• 21 بهمن 1384

    گوستاو-فلوبر

    زیر پنجره‌های تالار تشریح پرورش یافت و از کودکی با درد و رنج مرگ آشنا شد، اما شادی و آرامش کانون خانوادگی، اندوه محیط دردناک بیمارستان را جبران می‌کرد... مرگ پدر و خواهر کوچکتر نیز بر بحرانهای روحی او افزود و زندگیش را تیره ساخت و موجب گشت که تحصیلات خود را در رشته حقوق ناتمام بگذارد. پس از آن از هرگونه فعالیت دست برداشت و همه عمر را صرف نویسندگی کرد و در این راه استعدادی زودرس نشان داد... رفتاری مبالغه‌آمیز و کولی‌وار در پیش گرفت و به طبقه کاسبکار سرمایه‌دار کینه‌ورزی آغاز کرد ...

Loading
از آوریل تا ژوئن 1858، توقف کوتاهی در کارتاژ می‌­کند. به محض بازگشت به کروآسه، یادداشتهای سفر خود را با این جمله دعایی ختم می­‌کند: «بگذار تا همه کارما­های طبیعت که به دعا خواسته‌­ام، در وجودم راه یابند و از کتابم بردَمَند.»... وی حتی چهارده بار، یک قطعه را بازنویسی کرده است... شبانه به کارتاژ رخنه می­‌کند و در معبد، چادر تانیت، الهه قمری را می‌­رباید؛ سپس خود را به آن دختر جوان نشان می­‌دهد و چادر مقدس را، که به اعتقاد کارتاژیان سرنوشت شهر به آن وابسته است، برمی­‌دارد و فرار می­‌کند. ...
اسم واقعی دلونه اوژن دولامار بود و کارمند وزارت بهداری و زنش، دلفین کوتوریه، همان است که به اما بوواری بدل گردید. تمام اشخاص داستان وجود داشته‌اند: رودولف بولانژه، اومه‌ی داروساز، ولی اجرای داستان ساخته و پرداخته ذهن تیز و قدرت مشاهده صبورانه و دقیق فلوبر است... چیزهایی از خاطرات خود و ارتباط و دعواهای توفانی‌اش با لوئیز کوله و احساسات شخصی افزوده است. و برای همین هم بود که توانست بگوید :«مادام بوواری خود منم!»... فلوبر به اتهام توهین به اخلاق و مقدسات مذهبی و اخلاق حسنه به دادگاه خلاف احضار شد ...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...