دیکتاتوری به نام مردم اما بر مردم | میدان


داستان، داستان آشنایی برای ما است. در داستان «سور بز»، زندگی رهبری دیکتاتور به تصویر کشیده شده. رهبری که در زمان خودش یکی از بدنام‌ترین و فاسدترین دیکتاتورها بوده است. ۳۱ سال بر کشوری حاکم بوده و هر نوع مخالفتی را سرکوب می‌کرده است. اما «سوربز» تنها تصویرگر زندگی رهبری دیکتاتور نیست. کتاب بخش‌های مختلفی دارد و در هر بخش ماریو بارگاس یوسا نویسنده این کتاب، ما را وارد دنیای جدیدی می‌کند. یک‌بار زندگی دیکتاتور، بار دیگر زندگی مخالفین دیکتاتور و دستیارانش، قسمتی دیگر دختر سناتور کابرال و این روند تا پایان کتاب همین‌طور ادامه دارد و باعث می‌شود که حتی وقتی کتاب را بسته‌اید هم به روند داستان فکر کنید.

سور بز

تروخیو همان دیکتاتور فاسد و بدنام است که بارها در کتاب از سوی شخصیت‌های مختلف توصیف می‌شود اما دو توصیف عجیب به دل می‌نشیند؛ یکی آنجایی که یکی از شخصیت‌های کتاب او را «از دستیاران باکفایت شیطان» معرفی می‌کند و شخصیتی دیگر در وصف او می‌گوید: «تمام بلایایى که کشورش در طول تاریخ به‌واسطه اشغال شدنش توسط‌ هائیتی، تهاجم اسپانیا و آمریکا، جنگ‌هاى داخلی، نزاع بین فرقه‌ها و رهبرانشان تحمل کرده و تمام فجایع طبیعی، مثل زمین‌لرزه و توفان‌هاى ویرانگر که از آسمان و دریا و مرکز زمین بر مردم دومینیکن نازل شد، یک‌طرف و بلایى که تروخیو با استبداد خودش بر سر این کشور آورد، یک‌طرف.»

در هر فصل شما با برخی از جنایت‌های تروخیو آشنا می‌شوید و با جنبه‌های مختلف زندگی این دیکتاتور و خانواده‌اش روزهایتان را می‌گذرانید. در کتاب از چنبره زدن او و خانواده‌اش به روی منابع طبیعی و اقتصاد کشور به شکلی که اکثر مزارع دام‌پروری و کشاورزی، کارخانه‌ها، واردات و صادرات و… انحصار یا درصد زیادی از سهامشان متعلق به تروخیو و خانواده‌اش و در مواردی هم به وزرا و فرماندهان عالی‌رتبه ارتش است می‌خوانید. با رانت‌ها و زدوبند‌های اقتصادی که نتیجه‌اش در اختیار گذاشتن انحصار واردات کالا به اطرافیان دیکتاتور و فرزندانش آشنا می‌شوید. در کتاب از تجاوزها و بی‌بندوباری‌های خودش و پسرش و بلاهایی که سر مردم می‌آورده‌اند تا سازمان اطلاعات و قتل‌های زنجیره‌ای و کشتار مخالفان در خارج از کشور می‌خوانید. البته در جریان نوشتن نامه‌هایی دروغین از جانب خوانندگان ستون حرف مردم به روزنامه «ال کاربیه» که معروف به روزنامه‌ای که صدای حاکمیت بوده آشنا می‌شوید.

نکته عجیب دیگر درباره این کتاب، این است که نویسنده بارها و در بخش‌های مختلف درباره عشق ورزیدن مردم به رهبرشان نوشته است. مردمی که وقتی تروخیو را در کوچه و خیابان هنگام پیاده‌روی می‌بینند، برای او دست تکان می‌دهند و زنده‌باد تروخیو می‌گویند. آدم‌هایی که جلوی در خانه خود پلاکاردهایی با مضامین درود بر تروخیو نصب کرده‌اند. مردمانی که زیر بار ظلم و ستم هستند اما حاضرند ضربه شلاق را تحمل کنند چون فکر می‌کنند اگر تروخیو نباشد دیگر جاده‌هایشان آسفالت نمی‌شود و کاروکاسبی آن‌ها می‌خوابد و وضع از اینی که هست بدتر می‌شود. مردم دومینیکن به طرز عجیبی شیفته و وابسته آن کسی شده‌اند که گروگانشان گرفته است؛ «…بالاخره توانستی سر دربیاوری که چطور میلیون‌ها آدم، له شده زیر بار تبلیغات و نبود اطلاعات، خو کرده به توّحش به زور تلقین و انزوا، محروم از اراده آزاد و حتّی کنجکاوی، به سبب ترس و عادت به بردگی و چاپلوسی، قادر بودند «تروخیو» را پرستش کنند. نه اینکه فقط از او بترسند. بلکه دوستش داشته باشند، همان‌طور که بچه‌ها بالاخره دلبسته پدر و مادر مقتدر می‌شوند. به خودشان می‌باورانند که شلاق و کتک به صلاحشان است، محض خیرخواهی است.»

یکی از بخش‌های عجیب ترسناک این کتاب صحنه‌ای است که به طرز واقعی با جزئیات تمام توسط یوسا به تصویر کشیده شده و آن‌هم مربوط به «اورانیا» دختر چهل و نه ساله‌ مجرد «سناتور کابرال» می‌شود که در چهارده‌سالگی توسط پدرش به رهبر دومینیکن هدیه می‌شود و مورد تجاوز قرار می‌گیرد. بخش دیگری هم که توسط یوسا به خوبی توصیف شده و این هم نشان‌دهنده تحقیق‌های مفصل او و نشستن پای صحبت آدم‌های آن زمان است، مربوط به شکنجه شدن مخالفین تروخیو است. صحنه‌هایی به شدت واقعی که با جزئیات توصیف شده است. برای مثال در جایی نوشته شده است: «برای آن‌که نگذارند بخوابد پلک‌هایش را با نوارچسب به ابروهاش چسبانده بودند. وقتی به‌رغم باز بودن چشم‌هاش به‌حال نیمه‌بیهوشی می‌افتاد با چماق بیس‌بال به‌جانش می‌افتادند. بارها موادی غیرخوارکی را توی دهانش تپاندند، گاه متوجه می‌شد که آنچه به‌خوردش می‌دهند مدفوع است و بالا می‌آورد. اما بعد از مدتی چنان سریع به موجودی غیرانسان بدل شد که هرچه را به‌دهانش می‌کردند فرو می‌داد. در مراحل اول که شکنجه با برق بود، رامفیس ازش بازجویی می‌کرد. یکسر پرسشی مشابه را تکرار می‌کرد تا ببیند به‌تناقض‌گویی می‌افتد یا نه.»

خوب است بدانید که عنوان کتاب از یک ترانه دومینیکنی گرفته شده که در آن روز سی‌ام ماه مه، روز مُردن تروخیو است. بخشی از این ترانه در ابتدای کتاب آمده است:
روز سور بُز، سیِ ماه مه
روز شادی و عیش مردمه
می‌ریزن بیرون همه از خونه
کوچه و بازار پر هیاهو، پر همهمه

کتاب را عبد‌الله کوثری ترجمه کرده و انتشارات علم آن را در ۶۲۴ صفحه منتشر کرده و این روزها با قیمت ۹۵ هزار تومان در بازار کتاب موجود است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...