زدودن زنگار فراموشی | اعتماد


آدمی این همه تقلا کرده تا جهان را هر چه بیشتر از آن خود کند، کوشیده صورتی عقلانی از آن به دست دهد، ولی باز گرفتار وسوسه فراتر رفتن از آن شده،‌ هیچ‌گاه این عقلانی بودن قانعش نکرده است. هنر سوی دیگر این ماجراست. هنر تلاشی است برای فهمیدن حیات بشری و از منظری کلی درک جهان از رهگذر احساس و خیال. در زندگی روزانه خود هم اگر دقیق نظر کنیم، منطق تن حرف اول و آخر را می‌زند،‌ میل ما به زیستن از درون بدن،‌ بخوانید از میان احساس و تخیل همچون دو عنصر بنیادین تن، ترجمانی پیدا می‌کند. عقل جهان را برای ما به جایی محدود و پر از قید و بند بدل می‌کند و در مقابل هنر آن را صورتی همواره دگرگون‌شونده می‌بخشد. همین خاصیت هنر بود که دین را به خود جلب کرد و دستمایه‌ای نیکو در اختیار آن قرار داد تا سوای پرورش و اشاعه مفاهیم خود، به طریقی از رهگذر هنر سلوک هم بکند.

«هنر در مقام الهیات» [Art as theology : from the postmodern to the medieval] نوشته آندرئاس آندرئوپولوس [Andreas Andreopoulos

کتاب‌های تاریخ هنر معمولا با هنر انسان‌های غارنشین شروع می‌شود، ما در این مقطع شاهد تصاویری حک‌شده بر دیواره غارها هستیم و در آنها می‌توان به نوعی احساس بشر از در جهان بودن را مشاهده کرد که به زبان خیال ترجمه شده و بر دیواره غارها نقش بسته است. تو گویی نظری به این مساله ما را بر آن می‌دارد تا در هنرهای دیگر،‌ به ویژه در سویه دینی آن، به دنبال این انگیزش باشیم. بررسی تاریخ هنر دینی گواهی بر یافتن این انگیزش به دست ما می‌دهد، نویسنده کتاب«هنر در مقام الهیات» [Art as theology : from the postmodern to the medieval] درست در همین جا کار خود را آغاز می‌کند. از نگاه آندرئاس آندرئوپولوس [Andreas Andreopoulos هنر پیش از هر چیزی امری الهیاتی است، چراکه در کتاب مقدس نخستین هنرمند و صانع عالم یعنی خداوند دست به کار خلق کردن می‌شود و این استدلال پشتوانه‌های متنی بسیاری هم دارد که در کتاب به تفصیل هم از سوی نویسنده و هم مترجم مورد بحث قرار گرفته است.

بنابراین اگر هنر امری یکسره الهیاتی باشد و به عبارتی چنانچه امر الهی آغازگر هنر باشد و هنر زبان امر الهی و فعل و کرده آن باشد،‌ پس باید این پرسش را پیش کشید که آیا هنر هنوز سویه الهیاتی خود را حفظ کرده یا نه؟‌ عصر جدید، صوری‌سازی،‌ تفنن‌جویی از ساخته‌های هنر، بدل شدن آن به دستمایه‌ای برای سرگرمی، ظاهرا هنر را به چیزی کاملا متفاوت از هنر الهیاتی بدل می‌سازد. فراموش نکنیم که هنر در مقام نوعی الهیات صرفا وسیله‌ای برای بیان آموزه‌های دینی خاص نیست،‌ برعکس،‌ هنر مسیر و راهی برای ارتباط ما با سویه‌های استعلایی و غیرظاهری جهان و هستی است و در کنار آن زبانی برای بیان کردن تجربه امر الهی به ما می‌دهد.

آندرونیکوس برای روشن‌تر شدن این نکته و بررسی موردی تاریخی سراغ سنت شمایل‌نگاری می‌رود. شمایل‌نگری فقط نوعی نگارگری دینی نبود و نیست،‌ نگاهی به سنت به ما نشان می‌دهد که شمایل‌نگاری در وهله نخست سلوکی معنوی بود که سالک یا نقاش را با حقیقت هستی جان آشناتر می‌ساخت،‌ مثلا شمایل نگار خود را ناظر و عامل شمایل نمی‌دانست،‌او خود را نظاره شونده و معمول فرآیند هنری می‌دانست که غرق در مشاهده امر قدسی می‌شود. نویسنده کتاب هنر در مقام الهیات دقیقا به دنبال یافتن همین عنصر در هنر مدرن و دوره پس از آن است؛ البته او این کار با بسط و وسیع‌تر کردن هنر الهیاتی انجام می‌دهد، از نظر او می‌توان به جای پیوند با امر قدسی،‌ به پیروی از والتر بنیامین هنر را گفتن ناگفتنی، دیدن نادیدنی و شنیدن ناشنیدنی دانست. به این ترتیب، هنر در مقام الهیات بستری فراهم می‌آورد تا بتوانیم دوباره با تمامی نادیدنی‌ها، ناشنیدنی‌ها و ناگفتنی‌ها ارتباط برقرار کنیم و همین موجب می‌شود هنر از وسیله‌ای برای سرگرمی و تفنن ناگهان به خودی خود در مقام نوعی الهیات قد علم کند.

با توجه به آنچه گفتیم،‌ شاید بتوان در تلقی امروزین خود از هنر بازنگری کنیم و هنر را به مسیری برای به دست آوردن تجربه‌ای یکسره متفاوت بدل کنیم. نباید از یاد برد که اساس هنر نیز از همان ابتدای پیدایش با همین تجربه از بیخ و بن متفاوت گره خورده بوده، ولی نگاه ابزاری و گسترش آن در تمامی حوزه‌ها موجب فراموش شدن این سویه ذاتی هنر شده است. راستش را بخواهید،‌ هنر را نوعی الهیات دانستن به معنای پیش کشیدن تعریفی نو و شهرآشوب نیست،‌ برعکس،‌ تبدیل هنر به الهیات،‌ به طریقی برای تجربه هر آنچه در دیگر حوزه‌ها از دسترس ما دور است،‌ زدودن زنگار فراموشی اصل هنر است،‌ بازگرداندن آن به خانه است. عقلانیت و تفکر مفهومی تلاش ما برای صورت‌بندی همین چیزهایی است که به فراخور در دسترس همگان است، در عوض، هنر کوششی برای تجربه چیزی است که نمی‌توان به سادگی آن را به چنگ آورد، به همین سبب هم هنرمند قرون وسطایی در شمایل‌نگاری نوعی تجربه فردی را از سرمی‌گذراند تا شاید به درک واقعیت گریزان عالم نائل شود. کتاب هنر در مقام الهیات دستمایه‌ای است برای درک همین موضوع و تلاشی است برای احیای ذات هنر در روزگار مدرن و نسیان‌زدایی و عافیت‌سوزی مخربی که در این ایام بلای جان هنر شده و تو گویی در این عصر هنر چیزی جز بزک فروش کالاهای سوداگران نیست و به جای هوشیاری، نخوت را برای بشر به ارمغان می‌آورد. به قول بنیامین هنر یکی از صورت‌های زبان است که به ما شکل می‌بخشد،‌ شکلی تماما بدیع، اصیل و متفاوت که با مفاهیم ما را یارای تحقق آن نیست.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...