، مرگ والدین، مجروح و گاه کشته شدن در میدان جنگ، خیانت، دوئل به خاطر شرافت، تحولات روحی مثبت و منفی، مستحکم شدن پیوندهای دینی افراد و از آن سو ازدست دادن ایمان و ده‌ها رخداد دیگر.

صحنه گردان اتفاقاتی که در بند قبل به آن‌ها اشاره کردیم، طیف رنگارنگ و انبوهی است از انواع شخصیت‌های واقعی و خیالی. جالب است بدانیم تعداد شخصیت‌هایی که در رمان کاری انجام می‌دهند و حرفی می‌زنند(به قول دوستان هنرهای نمایش، هم اکت دارند و هم دیالوگ) حدود 170نفر است که می‌توان آن‌ها را در سه دسته گنجاند: 1- شخصیت‌های واقعی تاریخی مانند ناپلئون یا تزار الکساندر اول، 2- شخصیت‌های خیالی مانند «ناتاشا»، و 3- شخصیت‌های ترکیبی مانند «دولوخُف» که مترجم محترم، در پاورقی ص62، راجع به او آورده است: «منشأ شخصیت دولوخف در این داستان، نیمی ژنرال دولوخف است که در سال1812 عملیاتی پارتیزانی را علیه قوای بناپارت هدایت کرد و نیمی پسرش که “روفین” نام داشت.»

همان طورکه در معرفی کتاب «زندگی تولستوی» رومن رولان گفتیم، تولستوی روح ناآرامی داشت و افکار و مواضعش دائم تغییر می‌کرد؛ نه تغییری برای کسب منفعت و ــ به قول معروف ــ رنگ عوض کردن برای رسیدن به سود مادی یا جایگاه اجتماعی(که با توجه به میراث خانوادگی از هر دو این‌ها بی نیاز بود)، بلکه تغییری مبتنی بر تحقیق و حقیقت جویی و برخاسته از اصل صداقت با خویشتن. کتاب «اعتراف» تولستوی با ترجمه دکتر آبتین گلکار(نشر «گمان»)، به زیبایی و روشنی هرچه تمام تر، گویای صداقت محض تولستوی و مراحل گوناگون سفر درونی اوست. شخصیت «پیِر بزوخُف» در «جنگ و صلح» نیز تاحدودی همین ویژگی را داراست.

سرآغاز فصل مربوط به تولستوی، در کتاب «رئالیست‌ها(هشت چهره)»( چاپ نشر نو)، به زیبایی و با ایجاز تمام، هنر تولستوی در «جنگ و صلح» را نمایان می‌سازد. این سرآغاز را، با ترجمه اکرم رضایی بایندر، عینا نقل می‌کنم: «درمورد “جنگ و صلح” و “آنا کارنینا”، دو رمان بزرگ تولستوی، گفته شده که گویی [نعوذبالله] خود خدا قلم به دست گرفته و آن‌ها را نگاشته است. پروست هم به همین نکته اشاره می‌کند و می‌گوید که در این رمان‌ها گویی خداوند در کمال آرامش به قضاوت بشر نشسته است.»

همسر تولستوی، که چهارده سال از او کم سن تر بود، نقشی انکارناپذیر در خلق رمان داشت. شاید اگر او نبود، «جنگ وصلحـ»ـی هم در کار نبود: او محیطی آرام برای فوران خلاقیت ادبی همسرش فراهم می‌آورد(شبیه کاری که آیدا برای شاملو می‌کرد)، به همسرش ایده می‌داد، چرک نویس‌ها را پاک نویس می‌کرد، و حتی ــ دانسته و ندانسته ــ سازنده بخش‌هایی از پازل شخصیت «ناتاشا» بود.

این رمان را یکی از رمان‌های حجیم تاریخ می‌دانند. برای راستی آزمایی این ادعا می‌توانیم از معیار معروف «تعداد کلمات» استفاده کنیم. سایتAnyCount که یکی از کارکردهایش، شمارش برخط(online) تعداد واژگان هر متن تایپ شده است، جدولی ارائه کرده است از تعداد کلمات 100اثر ادبی مهم و معروف تاریخ. براساس این جدول، «جنگ و صلح» با 567هزارو246کلمه(که احتمالا تعداد واژگان ترجمه انگلیسی آن باشد)، پس از «بینوایان» ویکتور هوگو با 568هزارو751کلمه، در جایگاه دوم است؛ البته جای دو رمان «در جست وجوی زمان از دست رفته» پروست و «کلیدر» محمود دولت آبادی، که هرکدام نزدیک به یک میلیون کلمه دارند، در این جدول خالی است. ناگفته نگذارم که «آنا کارنینا» با 353هزارو250کلمه در جایگاه هشتم این جدول است، بلافاصله پس از «برادران کارامازوف» داستایوسکی با 354هزارو98کلمه.

ترجمه سروش حبیبی از «جنگ و صلح» عالی است؛ به چند دلیل: 1- واژه گزینی دقیق، زیبا، متفاوت، و ــ در یک کلام ــ هنرمندانه. (حقیر در شماره86 فصلنامه «مترجم»، صص129 تا 131، به 49نمونه از واژه گزینی‌های هنرمندانه مترجم محترم اشاره کرده ام)، 2- انشای محکم و استوار که خود را به خوبی در جملات طولانی و چندسطری نشان می‌دهد، 3- استفاده هوشمندانه، به دور از افراط و تفریط، و معتدلانه از گنجینه غنی ادبیات کهن فارسی، مانند «سخنانش گردکان بر گنبد نیست»(ص493) که یادآور این بیت سعدی در گلستان است: «اصل بد نیکو نگردد چون که بنیادش بد است/ تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است»، 4- آوردن پاورقی‌های راهگشا و یاری رسان خواننده.

اجازه دهید این نوشتار را با بیتی از حافظ تمام کنم که شامل دو واژه «جنگ» و «صلح» است: «یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است؟/ ای نور دیده، صلح بـه از جنگ و داوری».

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...