مسیر پر پیچ و خم ایستادگی و ساختن | شهرآرا


کتاب «پسری که پرواز کرد» [The boy who flew] کتاب مبارزه است، مبارزه ای جدی به اندازه نقش زندگی، ایستادگی علم در برابر خرافه و سودپرستی. خرافات با بی منطقی پای رفتن و پرواز را نابود می‌کند و نگاه سودپرستانه با دربند کردن دانش برای اهداف جاه طلبانه خودش. قهرمان قصه «پسری که پرواز کرد» با هردو مبارزه می‌کند.

خلاصه رمان پسری که پرواز کرد» [The boy who flew]  فلور هیچکاک [Fleur Hitchcock]

ماجرا ازاین قرار است: پسری به نام اتان، خودش است و رؤیای پرواز. او در حاشیه شهر زندگی می‌کند و برای گذران زندگی مادر و خواهرانش مجبور است کار کند. شانس بزرگش آشنایی با آقای چن است. دانشمندی که در پی طراحی یک ماشین پرواز فوق العاده است. آقای چن به قهرمان داستان، دانش ساخت ماشین پرواز و پرواز کردن را یاد می‌دهد و به عنوان دستیار خودش استخدام می‌کند، اما درست زمانی که طرح آقای چن و اتان دارد به ثمر می‌نشیند، آن اتفاق هولناک رخ می‌دهد: آقای چن کشته می‌شود. متوقف شدن یا نشدن اتان و پیدا کردن سرنخ‌های کشته شدن آقای چن، همان مبارزه جدی داستان است.

اتان و تنها دوست صمیمی اش تاد، مسیر پر پیچ و خم ایستادگی و ساختن را ادامه می‌دهند. دو مشکل بزرگ پیش روی مبارزان قصه وجود دارد. یکی مادربزرگ اتان با خرافات و عقاید عجیب غریبش که هر نشان علم را نشان شیطان می‌داند و هر زمان که علت چیزی را پیدا نکند می‌خواهد نابودش کند. و دیگری سرهنگ، که برای به چنگ آوردن راز ساخت ماشین پرواز به هر کار شرورانه ای دست می‌زند.

داستان بسیار نفس گیرتر و عمیق تر از آن است که بشود خلاصه اش را گفت و نوشت. باید خواند و دید و همراه با قهرمانان کتاب به دل خطرها زد. با این همه، اشاره به چند نکته می‌تواند اهمیت داستان «پسری که پرواز کرد» را بیش از پیش یادآور شود:

فراتر از همه کس و همه چیز، در رؤیای خود
اتان، قهرمان مبارز داستان و سرگذشتش به تنهایی می‌تواند چراغ راه مهمی برای فراتر رفتن و پرواز باشد. پسری که هیچ چیز نمی‌تواند او را از رؤیایش جدا کند. نه فقر، نه از دست رفتن بزرگ ترین حامی زندگی اش و نه حتی در بند شدن؛ اتان می‌داند که نباید به چیزی جز پرواز فکر کند: «تمیز می‌کنم، می‌گردم و تلاش می‌کنم تا به راهی فکر کنم که یک چاه بازکن نباشم، باید آقای چن‌های دیگری آن بیرون باشند. آدم‌هایی که به علم اعتقاد دارند، آدم‌هایی که یک پسر تعمیرکار نیاز دارند.» این بیان قهرمان داستان است وقتی که به نظر همه، راه پرواز به رویش بسته شده است. اتان پشتیبان واقعی خانواده اش است، اما حاضر نیست راهی را برود که اعتقادش نیست. وقتی متوجه می‌شود خرافات مادربزرگ و راه حل‌های غیرمنطقی اش ممکن است چه بلایی سر خواهرش بیاورد، جلوی کارش را می‌گیرد؛ اتان این امر مهم را یادآور می‌شود که اطاعت کورکورانه از آدم بزرگ‌ها چیزی جز تباهی به بار نمی‌آورد. او با ایستادگی و اصرار به حرف درست علمی، پرواز می‌کند و بالاخره لمس آسمان را به دست می‌آورد.

تاد، دوست بی نظیر اتان، از دیگر نقطه‌های روشن قصه است. همه قهرمانان بزرگ جهان رفیقی داشته اند که مثل تاد همراه لحظه‌های تلخ و شیرین آن‌ها بوده است. او نیز مانند اتان در حاشیه شهر زندگی می‌کند، خانه اش در کارگاه تابوت سازی است، اما این‌ها مانع راه و هدفش نمی‌شود. تاد رسم رفاقت را تا پای غنچه دادن گل سرخی از خون بر سینه اش ادامه می‌دهد. حضور دوستانی چنین، یادآور ارزش دوستی و دوستانی است که باعث پرواز می‌شوند.

عشق، عشق پاک و بی آلایش کودکی جاری در داستان، باعث اوج گرفتن و کامل شدن طرح پرواز می‌شود. ماری دقیقا همان تصویر آرمانی عشق است که هم نشان زیبایی است و هم حامی و همراه تا پرواز تا آسمان. اتان بدون ماری راهی به پرواز پیدا نمی‌کند. داستان «پسری که پرواز کرد» بدون حضور ماری از مهم ترین عنصر زیستن خالی بود. پرواز و فراتر رفتن بدون حضور عشق معنا نمی‌دهد.

نکته بی نهایت مهم داستان، راه مبارزه با سودپرستی و سودپرستان است. اتان چگونه می‌تواند در برابر سرهنگ که از همه ابزارها بهره مند است ایستادگی کند؟ به چه وسیله ای می‌تواند زنده بماند؟ اصولا مبارزه در عصر حاضر چگونه شکل می‌پذیرد؟ کتاب مهم ترین ابزار مبارزه را پیشنهاد می‌دهد: دانش. وسیله مبارزه اتان علم اوست. چیزی که سرهنگ از آن بی نصیب است و فکر می‌کند با در بند کردن و نابود کردن آدم‌ها می‌تواند به آن دست پیدا کند. آنچه برای سرهنگ ناشناخته است علم است؛ دست پیدا کردن به علم برای رسیدن به یک رؤیا. او به جز پول نمی‌شناسد، پس تنها راه پیش رو مجهز شدن به چیزی است که ارزشش از کرورکرور پول و ثروت بیشتر باشد. کتاب چهره زشت و زننده سودپرستان را هنگامی نشان می‌دهد که طاقت ندارند ابزاری فراتر از قدرتشان را ببینند و درست همین جاست که پرده از ظاهرسازی‌های شان کنار می‌رود و تصویر واقعی آن‌ها را نشان می‌دهد.
طرح جلد کتاب، تصویری گویا و پرتعلیق از داستان است. پسری بر فراز بام‌ها پرواز می‌کند، پسری از همه بام‌ها فراتر رفته است و در رؤیای خود پیش می‌رود.

فلور هیچکاک [Fleur Hitchcock] نویسنده کتاب، اهل کشور انگلستان و نویسنده کتاب‌های کودک و نوجوان است. او کودکی خود را با خواندن کتاب‌هایی از قبیل بت من و تن تن گذراند. تحصیلاتش را در رشته زبان انگلیسی به پایان رساند و بعد از تولد فرزند اولش نویسندگی را به طور جدی دنبال کرد. او سال‌ها در کنار نویسندگی، فروشنده وسایل هنری بود و اکنون همراه با همسرش که سازنده اسباب سازی است به کار باغبانی در شهر کوچک محل اقامتشان مشغول است. از کتاب‌های فلور هیچکاک می‌توان به «پسری که پرواز کرد»، «قاتل در برف»، «قاتل در شب زمستانی» و «اسکارلت عزیز» اشاره کرد.

بخشی از متن کتاب
ماری که سیم‌های جعبه الکتریکی را در دست داشت گفت: اتان برو، موفق باشی. صورتش با روغن و اشک راه راه شده بود. اما من می‌دانستم به آرزوی موفقیت نیازی ندارم، می‌دانستم که این ماشین پرواز می‌کند. همیشه می‌دانستم که پرواز می‌کند. درست مثل رؤیاهایم، موتور وزوز کرد، علف‌های زیر پای من غژغژ کردند و من پرواز کردم، از روی خط نشان، از روی قبرستان، از روی گاری حمل تابوت و بالاتر از چیزی که فکر می‌کردم. بالاتر از چیزی که هر کسی تا به حال دیده بود. به آرامی روی شهر و ساختمان هایش شناور شدم. آجرهای طلایی از سنگ برای سنگ تراشان حریص مهیا بود و سفال برای سازندگان سقف. میدان‌های بزرگ به اطراف شهر کشیده شده بودند و همه جاده‌ها به شهر منتهی می‌شدند. بالای سرم آسمان بود. فضای آزادی و سربلندی. اما زیر پاهایم همه چیزهایی که
دوستشان دارم.

[«پسری که پرواز کرد» با ترجمه زینب طاهری منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...