تو هرگز جوان نبوده‌ای | شرق
 

نامه‌های هنرمندان به یکدیگر همواره خواندنی است؛ چرا که پشت صحنه‌هایی را از زندگی آنها و همچنین تاریخی که در آن می‌زیسته‌اند به تصویر می‌کشد. نامه‌های ژرژ ساند[George Sand] و گوستاو فلوبر، نامه‌هایی است از این دست. ژرژ ساند در یکی از همین نامه‌ها درباره اینکه مشتاق است نظر انتقادی فلوبر را درباره یکی از کتاب‌هایش بشنود، به فلوبر می‌نویسد: «یک نسخه از کتاب را هم با خودت بیاور. تمام انتقادهایی که به ذهنت رسیده را هم آماده کن؛ بسیار به کارم می‌آید. همه باید این وظیفه را در حق هم انجام دهند؛ همان‌طور که من و بالزاک نقدهایمان را با هم در میان می‌گذاشتیم. این کار باعث ایجاد تغییر و دگرگونی در طرف مقابل نمی‌شود، بلکه کاملا برعکس است؛ عموما انسان خودش بهتر می‌تواند تعیین‌کننده باشد، اما دیگری می‌تواند او را تکمیل کند، روشن‌تر کند و بسط دهد و به همین دلیل دوستی مفید است، حتی در ادبیات که در آن نخستین شرط ارزشمند بودن این است که انسان خودش باشد.» تاکید ژرژ ساند بر اینکه نقد یکی باعث تغییر و دگرگونی در دیگری نمی‌شود، بلکه او را تکمیل می‌کند، تاکیدی است که این انتظار ساده‌لوحانه را از نقد، که نویسنده لزوما باید گوش به فرمان منتقد باشد و خود را بر اساس دیدگاه‌های او تغییر دهد، در هم می‌کوبد. نامه‌های فلوبر و ژرژ ساند را اخیرا نشر افق با عنوان «آوازهای کوچکی برای ماه»[The George Sand-Gustave Flaubert letters] و با ترجمه گلاره جمشیدی [در 452 صفحه] منتشر کرده است. فلوبر و ژرژ ساند نه همفکر بوده‌اند و نه هم‌نسل. در مقدمه کتاب، مقاله‌ای خواندنی از استوارت پ. شرمن درباره اختلاف‌ها و تفاوت‌های این دو چاپ شده است.

«آوازهای کوچکی برای ماه»[The George Sand-Gustave Flaubert letters]

شرمن در جایی از این مقاله اشاره می‌کند که مادام بواری فلوبر، تصویری هجو‌آمیز از قهرمانان آثار ژرژ ساند است. اما چیست که از ورای این تفاوت‌ها، این دو نفر را به نامه‌نگاری به یکدیگر وا می‌دارد؟ یک دلیلش شاید تضادی باشد که ژرژ ساند در یکی از همین نامه‌ها از آن سخن می‌گوید: «... تو هرگز جوان نبوده‌ای! آه! ما کاملا با هم متفاوتیم، چرا که من هیچ‌گاه دست از جوان بودن نشسته‌ام؛ اگرچه جوانی همواره عشق ورزیدن است.»

به تعبیر ژرژ ساند، فلوبر، به رغم جوان بودن به قاعده شناسنامه، انگار که از ازل پیر بوده و هرگز جوانی نکرده است و بر عکس، خود او به رغم پیری «هیچ‌گاه دست از جوان بودن نشسته» است. پس تضاد این دو، ریشه‌دار در تضادی است که بین احساس درون و واقعیت تحمیلی شناسنامه‌هایشان وجود دارد. ژرژ ساند پیر احساس جوانی می‌کند و فلوبر جوان، خسته و دلزده و پیرانه سخن می‌گوید و به‌این‌سان پیری درون و جوانی جسمی یکی با پیری جسمانی و جوانی درونی آن دیگری تلاقی کرده است. از طرفی ژرژ ساند و فلوبر در زمینه‌هایی هم اتفاق نظر دارند. مثل بدبینی‌شان نسبت به کمون و نفرت شان از طبقات فرودست و عامی. در این نامه‌ها، تاریخ یک دوره را هم می‌توان از ورای عینک نخبه‌گرایانه و نخوت‌آلود این دو نویسنده بازخوانی کرد. عینکی که بی‌طرف نیست.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...