خیلی کوتاه و قره قاطی و شلوغ و پلوغ است... خود را با زن لوط مقایسه میکند که در تلاش برای جست وجوی معنای گذشته هلاک شد... ساختار شکنی رمان بیانگر بازسازی خویشتن است... رضایت خاطر منوط است به فراموش کردن حوادث گذشته... خودآگاهی آمریکایی بی شرمانه آینده گراست؛ چراکه میکوشد رنج حافظه تاریخی را فراموش کند و شهری روی تپه بنا نهد... بدون رقص با مرگ، آفرینش هنری امکان پذیر نیست
«زمان رودی است... جریان ناپایدار رود میگذرد، اما ابدیت برجا میماند»
ثورو. والدن. ۱۸۵۴
«یک نفر با ساعتهای دیواری بازی میکرد... عقربه دوم ساعت من، یک دور میزد و یک سال میگذشت، بعد یک دور دیگر میزد و یک سال دیگر میگذشت.» در نخستین فصل شاهکار بهت آور ونه گات، سلاخ خانه شماره پنج، (از این پس: سلاخ خانه) راوی اول شخص چنین جملاتی بر زبان میآورد. سلاخ خانه رمانی است سرشار از اضطرابی زمانمند و تاریخی که به ناپایداری وجودی، گناه و پارانویایی اشاره میکند که کورت ونه گات و نیز خودآگاهی آمریکای پس از جنگ را آزار میدهد. وحشت سلاخ خانه، وحشت بلاتکلیفی بشر است در میان امواج بی تناسب تاریخ، زمان، تقدیر و واقعیت. بحران سلاخ خانه، بحران ذهنیت افسارگسیخته آمریکای پس از جنگ است.
لب کلام ونه گات در قصه اش از درسدن- که به گفته خودش «خیلی کوتاه و قره قاطی و شلوغ و پلوغ است» و کتاب موفقی از کار درنیامده- بی اعتنایی جسورانه ای است به حوادث تاریخ و تقدیر و دفاع قاطعانه ای است از انسان. سلاخ خانه گواهی است بر دشواری درک معنای رمانی که در عدم قطعیتی بنیادی و ادراک ناپذیر غوطه ور است و بیشتر به عنوان نقدی بر قرن فاجعه آمیز بیستم مدنظر قرار میگیرد. دوگانگی حاکم بر سلاخ خانه (به گفته ونه گات «این کتاب آشغال») تاکیدی است بر کشمکش ونه گات با خاطرات و هویت خویشتن. وی خود را با زن لوط مقایسه میکند که در تلاش برای جست وجوی معنای گذشته هلاک شد. «انسان نمیتواند درباره قتل عام حرفهای زیرکانه و قشنگ بزند» (دوگانگی ونه گات حتی به خود کار نویسندگی نیز گسترش مییابد- به اعتقاد وی، نوشتن رمان «ضدجنگ» فی نفسه محکوم به شکست است؛ درست مثل نوشتن کتاب «ضد رودخانههای یخ»). ونه گات آرزو دارد به ماورای تاریخ حرکت کند، ولی مدام به گذشته رانده میشود. گرچه بیلی پیل گریم (بیلی زائر) نمیتواند به رستگاری دست یابد، ولی ونه گات میکوشد ادبیات را به منزله حکایتی از رستگاری و انکار تقدیر بنا کند. به نظر وی، تاریخ پوچ و بیهوده است، ولی شاید ادبیات و هنر بتواند معنا و تعالی فراهم سازد.
ونه گات در اعتراض به بی معنایی تاریخ و بیهودگی جنگ، تقدیر را انکار و قاطعانه از بشر دفاع میکند. گرچه تندآب زمان بشر را همراه خود میبرد، ولی ونه گات میکوشد یک انسان گرایی ابدی به منزله مانعی در برابر بی معنایی به وجود آورد. در فصل نخست، راوی ونه گات کتابی درباره سلین میخواند؛ نویسنده ای که کتاب هولناکش به نام سفر به انتهای شب بر سلاخ خانه تاثیر داشته است. ونه گات میگوید: «سلین دچار وسواس زمان بود.» و به صحنه ای اشاره میکند که در آن «سلین میخواهد جلو آشوب جمعی را در خیابان بگیرد.» خواست سلین مبنی بر فرونشاندن وحشت تاریخ و در نتیجه آن تجدید حیات بشر، آرزو و خواست ونه گات نیز به شمار میرود. سلاخ خانه تلاشی است برای یافتن رستگاری و نجات از طریق ادبیات و جست وجوی تعالی در میان آشوب.
سلاخ خانه نماینده نگرانیهای ونه گات است. ساختار «قره قاطی» رمان نمایانگر ناتوانی و انزجار ونه گات در ترسیم قابل فهم بی معنایی رویداد درسدن است. اما علاقه وی به تالیف این روایت ادبی نشان دهنده تمایل شدیدش به استعلایی است که همواره حسرتش را میخورد. در سلاخ خانه، ونه گات از طریق ساختارشکنی رمان میکوشد جهانی پرآشوب و تکه پاره را به نمایش بگذارد. مهم تر اینکه ساخت شکنی رمان بیانگر بازسازی خویشتن است. به اعتقاد وی، ادبیات میتواند انسان را در رهایی از بند تاریخ و بازآفرینی هستی و زمان یاری رساند.
بیلی پیل گریم در بعد زمان چندپاره شده است
«گوش کنید: بیلی پیل گریم، در بعد زمان چندپاره شده است»
ونه گات با این جمله اعلام میکند که قهرمان رمانش در زمان سرگردان است. چندپاره شدن در زمان، تدبیر ونه گات است برای بیان ضایعه ناشی از فاجعه درسدن و بحران ذهنیت پسامدرن. وی قصد دارد «شاهکاری» به صورت یک روایت خطی خلق کند و در عین حال، میکوشد روایتش عاری از فاجعه باشد. چنین روایتی قطعا نامعقول و باورنکردنی خواهد بود. خاطرات پیل گریم مثل خود ونه گات مدام به گذشته، به فهم ناپذیری فاجعه درسدن بازمی گردد. پیل گریم «مسافر بی اراده زمان» است و دایما نقشهای مختلف یک زندگی تکه پاره را ایفا میکند. وی بدون نظم و ترتیب بین درسدن، زندگی اش در دوران پررونق پس از جنگ (همراه با تصویر طعنه آمیز ونه گات از رویای آمریکایی) و زندگی پنهانی اش در باغ وحش ترالفامادورها رفت وآمد میکند.
ونه گات این روایت سه جانبه از پیل گریم را تالیف میکند تا آنچه را که «شیزوفرنی» خودآگاهی آمریکای معاصر میداند مورد تاکید قرار دهد. روایت ونه گات توصیف دردناکی است از جایی که رضایت خاطر منوط است به فراموش کردن حوادث گذشته. ولی پیل گریم نمیتواند فراموش کند و زمانی که به اقتضای خاطرات بین صلح و جنگ به حرکت درمی آید، توافق بی ثباتش با صلح پس از جنگ از بین میرود. مصیبت جنگ بی رحمانه پیل گریم را از زمان تاریخی بیرون میکشد و توانایی درک جهان یا خودش را زایل میسازد. نتیجه عبارت است از تزلزل همه جانبه خویشتن. جنگ، خودآگاهی پیل گریم را گسسته است. بنابراین وی استعاره ای برای آمریکای پس از جنگ است که میکوشد خود را با حوادث زمان حال و گذشته اش سازگار کند. هاملت به منظور بیان اضطراب وجودی ذهنیت مدرن میگوید: «زمانه ناسازگاری است». پیل گریم ونه گات نیز پریشان و سرگردان است. طبق نظر هایدگر، زمانمندی بی شک هستی شناسی را تثبیت میکند- بنابراین سرگردانی در زمان، پیل گریم را به بحران هستی شناسانه سوق میدهد.
پدیدارشناسی ونه گات در باب «چندپارگی در زمان»، کاوشی وهم آمیز درباره رنج خاطرات است. پیل گریم کمابیش گذشته اش را فراموش کرده و زندگی مجللی بنا کرده بود. خودآگاهی آمریکایی، بی شرمانه آینده گرا (فوتوریست) است؛ چراکه میکوشد رنج حافظه تاریخی را فراموش کند و شهری روی تپه بنا نهد[۲]. ونه گات همچون همینگوی، بر محال بودن این فراموشی و ولع وهم برانگیز جنگ اصرار دارد. پیل گریم نیز مثل جیک بارنز[۳] یا نیک آدامز[۴] متحمل زخمهای پنهان و غیررسمی است، گسستهای هستی شناسانه ای که خودآگاهی اش را تباه میسازد. گذشته فراموش شده پیل گریم دوباره به صورت کابوس به سویش هجوم میآورد و ادراکش از زمان حال را در هم میکوبد- گذشته و حال در بافتی هولناک از هستی و ادراک در هم میآمیزد. هویت بعد از جنگ پیل گریم، زیر بار تاریخ تکه پاره میشود. ونه گات در سراسر رمان از تدبیر بیگانگی برشتی، یعنی آشنازدایی خواننده درخصوص تاریخ دروغین جنگ جهانی دوم و سعادت آمریکای پس از جنگ استفاده میکند. این تدبیر- به گفته برشت «بیگانه سازی»- خواننده را به ارزیابی مجدد جهان و خویشتن وامی دارد. برای مثال، عنوان فرعی سلاخ خانه شماره پنج چنانچه به مری اهار وعده میدهد، جنگ صلیبی کودکان است که به بیهودگی جنگ و وحشت از تاریخ اشاره میکند. وی حاضر نیست داستانی عاشقانه یا حماسی به دور از تاریخ بنویسد. تصور دلخوشکنک رویای آمریکایی، تار و پود داستان یعنی کابوس و مکاشفه را در هم میتند. پیل گریم نیز به خوبی میداند که این دو جدایی ناپذیرند. در واقع، سلاخ خانه جزء لازم هر جامعه ای است.
ونه گات در آرزوی گریز از تاریخ است. این آرزو کاملا بر تخیل وی غلبه دارد، ولی ساختار روایت سلاخ خانه امکان چنین استعلایی را فراهم نمیسازد. تمایل وهم انگیز ونه گات به یک بهشت ترالفامادوری بیانگر این است که بازیابی دوباره بهشت، دروغ محض است. پیل گریم در وهم و خیال خود، با ستاره سابق سینما و ما به ازای حوا، مونتانا وایلدهاک در باغ وحش ترالفامادوریها به خوشبختی پس از جنگ دست مییابد. ولی در نظر ونه گات، این بهشت خیالی چیزی جز ساده لوحی و واقعیت گریزی نیست و به همین دلیل، پیل گریم نمیتواند سعادتش را تداوم ببخشد. پیل گریم حتی بعد از بازیابی دوباره بهشت، هنوز در زمان سرگردان است و به جنگ باز میگردد. در هر حال، تاریخ را نمیتوان نادیده گرفت.
«روی کره زمین، ما خیال میکنیم لحظات زمان مثل دانههای تسبیح پشت سر هم میآیند و وقتی لحظه ای گذشت، دیگر گذشته است»، اما ترالفامادوریها به پیل گریم میآموزند که این طرز تفکر وهمی بیش نیست. پیل گریم به منظور دست و پنجه نرم کردن با ضایعه روحی خود، تسلی ناپایدار را در معلق شدن بر فراز لحظات زمان و مشاهده تاریخ از چشم اندازی دورافتاده و نامطمئن به دست میآورد. البته زندگی پیل گریم فاقد عزم و اراده است. وی عاری از خیال پردازی و بی اعتنا به تجارب خود است. او از زندگی اش سر درنمی آورد و «مثل بسیاری از آمریکاییها میکوشید با خرید اشیایی از مغازههای هدیه فروشی، به زندگی خود معنی و مفهومی بدهد». به نظر ترالفامادورها، خاطرات مایه آرامش در برابر پوچی و بیهودگی است چراکه از طریق تمرکز بر «لحظههای دلپذیر» میتوان رنج و مصیبت را تسکین داد. ولی پیل گریم نمیتواند ضایعه روحی خود را پنهان کند یا پشت سر گذارد. هر جنبه از زندگی پس از جنگش او را به درسدن میراند. خوابیدن کنار زنش، خاطرات قطار زندانیان را زنده میکند و سپس این خاطرات، روز عروسی دخترش را به یاد میآورد. گرچه پیل گریم به واسطه نظریات ترالفامادورها از بند جبرباوری تاریخی رها شده، ولی هنوز در مرزهای تاریخ اسیر است.
اسم من هست همی یان یانسن
پیل گریم که در بعد زمان چندپاره شده، با عبارت «یک ساس به دام افتاده در کهربا» توصیف میشود، استعاره ای درخور بحران وجودی اش. وی کاملا اسیر لحظات گسسته بی شمار در پارههای زمان است. به گفته ترالفامادورها، این زمانمندی به انسان آزادی عطا میکند تا از طریق آن، نگرانیهای ناشی از قدرت اراده و تقدیر را فرو نشاند. ولی در مورد پیل گریم، فروپاشی فاعلیت و هویتش به مقدار زیادی اضطراب وجودی منجر میشود. «می گوید در ترس دایم به سر میبرد، زیرا هرگز نمیداند در مرحله بعد، کدام نقش زندگی اش را باید ایفا کند.» همچنان که پیل گریم در کمال بیهودگی در سرتاسر بافت زمان رفت و آمد میکند، بیهودگی وضعیت بشری را به نمایش میگذارد. وی یکسره مقهور حوادث تاریخ و فهم ناپذیری تقدیر است.
هایدگر فعل «سکونت داشتن» را به معنای نحوه بودن (آنچه هایدگر «دازاین»: «آنجا بودن» مینامد) و روند آشکارکننده ای به کار میبرد که از طریق آن، خویشتن خود را به جهان عرضه میکند. کل زندگی پیل گریم با ملغمه ابلهانه ای از واقعیت آمیخته است و هویتش در ساختارهای تاریخ و جهان محو شده است- آنچه هایدگر «بودن در سقوط» مینامد. در این طرح هایدگری، پیل گریم نمیتواند هیچ نحوه بودن اصیلی، هیچ دازاین حقیقی عرضه کند؛ چراکه در مقام «یک ساس به دام افتاده در کهربا»، به طرز علاج ناپذیری اسیر تاریخ است. ونه گات بارها از آرزویش به رهایی خویشتن از بندهای محتوم تاریخ، زمان و مکان سخن میگوید؛ آرزویی که طنین انداز تمایل هایدگری است مبنی بر عرضه یک نحوه بودن اصیل در و مقابل «بودن در سقوط». البته برای ونه گات اعتلای این آرزو در ادبیاتش، امر چندان ساده ای نیست. وی از یک سو، واقعیت گریزی ساده لوحانه یا فرجام شناسی آرمان گرایانه (و فاشیستی) حسرت بار خاص هایدگر را رد میکند و از سوی دیگر به دلیل همدلی اصالت وجودی اش، نمیگذارد فرد انسانی در دیالکتیک خردکننده زمان تاریخی منحل شود. سلاخ خانه نماینده این تنش است.
در سراسر رمان، تکرار ابدی و مداوم حوادث پیل گریم را پریشان و آزرده میکند- ترالفامادورها تکرار بی پایان تاریخ را گرامی میدارند. پیل گریم محکوم است به نشخوار بی وقفه ضایعه روحی اش، آنچه نیچه در حکمت شادان «سنگین ترین بار» مینامد. میلان کوندرا که در بار هستی با تکرار ابدی کلنجار میرود، میگوید «اگر هر ثانیه از زندگی مان بارها و بارها تکرار میشد، آنوقت ما به ابدیت میخکوب میشدیم، درست مثل عیسی مسیح به صلیب. چه تصور هولناکی!» ونه گات با کوندرا موافق است: «اگر چیزهایی که بیلی پیل گریم در ترالفامادور آموخته است راست باشند، که ما، اگر هم گاهی خیلی مرده باشیم، همیشه زنده میمانیم؛ من چندان هم خوشحال نمیشوم.» در سلاخ خانه نیز ونه گات، پیل گریم را «میخکوب به ابدیت» نشان میدهد.
پیل گریم بارها درباره سبکی و سنگینی (دوگانگی وام گرفته از کوندرا) وجودش نظریه پردازی میکند. در قسمتی از رمان، خیال میکند «به بخار تبدیل شده، روی درختها شناور خواهد شد.» وی بارها خود را مایعی سیال تصور میکند؛ برخلاف «جسد مرده ای که دیگر مایع سیال نبود. به سنگ بدل شده بود» (در اقتباسی دردناک از داستان مارک تواین، ونه گات «رودی از آمریکاییهای تحقیرشده» را توصیف میکند که مثل رود میسی سی پی از میان دره ای در آلمان جاری بود). پیل گریم آرزو دارد بر فراز زنجیره تاریخ شناور شود تا از بار حوادث و تقدیر بگریزد و تعالی یابد. ولی در کمال تاسف، «یک ساس به دام افتاده در کهربا» باقی میماند و ناگزیر زیر بار تاریخ له میشود.
ونه گات و پیل گریم، هر دو توسط بیهودگی کوبنده تاریخ از پا درآمده اند و نمیتوانند چیزی را بپرورند که نیچه amor fati یا «عشق به تقدیر» مینامد، چیزی را که برای تحمل بار عظیم تکرار ابدی حوادث الزامی است. نیچه میگوید: «می خواهم هرچه بیشتر بیاموزم که واقعیت محتوم را زیبا ببینم. پس من کسی خواهم بود که واقعیت را زیبا میسازم.»
ترالفامادورها با انکار وحشت از تاریخ و تمرکز بر لحظات دلپذیر، مشتاقانه این amor fati را برمی گزینند. ولی ونه گات نمیتواند جبر ویرانگر تکرار ابدی حوادث را تحمل کند. وی نمیتواند از خودمحوری رضایت آمیز ترالفامادورها پیروی کند که درباره جنگ میگویند: «کاری هم از دستمان برنمی آید، بنابراین جنگ را نادیده میگیریم. ساعتهای بی پایان را صرف تماشای لحظههای دلپذیر میکنیم.»
گرچه این مفهوم جدید زمانمندی به فرد انسانی امکان میدهد که به یک معنا بر مرگ چیره شود («مهم ترین چیزی که در ترالفامادور یاد گرفتم این بود که وقتی کسی میمیرد، تنها به ظاهر مرده است»)، ولی تسلیم صرف در برابر تقدیر، تاوان ناچیزی در قبال وحشت از تاریخ است. ونه گات با فروپاشی اراده راضی نمیشود و جبرگرایی صوفی مآبانه ای را که بسیاری به وی نسبت میدهند، طرد میکند. amor fati ترالفامادوری بیانگر تسلیم به تاریخ و نیز مصیبت و جنگ است که عمیقا موجب رنج و نگرانی ونه گات میشود. در نظر ونه گات همچون پیل گریم، زمان حال با خشونت و ضایعه عجین شده و بر هنرمند واجب است که به فراسوی بیهودگی تاریخ حرکت کند. ونه گات سلاخ خانه را با عبارت «رقص اجباری با مرگ» معرفی میکند و وظیفه هنرمند را رودررویی مستقیم با مرگ و بیهودگی میداند. وی از زبان سلین نقل میکند که «بدون رقص با مرگ، آفرینش هنری امکان پذیر نیست.»
رمان «تلگرافی و شیزوفرنیک»
سلاخ خانه را باید روایتی دانست که با ساخت شکنی رمان نویسی و سرپیچی از آن، قصد دارد تا فروپاشی جهان را منعکس کند. به این ترتیب،
ونه گات امیدوار است فضایی تخیلی و زیبایی شناسی به وجود آورد که خواننده بتواند در آن، خویشتن و جهان را نقد کند و در بهترین حالت، برای دگرگونی و استحاله بکوشد. ونه گات این رمان «تلگرافی و شیزوفرنیک» را همچون تجربه ای زیبایی شناختی و فرهنگی عرضه میکند؛ تجربه ای که از جهان آشنایی زدایی میکند تا دوباره آن را در پرده ابهام فرو برد.
در خودآگاهی ونه گات، جنگ بی معنا و تاریخ بیهوده است. ولی یک روایت تک بعدی سطحی نمیتواند رنج و عذاب ونه گات را برطرف کند و برای دلهره وجودی وی تسلایی حقیقی فراهم سازد. رمان رئالیستی برای انتقال تجربه جنگ کافی نیست. به نظر ونه گات، تاریخ بی نظم و آشفته است و یک روایت خطی و خوش ساخت، این آشوب را تابع نظم و ترتیب کرده و آن را وارونه جلوه میدهد.
والتر بنیامین نیز این تصور از موجبیت خطی زمان تاریخی را مورد انتقاد قرار میدهد. وی تصور دوباره ای از تاریخ را مطرح میکند؛ یعنی به هم پیوستن گذشته با حال برای پروراندن آینده و انسانی نوین.
مشکل خطی و تک بعدی بودن تاریخ آن است که گذشته در گذشته باقی میماند. ولی در نظر ونه گات، وحشت از گذشته در زمان حال و آینده نیز جریان مییابد. هدف داستان ونه گات عبارت است از متلاشی کردن دانههای تسبیح زمان تاریخی. چنین کاری به وی اجازه میدهد که تاریخ را بازنویسی و نیز انسان را بازآفرینی کند.
منابع:
http://www.vonnegutreview.com/۲۰۱۳/۰۷/slaughterhouse-five. html
[۲] ماتئو. ۵: ۱۴
[۳] قهرمان داستان خورشید همچنان میدرخشد. ارنست همینگوی
[۴] قهرمان چندین داستان کوتاه ارنست همینگوی