تراژدی سینمای کمدی در ایران* | الف


محمد متوسلانی یکی از آن چهره‌هاست که در سینمای ایران، توانایی‌های بالقوه‌اش نتوانستند به درستی به فعلیت برسند و از این سبب نتوانست آن جایگاه را که در خور او بود کسب کند. تقدیر در همان ابتدای راه سرنوشت او را با دو بازیگر دیگر گره زد تا به اتفاق تنها تیم سه نفره سینمای کمدی ایران را با تاثیرپذیری از نمونه‌های مشابه خارجی‌اش پایه گذاری کنند. به عنوان بازیگر گروه سه نفره آنها در میانه دهه چهل شهرتی به هم زد، اما نه آنقدر که آنها را در جایگاه ستارگانی چون فردین و ناصر ملک مطیعی و از این دست بنشاند.

سه نفر بودیم»؛ فرخنده آقایی

در این ایام اعضای این گروه سه نفره به تنهایی چهره نبودند و موجودیت آنها تنها در ارتباط با یکدیگر معنا پیدا می‌کرد. هر چند منصور سپهرنیا خارج از گروه در نقش‌های مکمل نیز موفقیت‌هایی بدست آورد، اما او تنها در فیلمهای سه نفره خودشان نقشهای محوری برعهده داشت و در دیگر فیلمها نهایتا نقش وردست با نمک قهرمان را بازی می‌کرد.

خیلی اتفاقی در فیلم توفان در شهر ما ساخته ساموئل خاچیکیان (1336)، محمد متوسلانی در کنار منصور منصور سهرنیا و گرشا رئوفی نقشهایی کوتاه برعهده گرفتند. سه «سوسول» که در خیابان لاله‌زار دنبال خواهر قهرمان فیلم می‌افتادند و مزاحمت‌هایی برای او و دوستانش ایجاد می‌کردند.

حضور این سه شخصیت در میانه فیلمی حادثه‌ای جنایی، قراربود دقایقی مفرح و کمیک را به همراه داشته باشد. بی شک هیچ یک از آنها نمی‌توانستند پیش بینی کنند اولین نقشهای آنها به الگوی مادر فیلمهای کمدی سه نفره‌ای بدل شود که با همانها در تاریخ سینمای ایران مشهور می‌شوند. در این گروه سپهرنیا بار کمدی فیلم‌ها را برعهده داشت و می‌کوشید با شوخی‌ها و ادا و اطوارش نمک فیلم باشد، گرشا معمولا شخصیت خودخواه و منفعت طلب گروه بود و متوسلانی نیز شخصیت خیرخواه که اغلب مغز متفکر گروه هم بود. در این میان خود متوسلانی هم کارگردانی پاره‌ای از این فیلمها را برعهده گرفت.

متوسلانی از دل سینمای فارسی بیرون آمد، پس به اجبار در همان مسیری حرکت کرد که مناسبات سینمای فارسی امکانش را می‌داد. اما در میانه دهه پنجاه بود که به یکبار تصویر متفاوتی از خود نشان داد، آن هم در کسوت فیلمساز که تفاوت بسیاری با تجربه کارگردانی فیلمهای سه نفره شان داشت.

از فیلم قابل اعتنای «ذبیح» که بگذریم، «سازش»یکی از بهترین فیلمهای دهه پنجاه سینمای ایران بود که توسط متوسلانی شاخته شد. یک کمدی هوشمندانه‌ی موقعیت، با مایه‌های انتقادی صریح اجتماعی و حتی سیاسی که نشان از بضاعت بالای فیمسازی داشت که در سینمای ایران مجبور به ساخت آثاری نازل شده بود.

محمد متوسلانی زمانی فعالیت خود را آغاز کرد که سینمای ایران تازه در حال پاگرفتن بود. چند سالی از پایان دوران فترت سینمای ایران می‌گذشت و تولید فیلم داخلی با وجود رقبای بزرگ خارجی‌اش در حال افزایش بود. در این ایام افراد بی تجربه بسیاری جذب سینمای ایران شدند.

تجربه فیلمسازی در ایران با هیچ کجای دنیا قابل قیاس نیست، به خصوص در دهه‌های نخست شکل گیری آن که نه جایی برای تحصیل سینما وجود داشت و نه حتی چهره‌های باتجربه که بتوانند جوانترها را آمورش دهند. این سینما میدانی بود که آدمهایی خود ساخته، اغلب با سعی خطا و به مدد پشتکار و قریحه خود در آن کسب تجربه کرده و پرورش می‌یافتند.

کتاب «سه نفر بودیم» تصویری زنده و ملموس از این فضا پیش روی خواننده می‌گذارد. این کتاب اگرچه شرح خاطرات یکی از پیشکسوتان این سینماست، اما در عین حال شرح فراز و فرودهای این سینما نیز هست. داستان سینمایی که نه دولت آن را جدی می‌گیرد و نه روشنفکران ارزشی برایش قائل هستند؛ پس به اجبار چشم امید به استقبال عامه مردم دارد. صنعتی نوپاست که برای بقا باید سلایق عامه مردم را شناسایی کرده و براساس آن فیلم می‌ساخت و یا به آنها چیزی می‌داد که خود فاقد آن بودند. از این منظر سینمای ایران بستر بسیار خوبی برای ردیابی و شناخت جامعه ایران آن روزگار نیز هست.

محمد متوسلانی در کتاب «سه نفر بودیم» که در قالب گفتگویی بلند با فرخنده آقایی منتشر شده، به شرح خاطراتش از کودکی تا کنون پرداخته و در آن از تجربه هایش در سینمای ایران سخن گفته، از چهره‌های نام آشنای گوناگونی یاد کرده که سهمی در سینمای ایران داشته اند و در این رهگذر سعی کرده است روایت خود را تاریخ سینمای ایران ارائه کند، حکایت مسیری که سینمای ایران پیموده است چه زمانی که اوج گرفته و چه زمانی که سیر نزولی داشته است.

اگر چه فرخنده آقایی بیشتر به عنوان یک داستان نویس شناخته می‌شود و نه سینمایی نویس یا منتقد فیلم اما باید اعتراف کرد به خوبی از عهده انجام این گفتگو بر آمده و بستر را به گونه‌ای فراهم کرده گفتگوشونده در کنار سخن گفتن از زندگی خود از سینما نیز سخن گفته و در واقع به ترسیم اوضاع و احوال سینمای ایران در آن سالها بپردازد. گویا در ابتدا فرخنده آقایی تصمیم داشته روایتی داستانی برای ثبت و ضبط خاطرات متوسلانی در پیش بگیرد اما در نهایت به شکل پرسش و پاسخ را به آن ترجیح داده است که این شیوه روش مطمئن تری هم برای ثبت خاطرات شفاهی محسوب می‌شود.

محور اصلی کتاب خاطرات محمد متوسلانی است، اما در عین حال گرشا رئوفی و منصور سپهرنیا نیر مورد توجه فرخنده آقایی قرارگرفته اند. از میان اعضای این گروه گرشا رئوفی در سال 1386 در گذشت، خوشبختانه منصور سپهرنیا همچنان در قید حیات است و گویا در هنگام انجام بخشهایی از این گفتگو نیز حضور داشته است. گفتگوی کوتاهی نیز با او انجام شده که به انتهای کتاب افزوده است. خود متوسلانی نیز یادداشت کوتاهی به یاد گرشا رئوفی برای این کتاب نوشته است.

با اینحال حجم عمده کتاب را گفتگو با متوسلانی تشکیل می‌دهد. کتاب با یادداشتی از فرخنده آقایی آغاز می‌شود که از چند و چون کار و دلایل رفتن به سراغ این گفتگو و نحوه انجام و تنظیم آن سخن گفته است و اشاراتی نیز به متوسلانی و گروه سه نفره شان داشته است. اما این محسن بیگ آقا است که وظیفه نوشتن مقدمه‌ای درباره سینمای کمدی ایران و جایگاه این گروه سه نفره برعهده گرفته است. این منتقد قدیمی در این نوشته موجز اما دقیق نگاهی گذرا به مهمترین ویژگی‌ها و شاخصه‌های فیلمهای سه نفره این گروه داشته است و اطلاعات کارآمدی برای ورود خواننده کتاب به متن گفتگو فراهم آورده است.

به این ترتیب کتاب حاضر تنها به زندگی و آثار محمد متوسلانی خلاصه نشده، در انتهای آن نیز گاهشمار زندگی هر سه بازیگر و کارنامه کاری شان به کتاب پیوست شده است؛ آلبوم عکسهایی از دوران مختلف فعالیت متوسلانی و همچنین همکاری با گرشا رئوفی و منصور سپهرنیا پایان بخش این کتاب جذاب و خواندنی برای علاقمندان تاریخ سینمای ایران است.

و سخن آخر اینکه : در سینمای ایران هیچگاه گونه کمدی چنان که باید جدی گرفته نشده، این در حالی است که چه در گذشته و چه در زمان حال هر گاه دغدغه فروش وجود داشته کمدی یکی از تضمین شده ترین راه‌ها محسوب می‌شده است. اما چرا اغلب فیلمسازان براین گمان بوده اند که برای ساختن فیلم جدی نمی‌توان سراغ گونه کمدی رفت؟ تجربه چهره‌هایی چون محمد متوسلانی شاید بتواند از این واقعیت دیرپای سینمای ایران رازگشایی کند.

*عنوان مطلب عنوان کتابی است از عباس بهارلو (غلام حیدری) درباره سینمای کمدی در ایران

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هرگاه عدالت بر کشوری حکمفرما نشود و عدل و داد جایگزین جور و بیداد نگردد، مردم آن سرزمین دچار حمله و هجوم دشمنان خویش می‌گردند و آنچه نپسندند بر آنان فرو می‌ریزد... توانمندی جز با بزرگمردان صورت نبندد، و بزرگمردان جز به مال فراهم نشوند، و مال جز به آبادانی به دست نیاید، و آبادانی جز با دادگری و تدبیر نیکو پدید نگردد... اگر این پادشاه هست و ظلم او، تا یک سال دیگر هزار خرابه توانم داد... ای پدر گویی که این ملک در خاندان ما تا کی ماند؟ گفت: ای پسر تا بساط عدل گسترده باشیم ...
دغدغه‌ی اصلی پژوهش این است: آیا حکومت می‎تواند هم دینی باشد و هم مشروطه‎گرا؟... مراد از مشروطیت در این پژوهش، اصطلاحی‌ست در حوزه‌ی فلسفه‌ی حقوق عمومی و نه دقیقاً آن اصطلاح رایج در مشروطه... حقوق بشر ناموس اندیشه‌ی مشروطه‎گرایی و حد فاصلِ دیکتاتوری‎های قانونی با حکومت‎های حق‎بنیاد است... حتی مرتضی مطهری هم با وجود تمام رواداری‎ نسبی‎اش در برابر جمهوریت و دفاعش از مراتبی از حقوق اقلیت‎ها و حق ابراز رأی و نظر مخالفان و نیز مخالفتش با ولایت باطنی و اجتماعی فقها، ذیل گروهِ مشروعه‎خواهان قرار دارد ...
خودارتباطی جمعی در ایران در حال شکل‌گیری ست و این از دید حاکمیت خطر محسوب می‌شود... تلگراف، نهضت تنباکو را سرعت نداد، اساسا امکان‌پذیرش کرد... رضاشاه نه ایل و تباری داشت، نه فره ایزدی لذا به نخبگان فرهنگی سیاسی پناه برد؛ رادیو ذیل این پروژه راه افتاد... اولین کارکرد همه رسانه‌های جدید برای پادشاه آن بود که خودش را مهم جلوه دهد... شما حاضرید خطراتی را بپذیرید و مبالغی را پرداخت کنید ولی به اخباری دسترسی داشته باشید که مثلا در 20:30 پخش نمی‌شود ...
از طریق زیبایی چهره‌ی او، با گناه آشنا می‌شود: گناهی که با زیبایی ظاهر عجین است... در معبد شاهد صحنه‌های عجیب نفسانی است و گاهی نیز در آن شرکت می‌جوید؛ بازدیدکنندگان در آنجا مخفی می‌شوند و به نگاه او واقف‌اند... درباره‌ی لزوم ریاکاربودن و زندگی را بازی ساده‌ی بی‌رحمانه‌ای شمردن سخنرانی‌های بی‌شرمانه‌ای ایراد می‌کند... ادعا کرد که این عمل جنایتکارانه را به سبب «تنفر از زیبایی» انجام داده است... ...
حسرت گذشته را خوردن پیامد سستی و ضعف مدیرانی است که نه انتقادپذیر هستند و نه اصلاح‌پذیر... متاسفانه کانون هم مثل بسیاری از سرمایه‌های این مملکت، مثل رودخانه‌ها و دریاچه‌ها و جنگل‌هایش رو به نابودی است... کتاب و کتابخوانی جایی در برنامه مدارس ندارد... چغازنبیل و پاسارگاد را باد و باران و آفتاب می‌فرساید، اما داستان‌های کهن تا همیشه هستند؛ وارد خون می‌شوند و شخصیت بچه‌های ما را می‌سازند ...