جنگ فقط در خط مقدم تعریف نمی‌شود | مهر


«ساختمان کیانپارس» کتابی است از زهرا حیدری که سال گذشته توسط انتشارات خط مقدم به چاپ رسیده است. این کتاب شامل مصاحبه با همسران فرماندهان جنگی است که در زمان‌های متفاوتی تجربه زیستن در ساختمان کیانپارس را داشته‌اند. تجربه زیستن مشترک زیر سایه‌ی جنگ و اضطرابی که به دنبالش داشت. به همین بهانه با نویسنده کتاب گفت‌وگو کرده‌ایم:

زنان ساختمان کیانپارس

خانم حیدری ایده اصلی کتاب از کجا آمد؟

دهه هشتاد، کتاب‌هایی با محوریت زنان و راویان زن به ادبیات دفاع مقدس ورود کرد که به دنبال آن، توجه تاریخ شفاهی به روایت‌های زنانه بیشتر شد. موجی از مصاحبه با زنان مبارز و بومی شهرهای جنگی، امدادگر، پزشک، پرستار، نیروهای خدماتی پشت جبهه و نیز همسران و مادران شهدا شکل گرفت. کم کم بخشی از این مصاحبه‌ها به کتاب خاطرات تبدیل شدند و بخش دیگری در آرشیو مراکز اسناد، بنیاد شهید و سازمان حفظ آثار و … بایگانی می‌شدند. سال ۸۸ مصاحبه‌ای ناتمام با چند زن کرمانی که در سه سال پایانی جنگ در ساختمانی در اهواز سکونت داشتند، انجام شده بود. حضور آن‌ها مستقل نبود و داوطلبانه به اهواز رفته و ساکن ساختمانی بودند که لشکر برای سکونت خانواده‌های فرماندهانش اجاره کرده بود.

صوت مصاحبه‌ها از طریق ناشر به دستم رسید. مصاحبه‌ها، تنها تصویر رنج زنانه و ذکر مصیبت جنگ نبود و راویان، ساده و ملموس، از جزئیات صحنه‌ی گاز گرفتن کودکی که امروز روحانی و فعال فرهنگی است تا مسائل درشت تلخ و طنز زندگی در آن ساختمان سخن گفته بودند؛ صداهایی که سال‌ها خاموش مانده بود و حالا فرصت شنیده شدن پیدا کرده بودند. مصاحبه‌ها می‌بایست تکمیل می‌شدند؛ اما ترجیحم این بود که مصاحبه را از نو و با روش خودم شروع کنم و بقیه‌ی ساکنان ساختمان را نیز پیدا کنم.

پس از سال‌ها چه‌طور آنها را پیدا کردید و سختی‌های ارتباط با آنها چه‌طور بود؟ آیا با همه آن‌هایی که در کیانپارس زندگی کردند، مصاحبه کردید و همه مصاحبه‌ها منتشر شد؟

پیدا کردن آن‌ها کار سختی نبود. شماره‌ای از نماینده جمعی که قرار بود با آنها مصاحبه کنم، داشتم و به آن واسطه، به شماره افراد دیگر دسترسی پیدا کردم، به کرمان رفتم و قرار ملاقات‌ها به‌راحتی رد و بدل می‌شد. افرادی نیز بودند که کسی خبری از آنها نداشت و یا در این سال‌ها نقل مکان کرده بودند. خوب، با ورود موبایل، ایمیل و ابزارهای ارتباطی دیگر، پیدا کردن آدم‌ها مثل دو سه دهه گذشته چندان کار سختی نیست. سختی کار، راضی کردن برخی از آنان به مصاحبه بود. خلاف اغلب راویانِ این کتاب که مشتاق ثبت خاطرات‌شان و بازگویی آن بودند، تعدادی از ساکنان نیز تمایل به بازگویی خاطرات نداشتند. مانند موردی که راوی عزیز در میانه راه با وجودی که خاطرات بکر، شنیدنی و عاشقانه‌های زیادی از زندگی با همسرش در کیانپارس را برایم بازگو کرده بود، روزی به یک‌باره از من خواست مصاحبه را ادامه ندهیم؛ چون یادآور روزهای تلخ از دست دادن همسر شهیدش بوده است. تألم روحی او، مرا هم آزرده می‌کرد و دوست نداشتم برای خواندنی کردن کتاب، او را وادار به مصاحبه کنم.

نوع زندگی‌شان چه‌طور بوده و چه‌قدر متفاوت بود با آن‌چه که در فیلم ویلایی‌ها دیدیم؟

بعد از پایان نگارش کتاب و زمانی که در پی جمع‌آوری عکس‌های کیانپارس بودم، یکی از راویان کتاب، موقع نشان دادن عکس‌ها گفت عکس‌ها و پوشش‌هایمان در آن زمان، شبیه فیلم ویلایی‌هاست. نام این فیلم را شنیده اما آن را ندیده بودم. در فرصتی مناسب فیلم را دیدم. در فیلم ویلایی‌ها سه نسل زن را می‌بینیم. دختری نوجوان که عاشق است، پیرزنی که با نوه‌هایش آمده و زنانی که مانند راویان کیانپارس، به‌واسطه همسرانشان در آنجا حضور دارند، و تا آنجا که یادم است در آن ویلا، زنان کارهای تدارکاتی پشت جبهه نیز می‌کردند. همچنین سلسله مراتبی بین زنان ویلا وجود داشت و گویی یکی از آن‌ها مسئول بود. اما در ساختمان کیانپارس تقریباً افراد ساختمان از یک نسل هستند و سلسله مراتبی وجود ندارد. تدارکات پشت جبهه نیز جز در چند مورد محدود، انجام نمی‌شد.

برای درک بهتر محیط و فضا، خودتان ساختمان کیانپارس را از نزدیک دیده‌اید؟

اسفند ۹۸ قرار بود برای عکس‌برداری از ساختمان به اهواز بروم که همزمان شد با شیوع کرونا و محدودیت پروازها و سفرها و … واحدهای داخل ساختمان در اجاره و یا تملک افراد مختلف است و امکان عکسبرداری از داخل ساختمان وجود نداشت و قطعاً تا به امروز تغییرات زیادی نیز کرده است. به واسطه یکی از راویان اهوازی کتاب، عکس‌های موبایلی از نمای ساختمان برایم ارسال شد که طرح جلد نیز الهام‌گرفته از همان عکس‌هاست.

ساختمان کیانپارس زهرا حیدری

چرا اغلب در کتاب‌های خاطرات شهدا به روایت همسر و... همواره با سانسور عواطف و احساسات و نمایش زندگی زناشویی روبه‌رو هستیم. شبیه به یک زندگی که دورش حصار کشیده شده یا شیشه دودی که فقط می‌توان لمسش کرد اما نمی‌شود به‌خوبی پشت آن را دید.

این چیزی است که فقط اختصاص به این ژانر و خاطرات همسران شهدا ندارد. در غرب، ادبیات اعترافی جایگاه خاصی دارد، اما در شرق و یا محدودتر بخواهم بگویم، در ادبیات خودمان، کمتر اثری می‌بینیم که نویسنده، جهان و تجربه درونی خود را عریان بازگو کند. در تاریخ شفاهی نیز همین اتفاق می‌افتد. گاه راوی نیز همین نگاه را دارد و توصیف احوال درونی و عواطف خصوصی‌اش را نوعی تابوشکنی می‌داند و در این زمینه کمتر صراحت دارد؛ به‌ویژه که می‌داند این حرف‌ها قرار است در فضای عمومی نشر ثبت شود. برای همین، اشاره به عواطف و احساسات، بیشتر در سطح مطرح می‌شود.

چرا عموماً همسران شهدا مخالف روایت از زاویه نزدیک و کلوزاپ زندگی و خاطراتشان هستند و همیشه خودسانسوری دارند؟

بخشی از آن مربوط به همان چیزی است که در بالا گفتم. اما موضوع دیگری نیز وجود دارد؛ اینکه گاهی در نگاه به گذشته، ارزش اتفاقات و خاطرات زندگی تغییر می‌کند و ممکن است از زمان اتفاق تا بازگویی آن، وضعیت عاطفی و فکری راوی دچار تغییر شده باشد. البته همیشه هم این‌طور نیست و کتاب‌هایی نیز در این ژانر داریم که تمرکز بیش از حد مصاحبه‌گر و مصاحبه‌شنونده بر موضوعات و عواطف حسی و عاطفی راوی، سیر خاطرات و زندگی‌نامه‌ها را به مسیر سانتی‌مانتال و اسطوره‌ای کشانده است.

روایت‌ها به‌شدت شبیه همدیگر بود. بهتر نبود این مجموعه خاطرات در دل یک قصه و به‌صورت یک رمان با حوادث و اتفاقات موجود نوشته می‌شد. شبیه به فیلم ویلایی‌های منیره قیدی.

روایت چند صدایی این کتاب در باره زمان و مکان واحد، روایت‌های شخصی را به تجربه جمعی نزدیک کرده و شبیه هم نشان می‌دهد. به‌یژه که بیشتر راویان از یک نسل _ متولد دهه چهل _ با فرهنگ و نوستالوژی‌های مشترک هستند. هر زن در این کتاب روایت مستقل خود را دارد؛ اما در همه این روایت‌ها حسی مشترک وجود دارد و روایت‌هایشان نشان می‌دهد زنِ کیانپارس، با زنِ قبل از کیانپارس بسیار تفاوت دارد. زندگی در شرایط جنگی با مختصات و ویژگی‌های خاص آن، گاه او را از احساس و عواطف قبل از کیانپارس دور کرده است و از او موجود دیگری ساخته است. برای مثال در جایی از کتاب، پیرزنی همشهری و دنیادیده، به زنان کیانپارس می‌گوید همیشه پاره‌آجری کنار دست خود داشته باشند تا با ورود عراقی‌ها به شهر، پاره آجر را به سر عراقی بکوبند تا اسیر عراقی‌ها نشوند، فکر و خیال بچه‌هایشان را نیز نکنند؛ یا پدرانشان سالم از جنگ برمی‌گردند و یا بچه به اراده خداوند آسیبی نمی‌بیند.

این فکر، با فرهنگ و منش مراقبت زنانه و مادرانه قبل از کیانپارس، فاصله دارد. این چرخش عواطف در بحران، امری غریزی است و اختصاص به جنسیت و شرایط جنگی ندارد. چیزی‌که در فیلم «پیانیست» هم آن را می‌بینیم. این چرخش‌ها و روایت‌ها در قالب رمان، فیلم، و آثار هنری دیگر می‌تواند بروز کند اما در برخی سوژه‌ها شاید تاریخ شفاهی، نمایش دقیق و باورمندتری ارائه دهد؛ چون بی‌واسطه خیال‌پردازی نویسنده بیان می‌شود و اگر با حقیقت همراه باشد، از موثق‌ترین منابع تاریخی و اجتماعی هر دوره است. علاوه بر این‌ها در روایت‌های چند صدایی تجربه نشان داده است روایت جمعی اعتبار بیشتری به خاطرات می‌بخشد، در هم‌روایی کاستی‌هایی که گرد زمان و فراموشی گرفته‌اند فرصت اصلاح دارد و روایت‌ها می‌توانند مکمل هم باشند.

شما سوژه‌های زیادی در این کتاب داشتید که می‌توانستید آن را تبدیل به رمان کنید. چرا این اتفاق رقم نخورد؟

زمانی که پیشنهاد تألیف این کتاب را داشتم، تازه نگارش رمان نوجوان جدیدم را آغاز کرده بودم و مشغول پژوهش‌هایی برای آن بودم. من، رمان هم می‌نویسم، تجربیات زنانه راویان کیانپارس نیز می‌توانست به کار رمانم بیاید؛ اما رمانم را موقت کنار گذاشتم و ساختمان کیانپارس را دست گرفتم؛ چون پس‌زمینه ذهنی من در ساختمان کیانپارس، توجه به مردم‌شناسی جنگ و روایت‌های زنانه بود؛ تاریخ روزمره زنانه‌ای که در موقعیتی بحرانی ایجاد شده بود.

روایت‌ها به‌شدت شبیه همدیگر بود با یک خط روایت ساده و تکراری. فکر نمی‌کنید این حوزه و ادبیات دفاع مقدس و خاطره‌نگاری نیازمند به نوآوری و شیوه‌های جدیدتری برای روایت است؟

اگر منظور نوآوری در فرم است، که دست و بال خاطره‌نگاری در فرم، محدودتر از رمان است. در محتوا نیز گاه دیده می‌شود در تدوین برخی آثار این ژانر، عنصر خیال چنان با روایت‌ها ترکیب شده که مستندات و واقعیت در محاق قرار می‌گیرد. امروز حوزه خاطره‌نگاری نیازمند نوآوری در مصاحبه‌ها و نوع پرسش‌ها و نیز، چرخش از نخبه‌گرایی به کنش‌گران و طبقات حاشیه‌ای است که عموماً در تاریخ رسمی ثبت نمی‌شوند. راویان تاریخ شفاهی، لزوماً نباید متفکر باشند. جنگ فقط در خط مقدم تعریف نمی‌شود. گاه مردم عادی و روایت‌های ساده اما بکر آن‌ها می‌تواند دستمایه آثار فاخر و نماینده زمانه و تصویر اجتماعی دوره‌ای خاص باشد و روایت‌شان با بیرون کشیدن جلوه‌های انسانی از جنگ، خواندنی‌تر از روایت‌های رسمی جنگ باشد. آن‌ها بخشی از تاریخ و حافظه جنگ هستند.

چه چیزی باعث می‌شود نویسنده نسل امروز به نوشتن در زمینه ادبیات پایداری علاقمند باشد و رجوع کند؟ در صورتی که می‌داند بین مردم جامعه شاید کمترین مخاطب را داشته باشد؟

این‌که می‌گویید ادبیات پایداری کمترین مخاطب را در جامعه ما دارد، بخشی از آن زخم‌خورده پروپاگانداست. تبلیغات دولتی و برخی نهادها با سمت و سویی خاص بر روی بعضی آثار ادبیات پایداری، منجر به این اتفاق شده است. با این حال درونمایه جنگ و عشق دو موضوع جهانی و ابدی ادبیات هستند و همواره مخاطب خود را دارد. چهل سال بعد از پایان جنگ دوم جهانی، سوتلانا الکسیویچ نویسنده بلاروس، کتاب جنگ چهره زنانه ندارد را چاپ می‌کند. الکسیویچ جنگ جهانی دوم را ندیده و خود سه سال بعد از پایان جنگ متولد شده است. او با بیش از دویست نفر از زنانی که به عنوان پارتریزان، خلبان، پرستار، رخت‌شوی، آشپز و … در ارتش شوروی در جنگ دوم جهانی حضور داشته‌اند، مصاحبه کرده و تجربه زیسته و رنج‌هایشان را در این کتاب ثبت کرده است. این کتاب به یکی از مشهورترین‌های جنگ در سال‌های اخیر تبدیل می‌شود و نوبل ۲۰۱۵ را می‌گیرد. خب، می‌بینیم که زمان و تاریخ، آثار را قضاوت خواهد کرد. دور نیست روزی که مخاطب ادبیات ما نیز به این مضمون انسانی و جهانی روی بیاورد.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...