ماشینِ عزبِ‌ نوشتن | شرق

در روزهای اخیر ترجمه دیگری از اثر مشترک ژیل دلوز و فلیکس گتاری [Félix Guattari & Gilles Deleuze] درباره کافکا به بازار کتاب ایران عرضه شد. ترجمه شاپور بهیان با عنوان «کافکا به سوی ادبیات اقلیت» [Kafka : toward a minor literature]، سومین ترجمه از این اثر است که در یکسال اخیر به فارسی منتشر شده است.

درباره سومین ترجمه از کافکای دلوز و گتاری | پارسا ریاحی کافکا به سوی ادبیات اقلیت» [Kafka : toward a minor literature]

پیش از این، دو ترجمه دیگر هم از این اثر مشترک دلوز و گتاری به فارسی چاپ شده بود. اولی در فروردین امسال با عنوان «کافکا به سوی یک ادبیات خرد» با ترجمه رضا سیروان و نسترن گوران از طرف انتشارات رخداد نو منتشر شد و دیگری تقریبا یک‌ماه بعد از آن و با عنوان «کافکا به سوی ادبیات اقلیت» با ترجمه حسین نمکین و توسط نشر بیدگل روانه بازار شد. ترجمه مکرر و تقریبا همزمان پیش از این و درباره اثر دیگری از دلوز هم اتفاق افتاده بود. در سال 90 هم کتاب «فرانسیس بیکن: منطق احساس» با دو ترجمه حامد علی‌آقایی (انتشارات حرفه هنرمند) و بابک سلیمی‌زاده (انتشارات روزبهان) به بازار کتاب ایران آمده بود.

اما بهیان کافکای دلوز و گتاری را از ترجمه انگلیسی آن به فارسی برگردانده و البته با متن فرانسه هم تطبیق داده شده است. این ترجمه را نشر ماهی منتشر کرده و به‌جز مقدمه مترجمان انگلیسی، مقدمه‌ای از بهیان و مقاله‌ای هم از «ردا بن سمیه» با عنوان «تاثیر کافکا» در ابتدای کتاب آمده است. بهیان در مقدمه‌اش به دنبال ارایه تصویری متفاوت از کافکا در ایران بوده است: «هیچ هنر بزرگی نمی‌تواند بزرگ باشد مگر اینکه کمیک باشد، مگر اینکه هنگام خواندنش به خنده بیفتیم؛ خنده‌ای حتی هیستریک. خنده‌ای دیوانه‌وار. چنین است تجربه ما در خواندن آثار کافکا. اما چه ادعای غریبی برای ما که تاکنون پیوسته می‌شنیدیم کافکا افسرده است. کافکا تنها و ناتوان است. کافکا گناهکار و بیگانه در جست‌وجویی پوچ به دنبال خداست. حتی وقتی هم در خواندن این آثار- پیش از طرح این ادعا- به چنین تجربه‌ای دست می‌یافتیم که کافکا را با خنده بخوانیم، باز آن تفسیر فلج‌کننده راه بر ما می‌بست. باز سایه سنگین افسردگی بر ما می‌افتاد. ما را وامی‌داشت به همان خوانش معهود گردن بگذاریم. این کافکای هدایت‌شده ما بود. رام‌شده و به بندکشیده‌شده در سرزمین سفلگان و رجاله‌ها. بی‌حس و حال و عزادار و مرگ‌اندیش. آنچه در کافکا برجسته می‌شد مویه‌هایش از ندانستن وقت برای نوشتن، از اسارت در اداره، از بی‌رحمی پدر، از بیماری، از ناتوانی‌اش در تصمیم برای ازدواج و از این حرف‌ها بود. اینها برجسته بودند. حال آن‌که می‌دیدیم کافکا به رخدادهای سیاسی-اجتماعی دوران خود هم توجه دارد. حتی در میان آثارش طرحی می‌توان یافت به نام «طبقه کارگر بدون مالکیت». می‌دانیم با آنارشیست‌ها تماس‌هایی دارد. با سوسیالیست‌ها همدلی دارد. دلش می‌خواهد روزی بشود که گورکی خاطراتش را از لنین بنویسد و او بخواند. اینها را می‌خواندیم. اما بیشتر تعجب می‌کردیم.» بهیان در ادامه مقدمه بلندش، به سراغ اثر دلوز و گتاری رفته و آن را نیز متفاوت از تصویر غالب کافکا دانسته است. متفاوت از تصویر کافکا در فرانسه، و متفاوت از تصویری که صادق هدایت در ایران از کافکا به دست داده و حتی متفاوت از تصویری که ماکس برود سعی کرده از او بسازد. به اعتقاد بهیان، کافکای دلوز و گتاری، «کافکای شادان و نیرومند و قوی‌پنجه است. او کافکا- ماشین، کافکا- دراکولا، کافکای خون‌آشام است. او ماشین عزب نوشتن است، نه کافکای بیوگرافیک که درگیر این یا آن مساله‌ فردی است.»

................ هر روز با کتاب ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...