چیزهایی برای نگفتن | شرق


مجموعه ‌داستان «آگراندیسمان»، شامل داستان‌هایی از پنج نویسنده مهم و تأثیرگذار آرژانتینی است: از بورخس و کورتاسار و آدولفو بیویی کاسارس گرفته تا اوراسیو کیروگا و روبرتو بولانیو. تعدادی از این داستان‌ها تاکنون به زبان فارسی ترجمه نشده‌اند. شهریار وقفی‌پور کوشیده است تا داستان‌های به‌زعم خودش مهم و تأثیرگذار این نویسندگان را به فارسی ارائه دهد. «ببرهای کبود» و «گزارش دکتر برودی» از خورخه لوییس بورخس، پیش‌از‌این نیز منتشر شده‌اند. دو داستان متفاوت از نویسنده‌ای نام‌آشنا که خوانندگان فارسی‌زبان پیش‌از‌این طعم خواندن داستان‌های شگفتش را با چاشنی بازآفرینی زنده‌یاد احمد میرعلایی چشیده‌اند. در بخش بعدی، داستان‌های نویسنده موج نوی آرژانتین، خولیو کورتاسار قرار گرفته است. از این نویسنده صاحب‌سبک متأسفانه تنها یک مجموعه‌داستان به فارسی برگردانده شده است. «دروازه‌های بهشت» با ترجمه بهمن شاکری. این کتاب نیز امروزه در دسترس خوانندگان قرار ندارد.

مجموعه ‌داستان آگراندیسمان

دشوارترین داستان کورتاسار در میان داستان‌های کتاب حاضر، «آگراندیسمان» است. این داستان نسبتا بلند و شگفت‌آور، از زبان عکاسی بازگفته می‌شود که درگیر سوژه‌های به‌ظاهر پیش‌پا‌افتاده خویش در میان مردم عادی خیابان است. روایت لایه‌لایه، رفت‌و‌برگشت‌های نامحسوس زمانی و ریتم غیرقابل پیش‌بینی داستان که گاه اوج می‌گیرد و گاه از نفس می‌افتد، به‌علاوه جملات مرکب و آرایه‌های دور از ذهن زبانی، از داستان «آگراندیسمان» داستانی بسیار دشوار ساخته است. سایر داستان‌های کورتاسار در این کتاب، شامل «پیوستگی پارک‌ها»، «خطوط کف دست»، «نامه به بانویی جوان در پاریس» و «طرح سردستی یک رؤیا» می‌شود که هرکدام در نوع خویش به کشف جهان شگفت‌آور کورتاسار کمک می‌کنند. در نگاهی کلی وقفی‌پور بر این نویسنده کمتر ترجمه‌شده به فارسی، تأکیدی خاص دارد. «سه فانتزی در کلید مینور»، نام سه داستان پیوسته و در‌عین‌حال مستقل از آدولفو بیویی کاسارس - دوست، همکار و شاگرد مستقیم خورخه لوییس بورخس- است. در ایران پیش‌تر از این شاهد انتشار مجموعه‌ای از داستان‌های بورخس و کاسارس بوده‌ایم: «شش مسئله برای دن ایسیدرو پارودی». تم این داستان‌ها عمدتا پلیسی و وهمی است. بورخس و کاسارس در طول زمان دراز دوستی و همکاری، اقدام به نگارش چند مجموعه و یک رمان مشترک کردند؛ اما در ایران کتابی مستقل از داستان‌های بیویی منتشر نشده است. سه فانتزی، فضایی پارودیک و در‌عین‌حال کمابیش پلیسی دارد. نثر طناز، حذف زواید داستانی مانند توصیف‌ها و گره‌های کلاسیک و نوع شخصیت‌پردازی در این سه اثر، از ویژگی‌های منحصربه‌فرد سه فانتزی است. شهریار وقفی‌پور سعی کرده تا سر حد امکان به سبک و لحن نویسنده وفادار بماند و این کوشش را در این داستان‌ها می‌توان باز‌شناخت. از اوراسیو کیروگا، دو داستان کوتاهِ « فلامینگو‌ها جوراب به پا می‌کنند» و «بالش پر»، داستان‌هایی چشمگیر و جذاب‌اند. داستان «فلامینگوها»، اثری تمثیلی و در‌عین‌حال مدرن است با فضایی طنزآلود. «بالش پر» اما داستانی تمام‌عیار است: آلیسیا، دختری جذاب و رمانتیک که موهایی بور و پیکری ظریف و شکننده دارد با مردی ثروتمند اما جدی و خشک و کم‌حرف ازدواج کرده است. داستان این‌گونه آغاز می‌شود: «کل ماه‌عسل آلیسیا، به رعشه‌های داغ و سرد گذشت. دختری بور، فرشته‌وار و خجالتی بود...» این آغاز خواننده را به درون ماجرا می‌کشاند تا شاهد سرنوشت غریب و غافلگیرکننده آلیسیای عاشق باشد. دختر، با خصلت‌های همسر جدی‌اش کنار آمده و در ویلای مجلل او زندگی می‌کند اما به‌ناگهان بیماری مرموزی، او را از پا می‌اندازد و به آستانه مرگی محتوم می‌کشاند. کیروگا، با رندی و درایت، تعلیقی چشمگیر می‌سازد و عملا تا سطر پایانی داستان که ضربه نهایی نیز در همان‌جا شکل می‌گیرد، خواننده‌اش را در توهم داستان‌های کلاسیک عاشقانه نگاه می‌دارد. جمله پایانی داستان که خود گره‌گشایی نیز محسوب می‌شود، همه رشته‌ها را پنبه کرده و از واقعیتی شوم و تب‌آلود پرده بر می‌دارد. «بالش پر» شاید در زمره بهترین داستان‌های این کتاب است.

از روبرتو بولانیو تنها یک داستان می‌خوانیم: «راز شر». این داستان کوتاه را می‌توان داستانی سیاسی دانست. داستان چنین آغاز می‌شود: «این قصه خیلی ساده است. اگرچه می‌تواند خیلی هم پیچیده باشد. همچنین ناکامل است، چون قصه‌های این‌چنینی پایانی ندارند. شبی در پاریس است و یک روزنامه‌نگار اهل آمریکای شمالی در خواب است. ناگهان تلفن زنگ می‌زند و یک نفر به انگلیسی با لهجه‌ای نامشخص؛ سراغ جو. ای. کالسو را می‌گیرد». داستان در لبه‌ای از واقعیت و کابوس پیش می‌رود و منجر به دیداری در یکی از خیابان‌های تاریک و کم رفت‌و‌آمد حومه پاریس می‌شود. داستان «راز شر»، بیش از آنکه اسراری را برای خواننده‌اش برملا کند، چیزهای بسیاری برای نگفتن دارد. ناگفته‌های داستان سلسله‌ای تو در تو از مناسبات قدرت، تهدیدهای سیاسی و دشواری‌های روحی و فیزیکی شخصیت اصلی را باز می‌نمایاند. لحن روایت سرد و فرافکن و نثر داستان خالی از حشو و اضافات متداول است. نویسنده زود به‌ سراغ اصل ماجرا می‌رود. می‌توان رگه‌هایی از ترس را در رفتار شخصیت اصلی داستان بازشناخت.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...