افتخار اشتباهی، مانع دائمی صلح سازی | مرور


تاریخ تمدن‌های بشر تا حد زیادی مشحون از روایت جنگ‌ها، شکست‌ها و پیروزی‌هاست، آنچنان که اگر بدون شناخت پیشینی به تورق تاریخ بپردازیم گویی صرفا دفتر نزاع ملت‌ها، فتوحات حاکمان و برآمدن و زوال جهانگشایان را ورق می‌زنیم. به دیرینگی همین حقیقت، پرسش از چرایی وقوع جنگ‌ها میان ملت‌ها نیز تداوم دارد.

ریچارد ند لیبو [Richard Ned Lebow] خلاصه کتاب چرا ملت‌ها می‌جنگند» [Why nations fight: past and future motives for war]

گرچه پاسخ‌های ارائه شده نیز کم نیست اما به تازگی ریچارد ند لیبو [Richard Ned Lebow] تئوریسین و پژوهشگر پرکار روابط بین الملل در اثر تحقیقی خود با عنوان «چرا ملت‌ها می‌جنگند» [Why nations fight: past and future motives for war] به بررسی ریشه‌ها و دلایل نبردهای رخ داده میان ملت‌ها به ویژه در عصر مدرن پرداخته است که می‌تواند رهیافتی تازه در نگرش به رخداد پرتکرار جنگ و نیز ملاطی نو در معماری صلح در جهان تلقی شود.

لیبو در اثر خود با مطالعه ده‌ها جنگ در عصر پسا وستفالی به وضوح این حقیقت را می‌بیند که دولت‌ها عمدتا نه برای قدرت، امنیت یا حتی منافع مادی بلکه برای منزلت و افتخار می‌جنگند. تعبیر دیگر یافته‌ی لیبو این است که خدشه‌دارشدن صلح جهان برای قرن‌های متمادی، ناشی از شوق به کسب فخر و شرف از مسیر جنگاوری بوده است. این یافته چنانچه در پژوهش‌های میان رشته‌ای دیگری همچون روانشناسی سیاسی یا سیاستگذاری نیز محک خورده و به نتایج یکسانی دست یابد چه بسا می‌تواند به یک پویش جهانی برای اصلاح خرده فرهنگ «شرف از مسیر جنگاوری» منتهی گردد.

این یافته صرفا کشفی از دلایل وقوع جنگ‌ها در گذشته نیست بلکه بدیهی است که همین امروز هم برخی ملت‌ها و حکومت‌ها بیش از دیگران نیازمند اصلاح چنین خرده فرهنگ‌هایی هستند. لیبو در یکی از فصول مهم کتاب به بررسی برخی گزاره‌های مرتبط با جنگ‌ها پرداخته و از جمله در گزاره‌ای پرمعنا نوشته است که «تهاجمی ترین دولت‌ها، قدرت‌های در حال ظهوری هستند که خواهان شناسایی به عنوان قدرت بزرگ هستند» . این گزاره به دلیل اثبات به استناد ریشه یابی ۹۴ جنگ می‌تواند به یک برهان نظری بدل گردد و معنای ضمنی‌اش این است که جهان ما به شدت نیازمند ممارست از صلح در کنار توسعه اقتصادی است.

معمولا برآمدن قدرت نو، در جهان فعلی بجز حرکت به سوی توسعه یافتگی اقتصادی میسر نیست، به همین دلیل من در گزاره ریچارد لیبو دست برده و جمله او را با این رهیافت بازنویسی می‌کنم که «کشورهای رو به توسعه در صورت تبدیل شدن به قدرت‌های اقتصادی استعداد رویکرد‌های تهاجمی را نیز کسب می‌کنند تا خلا منزلت جهانی خود را جبران کنند». توسعه اقتصادی می‌تواند برای یک حکومت شرایط تازه‌ای در سپهر روابط بین الملل به بار بیاورد، با این حال توسعه اقتصاد و رفاه ملی، توان جبران خلا‌های تاریخی آن حکومت/ ملت را ندارد شاید به همین دلیل است که یک کشور در هنگامه تبدیل شدن به قدرتی نوظهور درصدد برساختن افتخار از طریق جنگ است. من گمان می‌کنم اگر تجاوز اخیر نظامی روسیه به اوکراین و همراهی مردم این کشور با حکومت مقتدر ملی آن را از همین دریچه بنگریم به کوششی معنادار برای کسب افتخار توسط روسیه‌ی منزوی و سرخورده پس از فروپاشی شوروی برسیم، روسیه‌ای که البته در بیش از یک دهه اخیر از طریق ساخت دولت مقتدر ملی و به اتکای درآمد و بازیگری هوشمندانه انرژی به قدرتی نوظهور تبدیل شد و حالا موقعیت را برای تجدید عزت و افتخار و تشفای غرور زخم خورده اش مناسب دیده است. این البته به نظرم «افتخاری اشتباهی» است که روسیه با تجاوز به مرزهای کشوری دیگر به دنبال آن است اما این نه نخستین بار است و نه آخرین بار که قدرتی نوظهور با ابزار تهاجم درصدد ساختن منزلت گام بر می‌دارد.

تمام آنچه لیبو نوشته و یا نتایج پژوهش‌های مشابه می‌تواند در مطالعات و کوشش‌های «صلح سازی» آتی جهان پرنزاع ما به کارآید. اینجا اما یک نکته مهم مطرح است که نسبتی با مسائل روابط بین الملل و سیاست‌های جهانی ندارد، سخن من درباره اندیشه رایج میان ملت هاست، امروز و در جهانی که ساختار ارتباط انسانی پرقدرتی داریم به تدریچ هنجارها و ارزش‌های ملت‌ها، فصول مشترک زیادی با هم پیدا می‌کنند، موانع قرون و اعصار گذشته یک به یک فرو می‌ریزند تا ملت‌ها نگاه‌هایی نسبتا قرین به هم درباره موضوعات و مفاهیم اجتماعی پیدا کنند.هیچ دست پنهانی هم درکار نیست این خصلت توسعه ارتباطات انسانی و جهانشمول شدن فناوری‌های ارتباطی است. به دلیل همین خاصیت غیرقابل انکار، به نظرم کوشش برای فهم درست «مسیر کسب منزلت ملت ها»، دست شستن از نگاه به گذشته و تاکید بر چشم اندازهای آینده می‌تواند به دستورکار جهانی فعالان صلح سازی بدل گردد.

ولی گل محمدی و آرمینا آرام  خلاصه کتاب چرا ملت‌ها می‌جنگند» [Why nations fight: past and future motives for war]

چنانچه ملت‌ها، از طریق گفت و گوی نخبگان، آموزش دولت‌ها و نقش آفرینی نهادهای مردمی ، فرهنگ سازش را در درون تمرین و تهاجم با هدف کسب منزلت را یک ضدارزش تلقی کنند خشت مهمی در دیوار آرمان صلح بشر ایجاد خواهد شد. از رهگذر چنین مساعی ارزشمندی «اشتباه در فخرانگاری جنگ» به عنوان مهمترین مانع صلح سازی نیز برداشته می‌شود. می‌دانم ممکن است جملاتم کمی آرمانی به نظر برسد اما سرشت بشر تلاش برای رسیدن به همین آرمان‌های دور و دراز است و تاریخ، آن بخش کوچک از تاریخ که بوی خون نمی‌دهد گواه این است که رسیدن به آرزوها برای نسل بشر میسر است.

[کتاب «چرا ملت‌ها می‌جنگند» با ترجمه ولی گل محمدی و آرمینا آرام توسط هزاره سوم اندیشه منتشر شده است.]

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

صدام حسین بعد از ۲۴۰ روز در ۱۴ دسامبر ۲۰۰۳ در مزرعه‌ای در تکریت با ۷۵۰ هزار دلار پول و دو اسلحه کمری دستگیر شد... جان نیکسون تحلیلگر ارشد سیا بود که سال‌های زیادی از زندگی خود را صرف مطالعه زندگی صدام کرده بود. او که تحصیلات خود را در زمینه تاریخ در دانشگاه جورج واشنگتن به پایان رسانده بود در دهه ۱۹۹۰ به استخدام آژانس اطلاعاتی آمریکا درآمد و علاقه‌اش به خاورمیانه باعث شد تا مسئول تحلیل اطلاعات مربوط به ایران و عراق شود... سه تریلیون دلار هزینه این جنگ شد ...
ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...