جهانِ آمریکایی | آرمان ملی


کمی بعد از آنکه جان دوس پاسوس [John Dos Passos] شاهکارش سه‌گانه «یو. اس. ای.» (ینگه دنیا) [the trilogy U.S.A] را در 1936 به پایان رساند، ژان پل سارتر از او با عنوان «بزرگ‌ترین نویسنده عصر ما» یاد کرد. از آن روز تا امروز که هفتاد سال از عمر «یو.اس.ای» و بیش از چهل سال از مرگ دوس‌پاسوس می‌گذرد، از شاهکار دون‌پاسوس با عنوان «رمان بزرگ آمریکایی» نام برده می‌شود و از خودش به عنوان «اودیسه قرن بیستم آمریکا». سینکلر لوئیس نویسنده آمریکایی برنده جایزه پولیتزر و نوبل ادبیات نیز بعد از انتشار دیگر شاهکار دون‌پاسوس یعنی «گذر منهتن»، او را نویسنده‌ای که «مکتب ادبی کاملا جدیدی» را ابداع کرده توصیف کرد. همچنین از سوی کتابخانه مدرن آمریکا، سه‌گانه «یو. اس. ای.»، در فهرست صدتایی رمان‌های انگلیسی‌زبان بزرگ قرن بیستم، رتبه 23 را به خودش اختصاص داده و در فهرست صد رمان برتر گاردین، شماره 58، و در فهرست صد رمان برتر جهان به انتخاب آرمان ملی نیز شماره 70. آنچه می‌خوانید نگاهی است به سه‌گانه «یو.اس.ای» که با ترجمه علی کهربایی از سوی نشر ثالث منتشر شده است.

سه‌گانه ینگه دنیا یو. اس. ای. مدار ۴۲ درجه [The 42nd Parallel]  ۱۹۱۹پول کلان» [The big money] جان دوس پاسوس [John Dos Passos]

جلد اول سه‌گانه «یو. اس. ای.» با عنوان «مدار ۴۲ درجه» [The 42nd Parallel] درباره بازه زمانی سال ۱۹۰۰ تا جنگ جهانی اول است. این‌کتاب سال ۱۹۳۰ منتشر شد. جلد دوم هم با نام «۱۹۱۹» به سال ۱۹۳۲ و سومین جلد این‌سه‌گانه هم سال ۱۹۳۶ با عنوان «پول کلان» [The big money] به چاپ رسید.

سه‌گانه «یو.اس.ای» مشتمل بر «مدار 42 درجه»، «1919» و «پول کلان» که دوس پاسوس در اواخر سال‌های 1920 و 1930 نوشت، تلاشی بود برای شرح پرطول‌وتفصیل زندگی آمریکایی در هنگامه آشفتگی. دوس پاسوس که رمان را در دوران فروپاشی اقتصادی و دگرگونی تکنولوژیکی نوشت، امیدوار بود که چگونگی واکنش مردم آمریکا از هر قشری را به آشفته‌بازار نوگرایی نشان دهد؛ همان چیزی که دوستش ادموند ویلسون از آن با عنوان «دلشوره‌های آمریکایی» نام می‌برد.

سه گانه در زمانه خود خوب فروخت و تحسین بسیار زیاد ژان پل سارتر، ویلیام فاکنر و دیگران را برانگیخت. اما از آن زمان به بعد اقبال آن‌هم با دلشوره همراه بوده است. به مدت چندین دهه، سه‌گانه «یو.اس.ای» که اغلب به صورت تک‌جلدی منتشر می‌شد، کتاب قطور مهجوری بود که بیش از آنکه خوانده شود، مورد احترام واقع می‌شد. دوس پاسوس در مقایسه با فیتزجرالد، همینگوی و دیگر نویسندگان نسل گمشده، بیشتر به‌مثابه یک بازنده و یک شخصیت ثانوی به‌شمار می‌آمد. سپس در سال 1998، انجمنی از چهره‌های برجسته ادبی که توسط انتشارات «کتابخانه مدرن» گرد هم آمده بودند، سه‌گانه را در فهرست برترین رمان‌های قرن بیستم خود جای دادند. در سال 2013، دیوید بویی از «مدار 42» به‌عنوان یکی از محبوب‌ترین کتاب‌های خود یاد کرد؛ در همان سال، جورج پکر ــ که پیش از آن در «نیویورکر» درباره دوس پاسوس قلم‌فرسایی کرده بود ــ در روایت غیرداستانی خود از آمریکای معیوبِ قرن بیست‌ویکم یعنی «گره‌گشایی»، سه‌گانه را منبع الهام ساختاری خود قرار داد.

سه‌گانه «یو.اس.ای» شخصیت‌های بسیاری از طبقات مختلف جامعه را دنبال می‌کنند که دانسته یا ندانسته برای گذران زندگی دست به هر کاری می‌زنند. یک کارگر تندخوی اسکله، یک زن بازیگر جاه‌طلب، یک فعال کارگری آرمان‌گرا، یک تبلیغاتچی منفی‌باف، یک خلبان جنگی وطن‌پرست -این‌ شخصیت‌ها بخردانه یا نابخردانه، مسیرهای آلوده و پرزرق‌وبرق نظام طبقاتی آمریکا را درمی‌نوردند، گاهی اوقات با یکدیگر تلاقی دارند، گاهی نیز رفته‌رفته محو می‌شوند. جاه‌طلبی بالزاکیِ دوس پاسوس در این بود که جامعه‌ای گسترده را با جزییاتی موشکافانه به تصویر بکشد. او فقط تا حدودی در این امر موفق می‌شود. یکی از عوامل این محدودیت، لحن جدی و خشک او است: خوانندگان زیادی فقط به سرنوشت مردانی ناخوشایند و فاقد قدرت بیان با نام مک علاقه نشان خواهند داد. حضور بسیار کم شخصیت‌های رنگین‌پوست در رمان‌ها نیز خدشه‌ای اساسی در طرح کلی آنهاست؛ بااین‌حال، سبک نوشتاری دوس پاسوس در آن بخش‌هایی که در میان فصل‌های کتاب آمده به‌طور شگرفی باطراوت‌تر است. در آن بخش‌ها، او سبکی روایی را در پیش می‌گیرد تا نثر تجربی‌اش را به موقع اجرا بگذارد. بخش‌های «اخبار» مجموعه‌ای به‌هم‌پیوسته از نقل‌قول‌هایی است که از منابع رسانه‌ای مختلف انتخاب شده. در بخش‌های «چشم دوربین» - الهام‌گرفته از کاربردهای دوربین در سینمای تازه‌باب‌شده- خاطرات نویسنده در قالب جریان سیال جیمز جویسیِ کلمات و تصاویر نمود پیدا می‌کند. (از نظر دوس پاسوس لنز دوربین بیشتر وسیله‌ای بود برای خودکاوی تا خودنمایی) در انتها، شرح‌حال‌‌های پر از جزییات اما عمیقا ذهنی چهره‌های تاریخی، از روسای جمهور و سرمایه‌داران ‌گرفته تا روزنامه‌نگاران افراطی و فعالان مبارزات کارگری، در این میان فصل‌ها پدیدار می‌شوند. در مجموع، این تدابیر تجربی بین فصل‌ها، اثرات کلی تاریخ و رسانه را بر زندگی درونی افراد معمولی نشان می‌دهد.

در بخش‌های «اخبار»، متن‌های واقعی خبری به همراه بریده‌هایی از مقالات روزنامه‌ها، ابیاتی از ترانه‌های پاپ و نقل‌قول‌هایی از اخبار رادیویی در کنار هم به نمایش درمی‌آید. به‌نظر می‌رسد این انفجار اطلاعات از نظم خاصی پیروی نمی‌کند، اما طوری انتخاب شده‌اند که بیشترین تأثیر‌گذاری را‌ داشته باشد. این جزییات که خود را به خواننده تحمیل می‌کنند، آنقدر کوتاه هستند که قابل توضیح نیستند‌، بااین‌حال چنان حیرت‌انگیز هستند که قابل چشم‌پوشی نیز نیستند: «بسیار سخت است که به مقیاس عظیم وامی که اروپا برای بازسازی ویرانی‌های جنگ نیاز دارد پی برد.»، «28 آلمانی را به تنهایی در کیسه جنازه گذاشت.»، «پسربچه محلی افسری را دستگیر کرد.»، «اختلاس یک‌سوم منابع تخصیصی جنگ.»، «خنده‌هایی هست که ما را خوشحال می‌کنند.»، «خنده‌هایی هست که ما را غمگین می‌کنند.»

مسلما امروزه، بخش‌های «اخبار» مطالب شبکه‌های اجتماعی را در ذهن‌مان تداعی می‌کند، محلی دیگر برای تجمع و همجواری، برخی اوقات سوررئال، تصویر، صدا و متن. معمولا، تنوع مطالب فضای مجازی فاقد ارتباط منطقی است، کلیپ‌های ویدیویی و مِیم‌های گربه در کنار سرخط‌های خبری آزاردهنده و داده‌های نگران‌کننده قرار می‌گیرند. اما گاهی اوقات، همجواری‌های ناگهانی و غیرمنتظره، می‌تواند نکات زیادی را درباره وضعیت یک کشور بیان کند. در مناظره‌ معروف جیمز بالدوین با ویلیام اف. باکلی در سال 1965، بالدوین درباره جایگاه خود در تاریخ آمریکا صحبت می‌کند، او می‌گفت: «با جدیت تمام اعلام می‌کنم... که من در زیر شلاق شخصی دیگر و در ازای هیچ چیز... پنبه چیدم... و راه‌‌آهن ساختم.» مطلب بعدی از فاکس‌نیوز بود که بینندگان را ترغیب می‌کرد که به مدارس محل خود زنگ زده و درباره اینکه آیا دانش‌آموزان «میثاق وفاداری» را قرائت می‌کنند یا نه پرس‌وجو کنند.

در بخش‌های «چشم دوبین» ما از رسانه به حافظه گذر می‌کنیم. دوس‌پاسوس که اکثر سال‌های اولیه زندگی‌اش را در هتل‌های اروپا سپری کرد، فرزند نامشروع یک وکیل ثروتمند پرتغالی- آمریکایی بود. (در جامعه آن زمان‌، داشتن چنین موقعیتی ننگی بزرگ محسوب می‌شد.) سپس پیش از آنکه داوطلب رانندگی آمبولانس در جنگ جهانی اول شود، در نهادهای آموزشی معتبری مانند چاوت و هاروارد تحصیل کرد. میان فصل‌های «چشم دوربین» باعث می‌شود که آن خرده‌اطلاعات گذرایی که ما در رسانه‌ها با آن مواجه می‌شویم («28 آلمانی را به تنهایی در کیسه جنازه گذاشت») واقعی و غریزی جلوه کند: یادآوری انگشتان خمیده خاکستری، تراوش غلیظ خون روی کرباس، قل‌قل شش‌ها هنگام نفس‌کشیدن، بدن‌های تکه‌پاره‌ای که زنده درون آمبولانس می‌گذاری و مرده بیرون می‌آوری، سه نفری درون آبفشان سیمانی بی‌آبی در باغ کوچکی با دیوارهای صورتی در ناحیه «رسی‌کورت» می‌نشینیم، نه باید که راهی وجود داشته باشد، آنها به ما سرود سرزمین آزاد را آموختند، وجدان یا به من آزادی عطا کن یا خوب آنها به ما مرگ عطا کردند.» برای دوس پاسوس تاریخ همواره موضوعی شخصی است؛ این امدادگران بینوا، وحشت بی‌واسطه‌ای را تجربه می‌کنند که در خبرها ذکر نمی‌شود. برخلاف همینگوی که با آفرینش جملات ساده و شسته‌رفته به این آشفتگی پاسخ می‌دهد، دوس پاسوس زندگی درونی خود را خام، درهم‌وبرهم و به شکلی دوپهلو تجمع‌پذیر ترسیم می‌کند. سبک او در نوع خود، اشاره‌ای است به اینکه چگونه شیوه بیان و استدلال مورد پسند سده بیست‌ویکم ــ رجزخوانی ــ با زیست‌بوم گسترده‌تر رسانه همسازی دارد.

مقاله‌های وبلاگی، پست‌های برانگیزنده شبکه‌های اجتماعی و حتی پیام‌های متنی، با آن جملات مغشوش و نشانه‌های سجاوندی نامتعارف، واکنشی طبیعی به اضافه بار اطلاعاتی است: راهی برای انتقال و اذعان به وضعیت پرهیاهو و پیوسته بی‌ثبات دنیا و سیل اطلاعات پرتنش و اغلب متضادی که به‌‌طور دائم برای توصیف آن تولید می‌شود. دوس پاسوس، نسخه ماقبلِ تکنولوژیِ خود از این سبک را ارائه کرد.
شرح‌‌حال‌های تاریخی او نیز دنیایی درحال تغییر را ترسیم می‌کنند. دوس پاسوس، شرح‌حال‌های کوتاه، نامتعارف و زندگی‌‌نامه‌‌وار خود از وودرو ویلسون و تدی روزولت را در کنار شرح‌حال‌های افراطیونی مانند: یوجین وی. دبس کاندیدای سوسیالیست ریاست‌جمهوری، راندلف بورن مقاله‌نویس افراطی، و جو هیل فعال کارگری، ارائه می‌دهد. او فضایی برابر را برای آنهایی که در رأس قدرت بودند و آنهایی که تمام عمر به‌دنبال فروپاشی آن بودند اختصاص می‌دهد. تکان‌‌دهنده‌ترین بخش شرح‌حال‌های تاریخی، مدیحه‌سرایی برای سرباز گمنام است که حسن ختام رمان «1919» است.

توصیف حزن انگیز کاروان مشایعت‌کنندگانی که در گورستان ملی آرلینگتون به سرباز جان‌باخته ادای احترام می‌کنند، با این گفته به پایان می‌رسد: «وودرو ویلسون یک دسته گل خشخاش آورد»؛ اظهار خشمی مهارشده و بی‌مبالغه. از طرفی دوس پاسوس به‌دنبال بازبینی تاریخ است، همانگونه که ما در پی ارزیابی مجدد میراث «مردان بزرگ» خود هستیم. اما مجموعه شرح‌حال‌های فراگیر او دلالت بر محدودیت‌های این نوع بازبینی نیز دارد: داستان‌سرایی آمریکایی محصول نیروهای مخالفی است که بعید است آرام بگیرند. گفته‌ای که دوس پاسوس بیشتر با آن شناخته می‌شود از بازگویی پررنج او از محاکمه ساکو و وانزتی در کتاب «پول کلان» می‌آید: «درست است، ما دو ملت هستیم.» ایجاز و لحن بی‌قرار عبارت هنوز هم مانند آن زمان طنین‌انداز است. دوس پاسوس در بحبوحه بهت و حیرت جهانی بعد ازاعدام نیکولا ساکو و بارتولومئو وانزتی در شهر بوستون می‌نوشت، دو مهاجر ایتالیایی آنارشیست که به جرم ارتکاب قتل مجرم شناخته شده بودند؛ محکومیتی که براساس شواهدی سست بنا شده و غلیان احساسات ضد‌مهاجر و ضدایتالیایی در آن تاثیرگذار بودند. دوس پاسوس با ساکو و وانزتی در سلولشان مصاحبه کرد و در میانه تظاهراتی اعتراضی که به طرفداری از آنها در پارک «کمون» بوستون برپا شده بود دستگیر شد.

با وجود انزجار دوس پاسوس از آن محاکمه، این موضوع مایه تعجب او نشد. او درطول دوران زندگی‌اش، آمریکا را به‌مثابه یک کشور همواره ناهم‌اندیش می‌دید. اغلب می‌شنویم که به شکلی نومیدانه درباره اختلافات رو به رشد ایالت‌های قرمز و آبی و لفاظی‌های فزاینده سیاسی‌اجتماعی نفاق‌افکنانه صحبت می‌شود. اما از منظر دوس پاسوس، ناهم‌اندیشی در زندگی آمریکایی همواره یک اصل بوده، نه یک استثناء؛ او این را پدیده‌ای اصالتا آمریکایی به‌حساب می‌آورد. سه‌گانه «یو.اس.ای» عمق اختلافات ما را سنجید و این مهم را که چطور دوران اشباع رسانه‌ای و اطلاعات ناقص و تشنج اجتماعی بالقوه ناشی از آن می‌تواند این اختلاف‌ها را عمیق‌تر کند، مورد کاوش قرار داد.

دوس پاسوس اغلب خواننده نسخه‌های پیش از چاپ کارهای همینگوی، فیتزجرالد و دیگر نویسندگان بود؛ از آن هنگام به بعد، آنها به شهرتی بیش از او دست یافتند. شاید همتایانش به این دلیل به او اعتماد داشتند که او با روشن‌بینی خاص خود قادر به درک نیروهای درگیر سیاسی اجتماعی بود که به زندگی مدرن شکل داده و خصوصیات آن را تعیین می‌کردند، نیروهایی که در دوران پرزرق‌وبرق دیجیتالی نیز همچنان دست‌اندرکار امور هستند.

[این سه گانه نخستین بار با عنوان «ی‍ن‍گ‍ه‌ دن‍ی‍ا» و با ترجمه س‍ع‍ی‍د ب‍اس‍ت‍ان‍ی‌ منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...