ترجمه شیرین کیقبادی | میدان


کم‌تر پیش‌می‌آید از مجادله‌‌ای در سطحِ یک محله به عنوانِ یک واقعه‌ی تاریخی یاد شود. تابستانِ سالِ ۱۸۴۶ بود که هنری دیوید ثورو به دلیلِ خودداری از پرداختِ مالیاتِ سرانه به مأمورِ شهرداری، یک شب را در بازداشتگاهِ شهرِ کونکوردِ ماساچوست گذراند. ثورو بعداً این اقدامِ اعتراضیِ کوچک را در مقاله‌ا‌ی که با عنوانِ «در بابِ تکلیفِ نافرمانیِ مدنی»۱ نگاشت،‌ جاودانه کرد. او در این مقاله شرح می‌دهد تمایلی به حمایت از دولتِ فدرالی که به گسترشِ بی‌عدالتی در سطحِ کلان دامن‌می‌زده، نداشته است – به طورِ خاص، برده‌داری و جنگ با مکزیک.

والدن

با آن‌که این مقاله در زمانِ حیاتِ او با استقبالِ کمی روبه‌رو شد اما نظریه‌ی نافرمانیِ مدنیِ ثورو بعدها، الهام‌بخشِ بسیاری از متفکرینِ بزرگِ سیاسی از لئو تولستوی و گاندی تا مارتین لوترکینگ بوده‌است.

با این حال نظریه‌ی او راجع به مخالفت کردن، خودْ نیز مخالفانی داشت. نظریه‌پردازِ سیاسی، هانا آرنت، در تابستان ۱۹۷۰ مقاله‌ای درباره‌ی «نافرمانی مدنی» در مجله‌ی نیویورکر منتشر کرد. او ادعا کرد ثورو یک نافرمانِ مدنی نبود. در واقع آرنت اصرار داشت کلِ فلسفه‌ی اخلاقِ ثورو با روحِ جمعی‌ای2 که می‌بایست هدایت‌گرِ فعالیت‌های سرپیچیِ همگانی3 باشد در تناقض است. چگونه روشنگرِ بزرگِ راهِ نافرنانیِ مدنی می‌تواند دچارِ چنین سوءِ تعبیرِ عمیقی شود؟

مقاله‌ی ثورو حاویِ نقدی مؤثر نسبت به اقتدارِ دولت و در مقابل دفاعی تمام‌قد از وجدانِ فردی است. ثورو در کتابِ «والدن»4 این استدلال را آورد که هر فرد باید به جای دنبال‌کردن هنجارهای اجتماعی از «نبوغِ» فردیِ خود پیروی کند، و در مقاله‌ی «در بابِ تکلیفِ نافرمانیِ مدنی» تأکید می‌کند که ما باید به جای قوانینِ کشور از باورهای اخلاقیِ خود پیروی کنیم. به زعمِ ثورو، یک شهروند نباید هیچ‌گاه ‹برای لحظه‌ای،‌ یا حتی ذره‌ای وجدانش را به قانون واگذارکند.» از دیدِ او این راهکار حتی اگر قوانین از طریقِ انتنخاباتِ دموکراتیک و همه‌پرسی وضع شده‌ باشند نیز به قوتِ خود باقی‌ست. در واقع از دیدِ ثورو، مشارکتِ دموکراتیک فقط شخصیتِ اخلاقی‌مان را تضعیف می‌کند. او این‌گونه تشریح می‌کند، هنگامیکه در انتخابات شرکت می‌کنیم به اصلی5 که معتقدیم درست است رأی می‌دهیم، اما در عینِ حال آماده‌ایم که به هر اصلی که منتخبِ اکثریت باشد –ولو غلط- گردن نهیم. به این ترتیب صلاحیتِ اخلاقی را فدای نظرِ اکثریت می‌کنیم. از آنجایی که ثورو اعتقادِ راسخی به وجدانِ خود داشت و در مقابل به هر دوی اقتدارِ دولت و عقاید دموکراتیک بی‌اعتماد بود، خود را موظف به نقضِ هرگونه قانونی می‌دانست که با باورهایش در تضاد بود. نظریه‌اش درباره‌ی نافرمانی مدنی نیز بر این اصل استوار است.

تصمیمِ ثورو برای خودداری کردن از حمایتِ مالی از دولتِ فدرالِ سال ۱۸۴۶ بی‌تردید درست بود. و نظریه‌ای که مبنای آن اقدام بود، الهام‌بخشِ بسیاری از نافرمانی‌های مدنی بوده و خواهد بود. با وجودِ این بازخوردهای عالی، آرنت استدلال می‌کند که تئوریِ ثورو به بیراهه رفته است. به طورِ خاص او تأکید می‌کند که ساختنِ بنای نافرمانیِ مدنی بر اساسِ وجدانِ فردی اشتباه است. او در ابتدا و به سادگی اشاره می‌کند که وجدان، مبحثی بیش از حد وابسته به ذهنیتِ فرد است6 ، که توجیه‌کننده‌ی یک اقدامِ سیاسی باشد. هم چپ‌گرایانی که به رفتارِ مأمورانِ مهاجرتِ آمریکا با پناهجویانی که در اختیارشان هستند، اعتراض دارند متأثر از وجدانِ خود عمل می‌کنند، و هم کیم دیویس (Kim Davis) _ کارمندِ محافظه‌کاری در ایالت کنتاکی _ که در سال ۲۰۱۵ از صدورِ گواهیِ ازدواج برای یک زوجِ هم‌جنس سرباز زد. وجدان، خود می‌تواند به عنوانِ توجیه برای هرگونه عقیده‌ی سیاسی به کار رود بنابراین تضمینی برای عملِ اخلاقی نیست.

در مرحله‌ی دوم،‌ آرنت استدلالی پیچیده‌تر می‌آورد: «وجدان» حتی اگر از لحاظِ اخلاقی خدشه‌ناپذیر باشد «غیرِسیاسی» است؛ به این معنا که ما را تشویق می‌کند که بر خلوصِ‌ اخلاقیِ خود متمرکز شویم و نه بر اقداماتِ جمعی که ممکن است سببِ ایجادِ تغییراتِ واقعی شوند. باید توجه کنیم منظورِ آرنت از «غیرِسیاسی» بودنِ وجدان این نیست که بی‌فایده است. برعکس، او معتقد بود که صدای وجدان اغلب از اهمیتی حیاتی برخوردار است. برای مثال، در کتاب «آیشمن در اورشلیم»7 دلیلِ مشارکتِ آدولف آیشمان (Adolf Eichmann) مأمورِ نازی، در فاجعه‌ی غیرقابلِ تصورِ‌ هولوکاست را نداشتنِ درون‌نگریِ اخلاقی8 عنوان می‌کند.

آرنت به خاطرِ تجربه‌ی فاشیسم، می‌دانست که وجدان می‌تواند مانعِ گسترشِ بی‌عدالتیِ عمیقِ افراد شود، اما آن را کمینه‌ی اخلاقی می‌شمرد. به بیانِ او، هنجارهای وجدان «نمی‌گویند چه باید بکنی؛ می‌گویند چه نباید بکنی.» به عبارتِ دیگر وجدانِ فردی می‌تواند گاهی ما را از مشارکت در امر شر و حمایت از آن بازدارد اما ما را ملزم به اتّخاذِ رویکردِ مثبتِ سیاسی برای ایجادِ عدالت نمی‌کند.

ثورو به احتمالِ زیاد این اتهام را می‌پذیرفت که نظریه‌ی نافرمانیِ مدنی به مردم تنها می‌گوید که «چه کاری نکنند»، چرا که او اعتقاد نداشت افراد مسئولِ بهبودبخشیدنِ جهان هستند. او می‌نویسد:‌ «این وظیفه‌ی طبیعیِ انسان نیست که خود را وقفِ ریشه‌کن کردنِ بدی، هرچقدر هم بزرگ، کند؛ اما [انسان] مکلّف است که حداقل از آن تبرّی جوید…» آرنت با این بخش که پرهیز از بی‌عدالتی بهتر از مشارکت در آن است موافق است اما نگرانی‌اش از این است که فلسفه‌‌ی ثورو می‌تواند وجدان‌مان را نسبت به هر بدی که خودمان دستی در آن نداریم، آسوده کند. از آن‌جایی که نافرمانیِ مدنیِ ثورویی بر وجدانِ شخصی متمرکز است و نه بر، به زعمِ آرنت، «بستری که بدی در آن رخ‌می‌دهد»، بیمِ آن می‌رود که فرد تنزه‌طلبی را بر ایجادِ جامعه‌ای عادلانه‌تر مقدّم‌ شمرد.

شاید تفاوتِ فاحشِ بینِ آرنت و ثورو در این باشد که درحالیکه ثورو نافرمانی را عملی لزوماً فردی می‌شمارد،‌ٖ آرنت آن را، به معنای واقعیِ کلمه، حرکتی جمعی می‌داند.

آرنت اظهارمی‌دارد برای اینکه یک عملِ قانون‌شکنانه، نافرمانیِ مدنی شمرده شود، باید آشکارا و در معرضِ عموم صورت پذیرد (به صورت ساده: اگر قانون را در حریمِ شخصی‌تان نقض کنید، مرتکبِ جرم می‌شوید اما اگر در یک تظاهراتْ قانونی را زیر پا بگذارید پیامی را می‌رسانید.) امتناعِ قابلِ‌ توجهِ ثورو از پرداختِ مالیاتِ سرانه، در این تعریف می‌گنجد اما آرنت حلقه را تنگ‌تر می‌کند: هر کسی که در انظارِ عمومی اما به طورِ تکروانه، قانونی را نقض کند تنها یک معترضِ باوجدان است؛ نافرمانانِ مدنی آن‌هایی هستند که به طورِ عمومی و جمعی قانون‌شکنی می‌کنند. و به باورِ آرنت تنها نافرمانانِ مدنی، که شاملِ ثورو نمی‌شود، می‌توانند تغییرِ واقعی بوجودآورند. جنبش‌های گسترده‌ی نافرمانی‌ مدنی نیروی محرکه‌ شده، اعمالِ فشار می‌کنند و گفتمانِ سیاسی را تغییر می‌دهند.

به عقیده‌ی آرنت بزرگ‌ترین جنبش‌های نافرمانیِ مدنی –جنبشِ استقلالِ هند، جنبشِ حقوقِ مدنیِ آمریکا و جنبشِ ضدِ جنگ- از ثورو الهام گرفتند اما عنصرِ حیاتیِ هم‌بستگیِ توده را به عملِ عمومی اضافه کردند. در نقطه‌ی مقابل، ثورو معتقد بود که «اندک فضیلتی در عملِ توده‌های مردم هست.»

«در بابِ تکلیفِ نافرمانیِ مدنی» مقاله‌ای است با دیدگاهِ اخلاقیِ کم‌نظیر. ثورو در آن انتقادِ راسخی به دولتِ وقتِ خود وارد می‌کند، در عینِ حال از احساساتِ قدرتمندِ باورهایی اخلاقی می‌نویسد که غالباً بسترِ بروزِ نافرمانیِ مدنی می‌شوند. با این‌همه درنهایت، روایتِ آرنت امیدوارکننده‌تر است. او تأکید می‌کند به جای تمرکز بر وجدانِ خود،‌ باید بر بی‌عدالتیِ اعمال‌شده و روش‌های به کاررفته در استتارِ آن متمرکز شد. منظور این نیست که غایتِ نافرمانیِ‌ مدنی لزوماً امری معتدل یا اصلاً دست‌یافتنی است اما نافرمانیِ مدنی باید با بسترِ بیرونی –که می‌تواند تغییرش ‌دهد- سنجیده شود و نه با درون – که تنها می‌تواند منزه‌اش کند.

پی نوشت:
کیتی فیتزپاتریک (Katie Fitzpatrick) نویسنده، ویراستار و مدرسِ دانشگاه ساکنِ ونکوور در کانادا است. او دارای دکترای زبانِ انگلیسی از دانشگاهِ براون است و به عنوانِ ویراستارِ بخشِ علوم‌انسانی در مجله‌ی نقدِ کتابِ لوس‌آنجلس مشغول به کار است.

1. On the Duty of Civil Disobedience
2. Collective spirit
3. Public refusal
4. Walden, 1854
5. Principle
6. Subjective
7. Eichmann in Jerusalem, 1963
8. Ethical introspection

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...