صدای آزادی این‌‏بار زنانه است | هم‌میهن


وقتی سه‌سال پیش حمله فراگیر طالبان به جمهوری اسلامی افغانستان و فتح فوری ولایات این کشور به جهان مخابره می‌شد، موجی از حیرت جهانیان را فراگرفت. بهت بسیاری از افغانستانی‌ها نیز کمتر از جهان نبود. در تمام مدتی که اخبار پیشروی طالبان در رسانه‌ها بازتاب پیدا می‌کرد، بسیاری منتظر نبرد نهایی تعیین‌‌کننده میان دولت و طالبان بودند. با این همه این جنگ بزرگ هیچ‌گاه رخ نداد، زیرا توافق‌های مهمتری پیش از شروع این عملیات میان بازیگران اصلی جهانی و منطقه‌ای درباره چرخش قدرت در این کشور برقرار شده بود. بدین‌ترتیب مردم کابل ناگهان خود را بی‌دفاع در برابر نیروهای طالبان یافتند؛ درحالی‌که بسیاری از آنها به مقاومت اشرف غنی‌زی، رئیس‌جمهور کشور دل بسته بودند.

صدای آزادی» محمدآصف سلطان‌زاده؛ و زینب انتظار

اینها همه اما در حالی بود که هنگامی که نیروهای طالبان به خیابان‌های کابل رسیدند و مردمان هراسان تصاویری از وضعیت آشفته شهر در شبکه‌های اجتماعی همرسانی می‌کردند، رئیس‌جمهور در حال خروج از مقر ریاست‌جمهوری و فرار از کشور بود. بعدتر روایت‌های متفاوتی از این انفعال رئیس‌جمهور نقل شد؛ از پول‌های نقد معتنابهی که او با خود به همراه برد تا رشوه‌ای ۱۱۰ میلیون دلاری که به او از جانب قطر برای نجنگیدن با طالبان داده شده بود. هرچه بود، عبدالله عبدالله، رفتار اشرف غنی، رقیب دیرین خود را نکوهید و بسم‌الله محمدی، وزیر دفاع وقت افغانستان نیز در توئیتر نوشت: «دست ما را از پشت بستند و وطن را فروختند. لعنت به غنی و دار و دسته‌اش».

فرار بزرگ
آنچه بعدتر پیش آمد و به‌خصوص مایه انتقاد گسترده به تصمیم جو بایدن به خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان و پایان جنگ ۲۰‌ساله شد، تصاویر مردمانی بود که می‌کوشیدند به هر نحوی شده است با آخرین هواپیماهایی که افغانستان را ترک می‌کنند، از کشور خارج شوند. برای کسانی که در دوران امارت اول طالبان در سال‌های ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۱، در افغانستان زیسته بودند، بازگشت این گروه افراطی به قدرت معنایی جز تباهی نداشت.

به بیانی که روزنامه‌نگاری ایرانی به‌درستی بعدتر بدان اشاره کرد، دلیل فرار مردم از افغانستان طالبان، نمی‌توانست فقط مبنایی اقتصادی داشته باشد بلکه در اصل معلول علتی مهمتر بود: «دلیل اصلی فرار مردم، بحث بر سر بدیهیات در کشورشان است. وقتی شما مجبور باشید در کشوری زندگی کنید که از صبح تا شب باید بر سر بدیهیات بحث و جدل کنید و برای کسب آنها سختی بکشید و در آخر آن را به دست نمی‌آورید یا اگر هم به دست بیاورید به ‌دشورای باشد؛ «فرار» می‌شود یک گزینه خلاصی از این شرایط. در این وضعیت مردم به‌جای زندگی عادی، مشغول بحث و جدل بر سر بدیهیات می‌شوند.»

زنان عمده‌ترین قربانیان طالبان
معضل ضدیت حکومت طالبان با بدیهیات حکمرانی و اداره کشور را می‌شود از پنجره‌های تحلیلی و تاریخی متفاوتی به تماشا نشست. یکی از رایج‌ترین صورتبندی‌ها برای توجیه معمولی نبودن طالبان، ضدیت عمده و بی‌چون‌و‌چرایی است که آنها نسبت به توسعه در تمام ابعاد اقتصادی، سیاسی و فرهنگی آن، به‌نحوی‌که در دنیای معاصر مقبول افتاده است، دارند. چنین نگرش عقب‌مانده‌ای البته کل جامعه افغانستان را در درازمدت دچار بحران خواهد کرد.

با این همه، در میان تمام گروه‌بندی‌های سنی، قومی، مذهبی، زبانی، طبقاتی و...، آن گروهی که بیشترین آسیب را از امارت طالبان ـ آن‌هم نه حتی در میان‌مدت و درازمدت که در کوتاه‌مدت ـ خواهند خورد، زنان افغان خواهند بود؛ گروهی که از پس تشکیل جمهوری اسلامی افغانستان، در دو دهه اخیر این شانس تاریخی را یافت که از حق تحصیل، اشتغال و سفر برخوردار شود و در امور سیاسی و اجتماعی مشارکتی متفاوت نسبت به دهه‌های پس از اشغال کشور به دست روس‌ها پیدا کند.

خواست اصلاحات در حقوق زنان در جامعه افغانستان البته امری ریشه‌دارتر از این اصلاحات اخیر است. نخستین‌بار در دوران امان‌الله خان (۱۹۲۹ـ ۱۹۱۹) کسانی چون محمود طرزی و ثریا طرزی اصلاحاتی را در قوانین کشوری ایجاد کردند. آنها کوشیدند از تعدد زوجات برای مردان ممانعت به عمل آورند و شرط موافقت دختران برای ازدواج و اجازه زنان برای طلاق را جلوه حقوقی ببخشند.

در همین دوران بود که «انجمن حمایت نسوان» به دست ثریا طرزی و سراج‌البنات تاسیس شد؛ انجمنی که در پی استقلال و آزادی زنان بود و با تقبیح تفکیک جنسیتی، از لزوم برخورداری زنان از حرفه و شغل دفاع می‌کرد. این اصلاحات البته چندان مورد پذیرش اکثریت جامعه افغان نبود و بعد از برکناری امان‌الله خان، حقوق زنان به فراموشی سپرده شد.

بعدتر در سال ۱۹۶۴، در دولت ظاهرشاه، «قانون اساسی مترقی» نوشته شد. هدف این قانون که زنان نیز در تهیه آن نقش داشتند، حرکت تدریجی به سوی دموکراسی و مدرنیزاسیون اجتماعی و اقتصادی در کنار تضمین آزادی اجتماعات، آزادی تشکل و آزادی‌بیان بود و علی‌القاعده در آن به حقوق برابر زنان با مردان نیز توجهی ویژه شده بود.

طبق این قانون به زنان حق رأی داده می‌شد و «شأنیت، آموزش اجباری و آزادی کار» زنان تضمین می‌شد. در همین دوران به دست زنان تحصیلکرده، «انجمن رفاه زنان» بنیان نهاده شد که اهداف «انجمن حمایت نسوان» را دنبال می‌کرد. این ظرفیت‌های پدیدآمده اما با افتادن کشور در ورطه کودتا، اشغال خارجی و جنگ‌های داخلی به‌شدت تضعیف شد و با قدرت‌یافتن طالبان در میانه دهه ۱۹۹۰ میلادی، نابود شد.

از نظرگاه طالبان، نه حتی مشارکت زنان در امور سیاسی و اجتماعی، بلکه حضور آنها در عرصه عمومی بدون حضور مردان محرم، امنیت روانی جامعه را بر هم می‌ریخت، بنابراین بهترین جایگاه برای زنان، خانه و اصولی‌ترین نقش برای آنها در جامعه، تداوم نسل تلقی می‌شد. با وجود تمام این سختگیری‌ها، جامعه افغانستان همچنان بذرهای انسانی حقوق بشر و حقوق زنان را در خود می‌پروراند و این پرورش پنهانی خود را در اموری چون آموزش زیرزمینی دختران نمودار می‌کرد. با سقوط طالبان اما به‌کلی ماجرا لااقل در سطوح رسمی و قانونی، تغییری بنیادی کرد و حق آموزش، اشتغال، دادخواهی و انتخاب پوشش به‌رسمیت شناخته شد و تا حدودی نیز اجرایی و عملیاتی شد.

آزادی زنان خواسته‌ای لوکس نیست
با این تفاسیر بدیهی به‌نظر می‌رسد که زنان نگران‌ترین قشر جامعه افغانستان در سه‌سال اخیر بوده باشند؛ به‌خصوص زنانی که در آغاز هزاره سوم میلادی، از حقوق قانونی خود استفاده کردند، به تحصیل پرداختند، استقلال شغلی و مالی پیدا کردند، در رسانه‌ها و عرصه‌های فرهنگی و هنری شکوفا شدند، در مجالس قانون‌گذاری مشارکت داشتند و توانستند در برابر فرهنگ‌های نادرست سنتی و تفاسیر متجرانه از اسلام، ایستادگی کنند.

رشد شاخص‌های توسعه وضعیت زنان در جامعه افغانستان در دو دهه اخیر کند اما مثبت و غیر قابل انکار بود و شاید به همین دلیل ازقضا، نخستین اعتراضات مهم مدنی در افغانستان نسبت به حکمرانی عقب‌افتاده طالبانی را زنان افغان رقم زدند. آنها در فضای پر از ترس و اضطرابی که این کشور را درنوردیده بود، سد سکوت را شکستند و در خیابان‌ها به‌صورت علنی از محدودیت‌هایی که طالبان بر آنها اعمال کرده بود، انتقاد کردند.

از نظر برخی از تحلیلگران شاید همین اعتراض‌های رسای زنانه بود که جهان غرب را متوجه خطای استراتژیک خود در میدان‌دادن دوباره به طالبان کرد و از به‌رسمیت‌ شناخته شدن این حکومت نزد دول غربی ممانعت ورزید. گویی با همین حرکت‌های زنان بود که جهان دریافت حتی در یکی از جنگ‌زده‌ترین مناطق در نیم‌قرن اخیر نیز که همواره بقا و امنیت، مبرم‌ترین نیاز انسان‌ها برآورده می‌شده است، آزادی می‌تواند خواستی اصیل و نه تشریفاتی و تجملاتی باشد؛ به‌خصوص وقتی می‌بینیم یکی از مهمترین نکاتی که زنان فعال در این جنبش‌های اعتراضی بدان اصرار می‌ورزند، درون‌زا بودن و وابسته‌نبودن آن به نیروهای خارجی است.

کتاب «صدای آزادی» مجموعه‌ای از یادداشت‌ها و نوشته‌های همین فعالان زن افغانستانی است که محمدآصف سلطان‌زاده؛ نویسنده افغان و زینب انتظار؛ نویسنده، خبرنگار و کارگردان سینما آنها را گردآوری کرده‌اند. انتشار این متن‌ها برای نویسندگان آنها و خانواده‌های‌شان خالی از خطر نبوده است، اما تمام نویسندگان ترجیح داده‌اند و اصرار داشته‌اند که نه با نام مستعار که با نام اصلی خود در این مجموعه حاضر باشند.

در این کتاب با روایت‌های متنوع از زندگی زنان افغان مواجه می‌شویم و جلوه‌های متنوع ساختارهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را که زیردستی زنان را توجیه و عملی می‌کنند، درمی‌یابیم. در تضاد آموزه‌های طالبانی با حقوق انسانی و حقوق بشر تردیدی نیست، اما پرسشی که با خواندن این مقالات در مخاطب برانگیخته می‌شود، این است که چگونه جامعه افغانستان برای بار دوم از یک سوراخ گزیده شد؟ چگونه طالبان توانست از قالب یک گروه تروریستی و باعث و بانی آن‌همه انفجار و قتل مردم بی‌گناه، به‌شکل جنبشی مورد استقبال مردم درآید که امروزه طلبکارانه مدعی می‌شود که مردم را بخشیده است؟

آیا در این میان باید گناه را به گردن دولت‌های غربی انداخت که با حمله به افغانستان، حس مورد تجاوز واقع شدن را تشدید کردند؟ یا نه، این دولت‌های ناکارآمد و هیئت حاکمه فاسد بود که با بی‌تدبیری در اداره کشور و بی‌برنامگی و سستی در مقابله با طالبان نتوانستند از فرصت بادآورده کمک‌های خارجی و تزریق صدها میلیارد دلار به این کشور استفاده کنند و برعکس، با دامن‌زدن به فسادی مزمن، هم غربی‌ها و هم مردمان عادی را از امکان بهبود وضعیت کشور نومید ساختند؟

محمد آصف سلطان‌زاده که در ایران نویسنده نام‌آشنایی است و اسم او با جوایزی در جایزه داستان‌نویسی هوشنگ گلشیری گره خورده است، در مقدمه‌ای که بر این مجموعه نگاشته است، در کنار توجه به نقش عوامل خارجی و ضمن انتقاد از رفتار غیرمسئولانه کشورهای غربی و شرقی در قبال تحولات افغانستان و سازش آنها با طالبان، از سه خصلت بارز ویرانگر و کشنده در انسان افغان امروز هم سخن به‌میان می‌آورد که به‌زعم او «تا زمانی که افغان‌ها، آنها را از خویش دور نسازند، محال است روی آرامش را ببینند، به پیشرفت و سعادت که اصلاً نباید فکر کنند.» آن سه خصلت از این قرار هستند؛ قوم‌پرستی، افراط‌گرایی دینی و زن‌ستیزی.

در تکیه طالبان بر قوم پشتون و ضدیت معناداری که برای نمونه با هزاره‌ها و شیعیان افغانستان وجود دارد، گزارش‌های متعددی وجود دارد. می‌دانیم که طالبان در همین مدت نیز بر برگزاری جشن نوروز و مراسم عزاداری محرم محدودیت‌هایی روا داشته است. خود این محدودیت‌ها هم ریشه‌های قومی و زبانی دارد، هم برآمده از خوانش تنگ‌نظرانه‌ و خلاف مقاصد شریعت است که در مدارس دیوبندیه تدریس می‌شود و طالبان مشتریان عمده آن هستند. سلطان‌زاده بر آن است که این مدارس در مقایسه با حوزه‌های علمی دیگر جهان اسلام نظیر حوزه بخارا، الاظهر، قم و نجف حرفی برای گفتن ندارد و تولیدات تفکرشان هم‌تراز حوزه‌های یادشده نیست.

استقبال مردسالاران از طالبان
در حوزه زن‌ستیزی اما ریشه‌های مردسالارانه مندرج در فرهنگ افغان بسیار ستبر است. همین امر نیز باعث دشواری بهبود وضعیت زنان در این جامعه می‌شود، زیرا همانطور که در نوشته و خاطرات نویسندگان این مجموعه نوشته شده است، فعالان حقوق زن در جامعه افغانستان فقط با نیروهای سیاسی‌-مذهبی چون طالبان روبه‌رو نیستند، بلکه بسیاری از مردان و زنان افغانستان هم حضور و بروز زن در جامعه را برنمی‌تابند و آن را امری معادل برگشتن از دین و فحشاگری می‌پندارند.

در چنین فرهنگی، «مردان افغان درک درستی از آزادی زن‌ها ندارند» و «استقلال مالی زنان را خطری برای اقتدار خود در خانواده می‌دانند.» در وضعیت کنونی و با محدودیت‌های اعمال‌شده، گویی مردان افغان خرسند هستند که «اقتدار نسبتاً ازدست‌رفته مرد به‌عنوان تنها نان‌آور و سرپرست خانواده» به ایشان بازمی‌گردد: «همین که زن برای بیرون رفتنش از خانه به همسرش نیازمند است، به مرد اقتدار بخشیده است.

پس استمرار امارت طالبان، به‌گونه‌ای، به پذیرش ناخودآگاه مردان از قوانین طالبانی ارتباط دارد. اگر هم مردانی از امارت نارضایتی داشته باشند، بیشتر برای آن است که زمینه معیشت و کار برای آن‌ها چندان فراهم نیست. مردان از زنان معترض حمایت نمی‌کنند، زیرا نوک پیکان اعتراضات زن‌ها، رفتار زن‌ستیزانه مردان را نیز نشانه رفته است»

در چنین اوضاعی، وقتی روایت شیما صدیقی را می‌خوانیم که با پدرشوهر سنتی خود در دوران حکومت جمهوری اسلامی درباره حضور در جامعه اختلاف‌نظرهایی بنیادین دارد، درمی‌یابیم که بسیاری از مردان افغان از حکومت جمهوری اسلامی افغانستان دل خوشی نداشتند، زیرا برآوردشان این بود که در آن حکومت، زنان «چشم سفید» و بنابراین «کافر» شده بودند.

به جملات پدرشوهر شیما دقت کنیم: «خوب شد که طالبان آمدند تا زن‌ها را خانه‌نشین بسازند. خیلی شاخ کشیده بودید. حکومت زنانه شما پایان یافت. تا حالا هرچه کردید از این به‌بعد حکومت اسلامی آمد، یا خود را در چوکات (چارچوب) اسلام عیار کنید یا اینکه نابود شوید. دعا کنیم که اسلام پابرجا شود... پیروزی از آن طالبان است. حکومت زن‌ها را برای همیشه برچیدند.»

ممنوعیت‌های طالبان علیه زنان
اسلامی که این مرد سنتی افغان از آن دفاع می‌کند، البته قرائتی بسیار خاص از دین اسلام است. کافی است به محدودیت‌هایی که طالبان برای زنان وضع کرده‌اند، نگاهی انداخت تا دریافت چگونه دین نزد این گروه به قشری‌ترین شکل ممکن تفسیر می‌شود. «زنان نباید بدون محرم و نیز بدون برقع از منزل بیرون بیایند. زنان باید از پوشیدن کفش پاشنه‌بلند اجتناب کنند، زیرا صدای پای زن باعث تحریک جنسی مردان خواهد شد.

زنان نباید با صدای بلند در ملأعام صحبت کنند تا نامحرمان با شنیدن صدای آنها به گناه نیفتند. شیشه‌های تمام پنجره‌های منازل مسکونی باید رنگ‌آمیزی یا پرده کشیده شود تا زنان ساکن خانه از دید رهگذران در امان باشند. عکاسی و نمایش تصاویر زنان در رسانه‌ها ممنوع است. رفتن زنان به پارک‌های زنانه ممنوع است. تحصیل دختران بالای هشت سال ممنوع است. دوچرخه‌سواری و موترسایکل برای زنان ممنوع است حتی اگر با محرم باشند. حضور زنان بر پشت پنجره‌ها و بالکن خانه‌ها ممنوع است. اشتغال زنان در محل کار مختلط با مردان و کلاً اشتغال زنان ممنوع است. سوارشدن زنان در تاکسی‌ها بدون محرم ممنوع است.»

با این همه، طالبان نیز البته متوجه شده است که اینک بر کشوری متفاوت حکم می‌راند و به همین دلیل است که جنبش طرفدار طالبان راه انداخته است و می‌کوشد از طریق کسانی چون فاطمه گیلانی و خانم کاکر، خود را در میان زنان، حکومتی مقبول جلوه بدهد.

چنین ترفندی مورد نقد فعالان زن افغانی است که در این کتاب بارها تاکید می‌کنند که هدف‌شان نه پناهندگی به جهان غرب است و نه خودنمایی‌های شخصی. آنها در پی حق آزادی و برابری حقوقی هستند و با وجود چنین محدودیت‌هایی پیشگام مقابله با تحجر و استبداد شده‌اند. تیتر متن‌های آنها خود گویای ذهنیت‌شان است: «آزادی دور است، اما ناممکن نیست»، «راه‌های رسیدن به آزادی زیادند»، «شب هرگز پایدار نخواهد ماند»، «ستیز با فرهنگ اسارت»، «ماییم که سرنوشت طالبان را رقم می‌زنیم»، «نه فراموش می‌کنیم و نه می‌بخشیم»، «نسل‌های بعدی هم با ما هستند»، «راه درازی در پیش است»، «آزادی، آن ارزشمندترین، تنها با مبارزه به دست می‌آید» و «آزادی این‌بار با نام زن‌ها رقم خواهد خورد».

این آخرین حرف دل سلطان‌زاده نیز هست: «به‌طور قطع باور دارم که زنان در دنیا سکان تغییرات سیاسی و فرهنگی را به دست گرفته‌اند و زنان افغانستان نیز این مهم را در سرزمینی با فرهنگ مردانه، به‌شدت محافظه‌کار و مقاوم در برابر تغییر به‌عهده خواهند گرفت. مردان دنیا خسته از کار در اتاق‌های فکری سیاسی جهانی و گمشده در پیچ‌وخم دیپلماسی میان کشورها از یافتن راه‌حل مشکلات بشری مأیوس شده‌اند. جنگ می‌آفرینند و از مدیریت آن ناتوان می‌شوند. از این پس زنان تحولات و انقلاب‌ها را رقم خواهند زد و صدای آزادی این‌بار زنانه است.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ................

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...