ما که هستیم و چرا اینجا قرار گرفتهایم و اینگونه شدهایم؟... رفاقت با من شبیه به رفاقت با شتر است؛ چون آغاز شد، راهی برای توقفش نیست... کرهی زمین ما را به این شکل درآورده... برای شناخت تمدن بشری نباید تاریخ این سیاره را نادیده بگیریم... جذابیت یک رمان را دارد... داستانی دلکش هست دربارهی همهچیز؛ درختان، ادویه، میوه، طلا و نقره، چهارپایان و... به اندازهی یک دانشنامهی علمی برای خواننده آگاهیبخش است... حتی دربارهی شهرها و مناطق مختلف ایران
ما کیستیم و چرا اینجاییم؟ | الف
گوستاو فلوبر (1821-1880)، نویسندهی شهیر فرانسوی و خالق رمان جاودانهی «مادام بوواری»، سال 1850 به مصر سفر کرد و در آنجا برای اولین بار شتر را از نزدیک دید. او از دیدن آن جانور غریب بسیار شگفتزده شد، طوری که در یکی از نامههایش نوشت: «شتر یکی از بهترین چیزهاست. از تماشا کردن این جانور غریب که حین راه رفتن مثل بوقلمون سکندری میخورد و گردنش را مثل قو تکان میدهد، هرگز خسته نمیشوم. برای تقلید صدایش خودم را خسته میکنم – امیدوارم بتوانم صدایش را با خودم بیاورم – اما تقلیدش دشوار است؛ خُرخُری است با یک جور صدای غرغرهی مهیب.»
آنقدر تحت تأثیر شتر قرار گرفت که از آن برای بیان مطالبش بسیار استفاده میکرد و حتی خودش را با آن جانور مقایسه میکرد: «رفاقت با من شبیه به رفاقت با شتر است؛ چون آغاز شد، راهی برای توقفش نیست.» و دربارهاش این دیدگاه را مطرح میکند که جاذبهای مرموز وجود دارد که « شتر را بومیِ کویر میکند.» علت شگفتزدگی فلوبر روشن است: در قارهی اروپا شتر وجود ندارد. آیا واقعاً جاذبهای مرموز وجود دارد که شتر را در کویر جای داده است؟ آیا علتش به طبیعت برنمیگردد؟
در همین ارتباط، چند سؤال سادهتر و ملموستر مطرح کنیم: چرا در غرب ایران رشته کوههای زاگرس واقع شدهاند؟ چه چیزی باعث شد که امروزه شیر گاو و گوسفند را بنوشیم؟ چرا آمریکا چندین تریلیون دلار هزینه کرده تا در خلیج فارس حضور نظامی داشته باشد؟ چه شد که ما امروزه از روسیه گندم وارد میکنیم؟ یا خیلی سادهتر، اصلاً ما چرا نان میخوریم؟ چرا انسانها، برای مثال، گُل یا مشابه آن را نمیخورند؟ و فراتر از همهی پرسشها، ما انسانها چرا اینگونه هستیم؟
«ما که هستیم و چرا اینجا قرار گرفتهایم و اینگونه شدهایم؟» این سؤال را بیشتر اندیشمندان مطرح کردهاند، زیرا شکل و شمایل فلسفی و جهانشمولی دارد که، صرف نظر از هر وضعیتی، به ذهن هر انسان متفکری خطور میکند. مسئلهی کتاب «سرآغازها» [ORIGINS : how the earth made us] نیز همین است؛ با این تفاوت که لوئیس دارتنل [Lewis Dartnell] میخواهد پاسخی علمی، و نه فلسفی، برای این پرسش فراهم کند. پاسخ علمی او در یک کلمه این است: کرهی زمین ما را به این شکل درآورده و در این جا قرار داده و به این جایگاه رسانده است. ولی مسئله این است که «چگونه» این امر اتفاق افتاد؟ توضیح و تبیین این چگونگی طول و تفصیل بسیار دارد؛ چراکه مستلزم شرح و تببین تاریخ بلند کرهی زمین است. این همان کار بسیار بلندپروازانهای است که نویسنده در این کتاب انجام میدهد.
بله؛ کرهی زمین هم تاریخ دارد و در طی این تاریخ دگرگونیهای زیاد و بزرگی را از سر گذرانده است. این دگرگونیها خود علت دگرگونیهای بسیار بوده که در نهایت شکل و شمایل دنیای ما را به این صورت فعلی درآوردهاند. منظور فقط جنبههای جغرافیایی و محیطزیستی نیست، بلکه زندگی ما در همهی ابعاد و لایههایش متأثر از تاریخ این سیاره است. به همین سبب، تمدن فقط نتیجهی دستاوردهای انسان نیست، بلکه معلول وضعیت کرهی زمین هم هست. بنابراین ما برای شناخت تمدن بشری نباید تاریخ این سیاره را نادیده بگیریم؛ تاریخ چند میلیارد سال این سیارهی آبی که تاریخ تمدن انسان در آن لحظهای بیش نیست.
تاریخی که در این کتاب روایت میشود از نوع تاریخهای درسی و مدرسهای نیست؛ یعنی خشک و کلیشهای نیست. این کتابِ علمی جذابیت یک رمان را دارد؛ حتی میتوان آن را رمانی دانست که شخصیت اصلی آن کرهی زمین است و ماجرای کتاب به تعبیر نویسنده این است که «چگونه سیارهی زمین قهرمان اصلی شکل دادن به داستان بشر بوده است؟» همچنین، در دل این قصهی بزرگ، داستانی دلکش هست دربارهی همهچیز؛ درختان، ادویه، میوه، طلا و نقره، چهارپایان، یخ، کوه، بیابان، اقیانوسها، معادن، جنگها و سیاست، نفت، اقتصاد و تجارت، تحرک قارهها، معماری، ادیان، انرژی، آب و خاک، بادها و بارانها، بیماریها، فلزات، رودخانهها، جزایر و... . جالب اینکه جای ایران هم در این کتاب خالی نیست. نهفقط در موارد متعددی از ایران یاد میشود، بلکه حتی دربارهی شهرها و مناطق مختلف ایران نیز نکات جالبی میخوانیم. البته کتاب یک سیر تاریخی منطقی دارد و نه مجموعهای پراکنده از امور مختلف و بیربط.
طبیعی است که پرداختن به این امور مختلف فقط با یک علم واحد امکانپذیر نیست. از این رو، نویسنده رویکردی بینرشتهای را برای این منظور در پیش گرفته است. البته وقتی اصطلاح بینرشتهای را میشنویم، ذهنمان فوری به سراغ علوم انسانی میرود و به یاد کتابها و مقالات اجقوجقی میافتیم که با بهرهگیری از چند رشته به رشتهی تحریر درآمدهاند؛ همان نوشتههایی که هیچکس نمیخواند و آنها هم که میخوانند چیزی نمیفهمند. اما بینرشتهای مختص به آن نوع دانشها نیست؛ علوم طبیعی نیز این پتانسیل را دارند. شاهد این مطلب همین کتاب جذاب است که نویسندهاش از دانشهای گوناگونی برای رتق و فتق مباحث بهره گرفته است؛ بیش از همه این علوم: جغرافیا، زمینشناسی، هواشناسی، اقیانوسشناسی، جانورشناسی، گیاهشناسی، باستانشناسی، زیستشناسی، اخترشناسی یا نجوم، و تاریخ سیاسی.
بهدلیل همین رجوع به دانشهای گوناگون، متن اصلی پر است از اصطلاحات تخصصی و نام نظریات علمی که خواننده را دیوانه میکنند. این موارد آنقدر زیادند که عملاً مطالب برای خوانندهی غیرمتخصص نامفهوم میشوند. خوشبختانه مترجمان همهی ابهامات را زدودهاند. آنها همهی واژگان، اعلام، اصطلاحات و نظریات ناآشنا را در پاورقی تعریف کرده و توضیح دادهاند. مجموع این پاورقیها به اندازهی یک دانشنامهی علمی برای خواننده آگاهیبخش است. این هم مزیت دیگری برای این کتاب به شمار میآید.
با همهی این تفاصیل، نباید گمان کنیم که این کتاب فقط از دادههای علمی تشکیل شده است. در کنار دادههای علمی، داستانهای تاریخی مهم و جالبی نیز جای گرفتهاند که خواندن کتاب را شیرینتر میکنند. برای نمونه، در پایان، آغاز داستان کریستف کلمب را نقل میکنم:
«کلمب اولین کسی نبود که گفت با کشتیرانی به سوی غرب میتوان به هند رسید. و شواهد نشان میداد که یک چیزی در افق آبی نهفته است. در گزارشهای مربوط به جزایر اقیانوس اطلس مسطور است که آبآوردهایی از جانب غرب بدانجاها میآمده است: تنهی درختان، قایقها، و اجساد مردمانی که به لحاظ ظاهری اروپایی یا آفریقایی نبودند. به منظور کسب حمایت مالی برای سفرش، کلمب ناگزیر بود حامیان بالقوهاش را متقاعد کند که پیشنهادش دستیافتنی است. اما پیش از آنکه بار سفر بندند، چگونه باید فاصلهی لبهی غربی اروپا را تا هند یا چین تخمین میزدند؟ چارهی کار این بود که محیط جهان را محاسبه، و سپس فاصلهی زمینی اروپا را تا شرق از آن منها کنند: پهنای تقریبی اوراسیا به واسطهی مسافران جادهی ابریشم شناخته شده بود. مسئله این بود که از این محاسبات فاصلهی اقیانوسی 19000 کیلومتری، در جهت غرب، یا به عبارتی چهار ماه کشتیرانی در جهت بادهای موافق به دست میآمد. چنین سفری در آن زمان یکسره ناممکن بود. کشتیها امکان آن را نداشتند که غذا و آب پاک را بهسادگی و به اندازهی کافی حمل کنند تا خدمهی خود را به مدتی طولانی و بیآنکه در خشکی لنگر اندازند، در دریاهای آزاد زنده نگه دارند. کلمب دلسرد نشد، به آن نوع تردستیهایی توسل جست که هر مؤمن سرسختی که مجذوب قدرت عقاید خودش است، بدانها تمسک میجوید. اعداد را جعل کرد. او بالاترین تخمین وسعت اوراسیا و کمترین رقم محاسبهشده دربارهی محیط کرهی زمین را که در آن زمان مطرح بود، اختیار کرد تا مسافت دریایی را به سوی غرب بسیار کمتر جلوه دهد...»