وحید حسینی | شهرآرا


سومین کتاب مجتبی فدایی هم داستان است، اگرچه او این بار داستان بلند منتشر کرده است. این شاعر و نویسنده جوان مشهدی متولد سال1368 و دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه فردوسی مشهد است. از او پیش از این دو مجموعه داستان «گاهی کاج‌ها از آن طرف می‌افتند» (1390) و «کاکاپو» (1395) منتشر شده بود و امسال با داستان بلند «حفره» که توسط انتشارات «صاد» چاپ شد، به بازار نشر بازگشته است. این کتاب اثری خیال پردازانه درباره آدم‌هایی است که دچار مشکلی غیرمنتظره می‌شوند و از رهگذر این ایده، رنج‌های آن‌ها روایت می‌شود. به مناسبت چاپ کتاب یادشده با فدایی گفت‌وگو کرده ایم:



داستان شما یک اثر فانتزی است که اتفاق آغاز آن (رخ دادن مشکلی غیرعادی برای شخصیت اصلی داستان) یادآور تبدیل شدن گره گوار سامسا به حشره ای غول پیکر در داستان «مسخ» کافکاست. فکر می‌کنید از «مسخ» یا آثاری از این دست تأثیر گرفته باشید؟
همیشه سوررئالیسم و رئالیسم جادویی برایم جذاب بوده است و دوست داشته‌ام کاری بنویسم که یک اتفاق غیرعادی در آن رخ بدهد. بله، اثرپذیری بوده است، منتها اثر مستقیم نگرفته ام. مدت‌ها پیش «مسخ» را خوانده بودم و موقعی که «حفره» را می‌نوشتم، به این کتاب فکر نمی‌کردم.

چگونه به ایده شکل گیری یک حفره در آدم‌های داستان رسیدید؟
این ایده زمانی به ذهنم رسید که خودم حفره دار شدم و با آدم‌هایی برخورد کردم که آن‌ها هم حفره داشتند؛ یعنی خلأهایی درونی و اندوه‌هایی که در خودم و بقیه آدم‌های آن دوره از زندگی‌ام مشاهده کردم، ایده این داستان را به ذهنم رساند. شخصیت‌های داستان من همگی این خلأ را در سینه شان دارند و جالب اینجاست که پر هم نمی شود و به همین دلیل، آقای سوزنچی و عموگل سعی می‌کنند با انداختن چیزهای مختلف به درون آن پرش کنند.

بعضی آدم‌های اثر شما بدون نام اند و برخی هم (حتی آدم اصلی) در طول روایت با نام خانوادگی اسم برده می‌شوند؛ مانند آقای سوزنچی و آقای غضنفریان. چرا در این کتاب نام کوچک شخصیت‌ها به ندرت ذکر می‌شود؟
کمتر به کاررفتن نام کوچک اشخاص در داستانْ اتفاقی بوده است؛ ولی در گوشه ذهنم از داستان نویسان روس الهام گرفتم و ترجیح دادم در کل داستان اشخاص را با «آقای» و «خانم» وارد کنم: آقای سوزنچی، آقای غضنفریان، خانم خبرنگار. درباره سیدالیاس موسوی هم که بارها در داستان تکرار کرده ام، باید بگویم این را باز تا حدی از داستان‌های روسی و اسامی طولانی آدم هایش یاد گرفته ام.

آن قسمت از کتاب که آقای غضنفریان بنا می‌کند به نقل قصه زندگی اش، با بقیه آن چندان سازگار نیست. اساسا دغدغه‌های او به بقیه آدم‌های داستان ربطی ندارد که هر یک کسی (انسانی) را از دست داده اند. آیا می‌خواسته اید با آوردن این قسمت به حجم داستان بیفزایید یا تعلق خاطری به ماجرای این شخصیت داشته اید یا دلیل دیگری در میان است؟
بله، فصل «گربه ها، جوجه اردک‌ها و مرغ عشق‌های اوایل دهه هفتاد» راوی ای متفاوت از بقیه داستان دارد. درواقع راوی اول شخص دارد، اگرچه در بعضی پاراگراف‌ها سعی کردم آن راوی سوم شخص بقیه داستان را هم داشته باشد. این بخش که برمبنای زندگی شخصی آقای غضنفریان است، ابتدا داستانی کوتاه درباره شخصی بود که در دوران کودکی اش مرغ عشق خود را از دست داده بود و قبلا آن را نوشته بودم. بعدا این داستان کوتاه را داخل کتاب جا دادم؛ به همین دلیل روایت این فصل زبانی متفاوت از بقیه فصل‌ها دارد. اصل ماجرا بر اساس اتفاقی بود که برای شخص خودم افتاده بود و در کتاب، مرغ عشق ازدست رفته را حفره آقای غضنفریان در نظر گرفتم.

زمینه داستان شهر مشهد و معابر و مناطق آن است، آیا این را باید ناشی از شناخت بیشتر شما به عنوان نویسنده از زادگاه خودتان دانست یا مثلا قصدتان ادای دین به مشهد بوده یا ضرورت دیگری مطرح است؟
اینکه مشهد و خیابان‌ها و تفریح گاه‌های آن را در داستان آورده ام، عامدانه و بیشتر با الهام از داستان نویس‌های آمریکایی بوده است. من با جرئت و افتخار بوم شهر و محل زندگی خودم را آورده ام. فکر می‌کنم کمتر پیش آمده است که نویسنده‌های مشهدی از المان‌های مشهد در داستان هایشان استفاده کنند. حالا ممکن است نویسنده یا خواننده ای این مکان‌ها را نشناسد، ولی با جست وجویی ساده، مثلا در اینترنت، می‌تواند آن را پیدا کند و اتفاقا باعث آشنایی بقیه مردم با زادگاه من می‌شود. به نظر خودم زندگی شخصیت‌های داستان هم به گونه ای است که فقط در مشهد ممکن است اتفاق بیفتد. همچنین این استفاده از بوم مشهد در باورپذیرشدن داستان تأثیر داشته است.

برخی تصاویر و موقعیت‌های کتاب خوب و به یادماندنی است؛ مانند توصیف هفت حوض یا جوجه اردکی که زیر آفتاب خشک شده است. ماندگاری و تأثیرگذاری لحظات داستان چقدر برایتان اهمیت داشته و این رویکرد در کتاب شما تا چه اندازه آگاهانه در پیش گرفته شده است؟
دو موردی که گفتید، برای شخص خودم اتفاق افتاده بود، منتها سعی کردم تصاویری که در کتاب ارائه می‌دهم، بدون قضاوت باشد و روایتی خشک ارائه کنم؛ یعنی سعی نکنم به جبرْ تصاویرم را زیبا کنم. خود این سادگی تصاویر ممکن است بر ماندگاری آن تأثیر داشته باشد. نکته دیگر هم این است که یک فصل کتابْ داستان زندگی شخصی است که آن را برای من تعریف کرده و یک فصل آن داستان زندگی خودم است؛ تجربی بودن این روایت‌ها و داستان‌ها به تأثیرگذاری و ماندگاری آن کمک خواهد کرد.

آیا باز هم سراغ فضاهای فانتزی خواهید رفت؟
ایده‌هایی که برای کارهای بعدی‌ام در ذهن دارم، مقداری با فضاهای فانتزی فاصله دارد و واقع گراتر خواهد بود. حدسم این است که کتاب بعدی‌ام چیزی شبیه «حفره» باشد، اما آدم هایش توانسته باشند خلأهای خود را پر کنند و فضاهای آن نیز واقعی باشد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...