علیه پلشتی | اعتماد


کتاب «سابقا کمونیست‌ها» [The God that Failed] مجموعه گزیده مقالات شش نویسنده و روشنفکر در اروپا و ایالات‌متحده را دربر می‌گیرد که زمانی عضو یا هوادار حزب کمونیسم شوروی بودند اما بعد از مدتی راه خود را عوض کردند. این کتاب را ریچارد کراسمن گردآوری نموده، محمود مقدس ترجمه کرده و نشر کرگدن منتشر کرده است.

سابقا کمونیست‌ها» [The God that Failed]

آرتور کوستلر نویسنده اهل وین، اینیاتسیو سیلونه نویسنده ایتالیایی و ریچارد رایت نویسنده امریکایی سه روشنفکری هستند که رسما مدتی عضو حزب کمونیست بودند و روایت‌شان را در این کتاب می‌خوانیم. آندره ژید نویسنده و شاعر مشهور فرانسوی و برنده جایزه نوبل، لوئیس فیشر نویسنده اهل ایالات‌متحده و استیون اسپندر نویسنده و شاعر انگلیسی نیز سه نفری هستند که گرچه عضویت رسمی در حزب را تجربه نکردند اما مدتی از عمر خود را به دفاع و هواخواهی کمونیسم گذراندند.

این 6 نفر کسانی هستند که حد فاصل جنگ‌جهانی اول و دوم، اوایل شکل‌گیری حکومت شوروی، قدرت گرفتن فاشیسم، جنگ داخلی اسپانیا، جنگ جهانی دوم و همین‌طور تغییر چهره رهبران شوروی را به عینه مشاهده و درک کردند. خیلی از آنها سفر یا سفرهایی به شوروی داشتند و از نزدیک با شرایط این کشور در دوران رهبری لنین و استالین آشنا شدند. کتاب چند سال بعد از جنگ جهانی دوم به نگارش درآمده است.

خود نویسنده کتاب که عضو حزب کارگر انگلستان است می‌گوید ایده نوشتن این کتاب در خلال گفت‌وگوهایش با یکی از این 6 نفر (آرتور کوستلر) به ذهنش خطور کرده است. او تاکید می‌کند هدف کتاب مطالعه و نگرش گرویدگان به کمونیسم بین سال‌های 1917 تا 1939 است. سال‌هایی که کمونیسم شدن پدیده‌ای عادی به شمار می‌رفت.

نویسنده همین‌طور تاکید می‌کند این 6 نفر شخصیت‌های بسیار متفاوتی از هم دارند اما همگی در یک نقطه اشتراک دارند: انتخاب کمونيسم بعد از درگیری‌های درونی عذاب‌آور، دل بريدن از دموکراسی و تلاش برای مبارزه با فاشیسم ولو به قیمت قربانی کردن آزادی‌های فردی.

نوشته‌های هر کدام از این 6 نفر شامل دو بخش می‌شود که البته در هم تنیده‌اند. یکی روایت‌های عینی از تجربه‌هاي‌شان و دیگری تحلیل‌هایی که در خلال روایت ارائه می‌کنند. مثلا کوستلر توضیح می‌دهد که چطور به عنوان یک روزنامه‌نگار در مسیر تبدیل شدن به یک عضو مخفی حزب کمونیسم در خلال سال‌های قدرت گرفتن هیتلر قرار گرفت. او تعریف می‌کند که چطور حاضر بود همه زندگی‌اش را وقف حزب کند، در این حد که برود شوروی و روی تراکتور در زمین‌های اشتراکی کار کند ولی بعد از مدتی متوجه می‌شود که رفتار حزب با آرمان‌هایش فاصله زیادی دارد. درست مثل سیلونه ایتالیایی که درست در سال‌های قدرت گرفتن موسولینی و ظهور فاشیسم در ایتالیا در روستایی کوچک دست به شورش زد و حداقل به مدت 24 ساعت در همان روستا یک شبه دولت بی‌طبقه را سر کار آورد. او که تا رده‌های بالای حزب کمونیسم ایتالیا بالا رفت و حتی در جلسات با حضور خود استالین نیز حضور داشت تعریف می‌کند که چه اتفاقاتی افتاد تا مجبور شود یک روز بنویسد: «روزی که حزب کمونیست را ترک کردم برایم روز ناراحت‌کننده‌ای بود، مثل اینکه در مراسم عزا و سوگواری جوانی از دست رفته شرکت کرده بودم.»

ریچارد رایت نویسنده سیاهپوست امریکایی یکی از نمونه‌های بسیار مهمی است که در کتاب آمده است. از این نظر که مسائل مربوط به امپریالیسم و تبعیض نژادی را همزمان تجربه کرده بود.
احتمالا یکی از جذاب‌ترین و مهم‌ترین بخش‌های این کتاب روایتی است که آندره ژید مطرح می‌کند. هنرمندی که هم حمایتش از حزب کمونیسم شوروی بسیار مهم بود هم انتقاداتش بسیار تاثیرگذار شد. ژید در روایت خود تعریف می‌کند همه چیز خوب بود تا زمانی که راهی مسکو شد تا حکومت بی‌طبقه ساخته بلشویک‌ها را از نزدیک ببیند. او می‌نویسد دقیقا همه آن کارهایی که اعضای حزب انجام دادند تا او احساس خوبی نسبت به فعالیت‌های حزب داشته باشد نتیجه عکس داد.

کتاب سابقا کمونیست‌ها نه یک کتاب نظری صرف و نه یک کتاب کاملا بیوگرافی است. این کتاب می‌تواند اعتراف‌نامه آدم‌هایی باشد که عقایدشان در طول سالیان به واسطه تجربه‌ها و دریافت‌شان دچار تغییر شد.

فارغ از ورود به بحث «کمونیسم به ذات خود ندارد عیبی/ هر عیب که هست از کمونیست بودن ماست» باید گفت بهتر می‌بود که نام این کتاب «سابقا علاقه‌مندان به شوروی» گذاشته می‌شد، چراکه بیشترین نقد این 6 نویسنده روشنفکر متوجه اقدامات حزب کمونیسم شوروی و شخص ژوزف استالین است نه مبانی فکری کمونیسم و اندیشه‌های مارکس و انگلس. این افراد در ابتدای شکل‌گیری شوروی شیفته این کشور، قانون اساسی‌اش و وعده‌های لنین و استالین شده بودند و بعد از مدتی با دیدن رفتار اعضای حزب و حاصل دستپخت‌شان در شوروی و فلاکت مردم این کشور، از آن رو برگرداندند.

«سابقا کمونیست‌ها» نه کتابی ضد اندیشه‌های چپ است و نه کتابی در دفاع از راستگرایی. این کتاب صرفا روایتی است دسته اول و صادقانه از طرف افرادی باوجدان بیدار که به واسطه روحیه حساس‌ هرگز نتوانستند چشم‌شان را روی پلشتی‌های دنیای اطراف ببندند؛ چه پلشتی‌های غرب چه پلشتی‌های شرق.

[این کتاب نخستین بار توسط م‍ح‍م‍ود م‍ه‍رداد تحت عنوان «بت شکسته» به فارسی ترجمه و منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...