ایران در آستانه مشروطه | اعتماد
 

جای خالی داود فیرحی در بحث‌های داغی که این روزها در میان روشنفکران دینی به واسطه دو گفتار عبدالکریم سروش در رابطه با دین و قدرت، مطرح شده، بسیار محسوس است. قطعا فیرحی که ناباورانه، نیمه دوم آبان ماه بر اثر ابتلا به کرونا روی در نقاب خاک کشید، به واسطه آشنایی گسترده با اندیشه‌های سیاسی سنتی و جدید، در این مباحثه حرف‌های فراوانی برای گفتن داشت، به‌خصوص که با اندیشه‌های میشل فوکو و مباحثش پیرامون رابطه معرفت و قدرت آشنایی داشت. گواه این ادعا نخستین کتاب مهم و تاثیرگذار فیرحی یعنی «قدرت، دانش و مشروعیت در اسلام» است. فیرحی در واپسین کتابش، یعنی «مفهوم قانون در ایران معاصر: تحولات پیشامشروطه»، آشنایی خود را با تاریخ تحولات اندیشه‌ها نشان می‌دهد.

«مفهوم قانون در ایران معاصر: تحولات پیشامشروطه داود فیرحی

مساله اصلی این کتاب، مفهوم قانون و تحولات آن است. قانون به عنوان اصل یا اصولی تنظیم‌گر زندگی اجتماعی انسان‌ها، امری به قدمت زندگی جمعی انسان‌هاست. بشر از دیرباز حیات اجتماعی خود را بر‌مبنای اصل یا اصولی استوار ساخته است که در بیان امروزی از آن تحت عنوان قانون یاد می‌شود. تفاوت قدیم و جدید، در خاستگاه یا منشا این قانون است. در نظام قدمایی، خاستگاه قانون بیرون از انسان تلقی می‌شد؛ خواه در طبیعت و مستتر در نظم جهان (کاسموس) چنان‌که در اندیشه یونانی و خواه امری فراداده از بیرون از جهان چنان‌که در قرائت عمده و رایج از ادیانی چون اسلام. در روزگار نو، اما منشا و خاستگاه این قانون، خود انسان و اعتبارات او محسوب می‌شود. به تعبیر روشن‌تر، در جهان پیشامدرن، قانون به مثابه اصول تنظیم زندگی جمعی، امری کشف شدنی به حساب می‌آمد. جهان از نظمی آشکار یا مستتر پیروی می‌کرد که در اندیشه یونانی- فلسفی، این نظم، امری درون ماندگار (immanent) و در اندیشه ابراهیمی، امری متعال (transcendent) بود و در هر دو صورت، وظیفه انسان، کشف این نظم و تنظیم مشی زندگی خود بر‌اساس آن تلقی می‌شد. در روزگار نو اما آن تلائم و تناسب انسان با هستی، مورد تشکیک و تردید قرار گرفت و در نتیجه انسان خود به مبدا و منشا صدور قانون بدل شد. درک این تغییر و تحول، نخست در مغرب زمین و در نتیجه چند قرن کشمکش در عرصه‌های عینی و ذهنی سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی صورت گرفت. در ایران زمینه‌های این تغییر بنیادین نگاه به مفهوم قانون، در آستانه سده هجدهم و در نتیجه تنش‌های آسیب‌زایی صورت گرفت که دولت ایران در مواجهه با دولت نوظهور و مقتدر روسیه در شمال جغرافیایی خود تجربه کرد.

شکست‌های سهمگین و دردناک دولت نوپای قاجاریه از دولت مهاجم روسیه که به تازگی توانسته بود از پس یک قرن آشوب بعد از سقوط صفویه، ایران را متحد و یکپارچه کند، ذهنیت ایرانی را دچار بحران کرد. آن‌طورکه داود فیرحی در کتاب حاضر نشان می‌دهد، تا پیش از این رویارویی تروماتیک، در ایران مفهوم قانون ذیل همان درک قدمایی و الهیات سیاسی ویژه شناخته می‌شد که بارزترین و عالی‌ترین تبلور عینی و ذهنی‌اش را در اقتدار عصر صفوی شاهد هستیم. فیرحی در فصل نخست کتاب، دو مفهوم دولت و قانون در نظم سنتی را تشریح می‌کند و مختصات منظومه فکر سیاسی و الهیات سلطانی عصر صفوی را نشان می‌دهد که بر اندیشه‌های متفکرانی چون فارابی و ابن‌سینا استوار است. در این اندیشه «مراتب اهل مدینه فاضله شبیه به مراتب موجودات در عالم است و رییس مدینه شبیه به خداوند در عالم هستی است.» در این منظومه انسان‌ها به لحاظ هستی شناختی و متافیزیکی نابرابرند و سلطنت و شریعت دو رکن اصلی حکمرانی‌اند. بخش اساسی قانون در اندیشه سنتی شریعت است و سلطنت نهادی برای اجرای آن است. نظام اندیشه قدمایی استوار بر مدار مذکور، چنان‌که آمد و فیرحی نیز در کتابش نشان می‌دهد‌ تا دهه‌های نخست عصر قاجار تداوم یافت، اما در نتیجه تکانه‌ای که با شکست‌های مذکور به آن اشاره شد، ناچار از بازنگری شد. فیرحی در فصل سوم کتاب این بحران در سنت را که در نتیجه تداخل سنت و تجدد پدید می‌آید، نشان می‌دهد. فصول بعدی کتاب، شرح کوشش‌هایی است که برای فائق آمدن بر این بحران، در سطح نظر و عمل از سوی دولتمردان و نخبگان فکری صورت گرفته است، از طرح نظریه سلطنت مطلقه از سوی امیرکبیر و نظم تقی خانی تا بحث تنظیمات و قانون تنظیماتی و مجلس شورای دولتی و طرح مساله قانون در معنای جدید از سوی منورالفکرانی چون آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی و مستشارالدوله و... فیرحی در این کتاب نشان می‌دهد که چرا و چگونه تلاش‌های فکری و عملی برای غلبه بر بحران تا انقلاب مشروطه به شکست منجر شد و درنهایت وقوع انقلاب مشروطیت را ضروری ساخت.

فیرحی در روایت خود از تحول در فقه سیاسی به عنوان مهم‌ترین دانش سنتی ناظر به عمل غافل نیست و به قدرت گرفتن گام به گام علما در سراسر دوران مورد بحث، اشاره دارد. مفهوم قانون در ایران معاصر کتابی خواندنی، با زبان و بیانی روان و انتظامی درخور یکی از بهترین اساتید اندیشه سیاسی در زمانه ما است. در این کتاب بسیاری از فقرات و قصه‌های مشهور و مهم و تاثیرگذار تاریخ عصر مشروطه، به صورت مستند آمده و بصیرت‌های درخشانی در بازخوانی آرای چهره‌هایی چون سید‌جمال‌الدین اسدآبادی و آخوندزاده ارایه شده است. فیرحی نشان می‌دهد که جامعه ایران در آستانه مشروطه، کاملا مستعد انقلابی در دو ساحت متلازم اندیشه و عمل بود، انقلابی که به‌رغم صد و اندی سال، به تمامی در هر دو عرصه مذکور متحقق نشده و هنوز تا نتیجه نهایی راه هست.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...