مکاشفه هنرمند جوان با یک تابلو | اعتماد


روایت «پرتره‌» [The Mysterious Portrait] نیکلای واسیلیویچ گوگول، قبل از هرچیز روایتی از پیچیدگی انسان است در پیوند با هنر و افزون بر آن اشاراتی به هنر عامه‌پسند است و دشواری‌های زندگی شرافتمندانه هنری؛ قصه با مواجهه مکاشفه‌آمیز هنرمند جوان، چارتکوف، با یک تابلوی پرتره آغاز می‌شود در یک حراجی آثار عامه‌پسند هنری وقتی که صاحب نمایشگاه با سماجت دارد تلاش می‌کند چارتکوف را به خریدن یکی از آن نقاشی‌های نمایشگاهش وادار کند:

پرتره‌» [The Mysterious Portrait] نیکلای واسیلیویچ گوگول

«این منظره زمستانی را ببرید فقط 15 روبل. قاب آن به تنهایی همین مقدار می‌ارزد. منظره‌ای باشکوه از زمستان.» که گوگول از این رو به تفصیل بدان می‌پردازد تا وجه کاسبکارانه هنر را بازتابانده باشد، چیزی که هنرمند جوان از آن گریزان است و به دنبال تابلویی اصیل و از یاد رفته در میان تل تابلوهای رها بر کف نمایشگاه می‌گردد؛ «آنها پرتره‌هایی خانوادگی و قدیمی بودند که شاید صاحبان اصلی‌شان دیگر در این جهان وجود نداشتند؛ تصاویری کثیف با بوم‌های پاره شده و قاب‌هایی که دیگر از آن رنگ طلایی در آنها اثری نبود.»

اما هنرمند جوان «داستان‌های بسیاری در مورد اشخاصی که شاهکارهای قدیمی را در میان خرت و پرت‌های اینگونه نمایشگاه‌ها یافته بودند، شنیده بود.» و از همین رو به جست‌وجو ادامه داد تا اینکه نهایتا یکی از آن پرتره‌ها توجهش را جلب کرد: «تابلو تصویر پیرمردی با سیمایی استخوانی و زردرنگ را به تصویر می‌کشید. به نظر می‌رسید نقاش چهره وی را در لحظه‌ای که دچار هیجان بیمارگونه‌ای بوده به تصویر کشیده است. چهره او حاکی از نیرویی مرموز بود که خاص مردان اهل جنوب است. چشمان او بی‌رحمی و تندی آفتاب نیمروز را تداعی می‌کرد. لباس شرقی و گشاد بر تن داشت. با وجود ظاهر کهنه و خاک‌آلود تابلو، زمانی که چارتکوف گرد و خاک از چهره تصویر زدود، دریافت که پرتره اثر دست هنرمندی تواناست. ظاهرا اثر ناتمام بود اما قدرت قلم‌موی خالق آن فوق‌العاده می‌نمود. جذاب‌ترین و غیرعادی‌ترین بخش چهره وی چشمانش بودند که برای خلق آنها، هنرمند اوج تلاش و استعداد فوق‌العاده خویش را به کار برده بود.» و همین پرتره است که با یک قدرت سحرانگیز نمادین، مسیر حیات هنری چارتکوف و آرامش قصه را تغییر می‌دهد؛ در واقع پرتره با نحوستی نمادین چارتکوف را در زندگی حرفه‌ای و هنری‌اش به قهقرا می‌برد.

گوگول در ادامه تصریح می‌دارد که چارتکوف هنرمند درستکار و شریفی است که دغدغه خلق آثار فاخر دارد، استادش او را می‌استاید و او خود از هنر وقتی وجه کاسبکارانه پیدا می‌کند می‌گریزد با این حال فقر دارد او را از پا درمی‌آورد، کرایه خانه‌اش را ندارد بدهد و حتی در تامین مایحتاج ضروری زندگی‌اش می‌لنگد و با چنین حالاتی در مواجهه با پرتره، در آپارتمانش، دچار احوالاتی مالیخولیایی نیز می‌شود، چشم‌های فریبنده پرتره او را می‌ترساند و حتی وقتی چرت می‌زند پرتره در کابوسش جان می‌گیرد و کیسه‌های پول و طلایش را می‌شمارد، چارتکوف دوست داشت یکی از آن کیسه‌های پول متعلق به او بود چون می‌دانست که حتی صاحبخانه هم درکی از هنر متعالی او ندارد و وقتی به او پیشنهاد می‌دهند تابلوهای چارتکوف را در ازای کرایه خانه‌اش بردارد چنین سخن می‌گوید: «متشکرم اما نه با این تابلو. اگر این تصاویر افراد محترمی بودند موضوع تا اندازه‌ای فرق می‌کرد، در این صورت می‌توانستم آنها را به دیوار بیاویزم؛ لااقل یک ژنرال یک ستاره یا پرتره‌ای از پرنس کوتوزوف، فرمانده نظامی نامدار روس که ارتش ناپلئون را در جنگ میهنی 1812 شکست داد. اما او به نقاشی پیشخدمت خود که با آن پیراهن ژنده و نامرتبش در حال مخلوط کردن رنگ‌های اوست می‌پردازد...» و در نهایت گوگول رویای نمادین نقاش مفلوک را محقق می‌کند؛ پشت تابلو کیسه‌ای طلاست، بر زمین می‌افتد و زندگی چارتکوف را متحول می‌کند، آپارتمان باشکوهی می‌خرد و پایش به واسطه پولش به روزنامه‌ها باز می‌شود، او را تحسین می‌کنند و فراخوان می‌دهند که بروید تا چارتکوف از صورت‌تان پرتره‌هایی ماندگار خلق کند؛ فقر و جادوی منحوس پرتره مکشوفه، شخصیت و سلوک هنری چارتکوف را تغییر می‌دهد.

حالا او خود به هنرمندی کاسبکار بدل شده است که دیگر از پیشخدمت فرودستش حین کار نقاشی نمی‌کشد او پرتره کسانی را می‌کشد که بابت آنچه کشیده است پول هنگفت می‌پردازند و چون چارتکوف زندگی مجللی دارد به هنر او اعتماد کرده‌اند و گاه به خودشان اجازه می‌دهند که در هنر او دخالت هم بکنند: «زنان اشرافی اصرار داشتند که چارتکوف آنان را مهربان و دوست‌داشتنی ترسیم کند. زوایای تند چهره آنها را گرد و صاف کند و همه نواقص چهره‌های‌شان پوشانده یا حذف شود... خواسته‌های آقایان نیز کمتر از خانم‌ها نبود. اشراف‌زاده‌ای تقاضا می‌کرد نقاش نیمرخ او را به تصویر کشد. دیگری مایل بود پرتره وی در حال راز و نیاز ترسیم شود. سومین نفر، ستوانی از هنگ گارد، درخواست کرد سختگیری و تکبر نظامیان در چشمان وی نمودار شود. صاحب منصبی عالیرتبه دوست داشت چهره وی بیانگر نجابت و وفاداری به اصول اخلاقی باشد در حالی که دست وی بر کتابی قرار گیرد که آشکارا با حروفی برجسته اعلام می‌کند: «او همواره پشتیبان و پیرو حقیقت بود.»

چارتکوف ابتدا از این خواسته‌ها رنج می‌برد چون هنر او را تبدیل به هنری سفارشی و وازده می‌کردند اما او در نهایت هنرش را به پول فروخته بود و روحیاتش نیز جاه‌طلبانه شده بود به گونه‌ای که به انتقادات تند نسبت به استادان بزرگ هنر، رافائل و میکل‌آنژ و ... می‌پرداخت و بعدها مردم دریافتند که آثار فاخر هنری را به مبالغ گزاف می‌خریده تا نابودشان کند، بسوزاندشان. اما با این همه او «به تدریج از کشیدن چنین پرتره‌هایی احساس انزجار و نفرت کرد و پس از مدتی دیگر هیچ کاری جز کشیدن خطوط اصلی چهره انجام نداد و بقیه کارها را به شاگردان خویش سپرد.» او خود در برابر انتقادهایی هم که از او می‌شد بی‌اعتنا بود اما کم‌کم در مواجهه با انتقاداتی که خودش از خودش می‌کرد، به زانو درآمد و سرانجام یک حمله نهایی به زندگی‌اش پایان داد و البته این همه روایت گوگول نیست، نویسنده در بخش دوم، پرده از راز پرتره مکشوفه صفحات آغازین برمی‌دارد تا مخاطب با شگفتی بیشتری کتاب را تمام کند. کتاب را پرویز همتیان بروجنی ترجمه کرده و نشر چشمه به بازار کتاب فرستاده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...