یک وکیل آمریکایی قرن نوزدهم بهنام آدام اِوینگ... نابغهای رو به احتضار... ششنوازی اطلس ابر را برای پیانو، کلارینت، ویولنسل، فلوت، اوبوا و ویولن... روزنامهنگاری است که رسوایی شرکت هستهای را فاش میکند و در معرض خطر ترور است... ناشر مغرور لندنی... یک برده کلونشده... قبیلهای پس از سقوط جهان متمدن...آثار هنری و رمانها را با بازرخدادها و تکرارهای جاودانه فرهنگ و طبیعت انسانی همراه میکند و درهم میآمیزد.
شاهکار دیوید میچل | آرمان ملی
«اطلس ابر» [Cloud atlas] اثر دیوید میچل [David Mitchell] در فهرست صدتایی گاردین، شماره نهم را به خود اختصاص داده است. این رمان در سال 2004 منتشر شد و جایزه کتاب سال بریتانیا را بهعنوان بهترین اثر داستانی از آن خود کرد. همچنین به فهرست نهایی بوکر و نبولا و فهرست صدتایی رمانهای بزرگ جهان هاروارد راه یافت. این رمان توسط علی منصوری ترجمه و از سوی نشر روزگار منتشر شده است.
دیوید میچل در «اطلس ابر» خوانندگان خود را سوار بر یک ترن هوایی میکند و در ابتدا آنها تعجب میکنند که آیا میخواهند پیاده شوند یا خیر. درنهایت آنها نمیتوانند تمامشدن سفر را تحمل کنند. او مانند شهرزاد و رمانهای سریالی ویکتوریایی (مانند رمانهای چارلز دیکنز)، قسمتهای خود را با پایانی باز رها میکند و باعث شگفتزدهشدن بسیاری میشود.
اما برخلاف اینها، او داستان بعدی خود را در مکانی دیگر، در زمان دیگری، با یک واژگان دیگر شروع میکند و انتظار دارد که ما دوباره همه اینها را طی کنیم. اعتماد به داستان. او به یک جمعبندی کلی و یکجا میرسد، و سپس همه آنها را به صورت جداگانه به پایان میرساند، و لذت یک روایت کاملی را ارائه میدهد که نادر است.
داستان اول که عنوان «روزنوشتهای آدام اِوینگ از اقیانوس آرام جنوبی» را دارد، در مورد یک وکیل آمریکایی قرن نوزدهم بهنام آدام اِوینگ است که در سال 1850 از اقیانوس آرام عبور کرد، و با موریس و مبلغان، یک پزشک انگلیسی ازکارافتاده و برخی از ملوانان ژولیده دیدار کرد. داستان دوم باعنوان «نامههای زیدلگم» درباره آهنگساز جوان بریتانیایی به سال 1931 است که نابغهای رو به احتضار را متقاعد میکند تا به عنوان منشی کنارش باشد و هرچه هست از نُتهای موسیقی گرفته تا صحبتهایش را یادداشت کند و بعدش هم با زن و دختر آن مرد رابطه برقرار کند.
این راوی، رابرت فروبیشر، ششنوازی اطلس ابر را برای پیانو، کلارینت، ویولنسل، فلوت، اوبوا و ویولن، هرکدام را با کلید موسیقینگاری و اکتاو خاص خودش نوشت. داستان فروبیشر در مجموعهای از حروف به عاشق خود روفوس سیکساسمیت، که بعدا بهعنوان یک دانشمند هستهای در ریگان کالیفرنیا در دهه 1970 ظاهر میشود، گفته میشود. این داستان لوئیزا ری، روزنامهنگاری است که رسوایی شرکت هستهای را فاش میکند و در معرض خطر ترور است.
صدای چهارم، تیموتی کاوندیش، ناشر مغرور لندنی (چاپ کتاب با هزینه خود از آنجاییکه طالب ندارد) در 1980 بود که در خانههای قدیمی نزدیکی هال؛ گرفتار شده بود.
پنجمین مورد، شهادت پیش از اعدام سانمی_ 451، یک برده کلونشده (رشد و تزاید سلولی و درواقع تولید مثل) در برخی شرایط آینده است که هوش و فراست و بینایی و الهام به دست آورده است.
داستان یا صدای ششم و اصلی، صدای داستانپردازی زاکری، قبیلهای پس از سقوط جهان متمدن است، که در جزایر اقیانوس آرام در جاییکه روایت خطی آغاز شده، بازمیگردد. این رمان با یک کشتی - نبیه یا پرافِتِس - آغاز میشود و با کشتی دیگری که شامل بازماندگان، پیشگویان یا پرشیینس است، به پایان میرسد.
داستانها همه اولشخص هستند - جدا از «نیمهعمرها» - اولین معمای لوئیزا ری. هرکدام دارای خصوصیات خاص مانند یک ستاره دنبالهدار هستند، گویا ممکن است مثل همه ما تجسمهای مختلفی از یک روح یا اشکال مختلف همان ابر مولکولها باشند. آنها با سایر مصنوعات مرتبط هستند.
فروبیشر هر دو بخش از خاطرات اقیانوس آرام آدام اِوینگ را پیدا میکند. لوئیزا ری هم نامههای فروبیشر و نسخهای نادر از یک ششنوازی برای گرامافون از او مییابد. برای کاوندیش اثری با عنوان اولین معمای لوئیزا ری ارسال شده بود.
درخواست سانمی دیدن یک فیلم نیمهنشاندادهشده قدیمی است با عنوان «مصیبت شوم تیموتی کاوندیش»: تماشا کنید تا ببینید چه اتفاقی افتاده است. سانمی خودش به الهه قبیلههای دره زاکری تبدیل شده است، اگرچه پیشگویان یا همان پرشنیینسها، که تصویر و نشان «دعا»ی خود را حفظ کردهاند یا شهادت را ثبت کردهاند، میگویند او «انسانی آزاده بود که صدها سال پیش درگذشت.»
«اطلس ابر» به دلیل درک دیوید میچل از نحوه پاسخگویی به آن داستانهای بنیادی و بدوی که ما در مورد خیر و شر، عشق و مرگ، آغاز و پایان، میگوییم، قدرتمند و زیبا است. او از آوردن اشک سایرین یا زیادکردن حجم تعلیقها واهمهای ندارد - او میفهمد این چیزی است که ما برای آن داستان میسازیم.
کاوندیش با در نظرگرفتن «اولین معمای لوئیزا ری»، منتقدی را تصور میکند: «اما قبل از آن هزاربار انجام شده است»، و با خودش غرولند میکند، «گویی میتوان کاری بین صدهزاربار بین اریستوفان و اندرو وبر باطل کرد! انگار هنر «چه چیزی» است، نه «چگونه!»
این یک نیمه واقعیت است - کاوندیش محدودیتهایی از جایگاه خود در فرهنگ، تاریخ و این رمان دارد، اما آثار هنری و رمانها را با بازرخدادها و تکرارهای جاودانه فرهنگ و طبیعت انسانی همراه میکند و درهم میآمیزد.
دیوید میچل درواقع هردو کاری را که قبلا صدهزاربار انجام شده انجام میدهد، ولی او آن را متفاوت انجام داده است. او با صدا، ایدهها و شخصیتهای افراد دیگر بازیهای دلپذیری را انجام میدهد. فروبیشر فردی بیاخلاق در پیروی از زیباییشناختی است که از نظریات «وو» و «پاول» فاصله زیادی دارد، و ویویان آیرس، میزبان و بردهدار پیر او، به نقل از نیچه با جذابیتهای زشت و ناخوشایند است. لوئیزا ری جالب است، زیرا از کلیشههای جهانِ ریموند چندلر، «پلیس خوب در برابر قدرت بد» استفاده میکند، پاسخ و شرح سادهای از آنچه ما به عنوان داستان میخوانیم میدهد (روایت و شرح طمع، ترس و همدردی ساده) و درعینحال (زیرا از زمینهای که در آن قرار دارد) از آنچه به تنهایی حرکت میکند بیشتر احساس میشود.
لوئیزا مصاحبهای را که او با هیچکاک انجام داد توصیف میکند که در آن او «آن را برای مرد بزرگ قرار داده است، کلید اصلی ترور خیالی، پارتیشن یا مهار است: تا زمانی که بیتس متل از جهان ما محصور شود، ما میخواهیم به آن بپردازیم، مانند حصار عقرب؛ اما فیلمی که دنیا را نشان میدهد، یک بیتس متل است؛ خب، این، ویرانشهر و افسردگی است...»
این مشاهده مورد سواستفاده چیزی است که دیوید میچل آن را عرضه میکند -با استفاده از واژه پارتیشن هم در معنای موسیقایی و هم با توسل به بار جداکنندگیاش برای ایجاد فاصلهای مابین مخاطب و درامهای تنشی و دهشتهایی که توصیف میکند؛ این هم به این دلیل است تا وادارمان کند همهچیز را ببینیم.
پارادایم دیگری که به ما پیشنهاد میشود ایده شخصیت دیگری است. او در تصور جزئیات این زندگی فرضی - نهتنها غذا و آداب و رسوم، بلکه جو اخلاقی و فرضیات خودکار نیز خوب است. اما شاهکار بزرگ او تغییر در ریتم است، که هرگونه اعتراض آشکارا به «دنیای شجاع نو» دیگری را از بین میبرد. سانمی، تولیدکنندهای که بیپروایانه یاد میگیرد و بر هرچیزی چنگ میاندازد تا به آن بیاندیشد و حسش کند، به طرز عجیبی باهوشترین شخصیتهاست. ریتم حکایات قبیله زاکری قانعکنندهترین است. این دو از کلمات قدیمی استفاده میکنند و کلمات جدیدی را اختراع میکنند که لذتبخش است.
«اطلس ابر» پرسشهای سادهای از زمان خودمان میپرسد، که دید داروینی دارد. یک مبلغ برای آدام اوینگ، فرزند انقلاب آمریكا، ایده خود را درباره «نردبان تمدن» توضیح میدهد كه میتواند نژادهایی را كه قادر به پیوستن به پیشرفت نیستند، خاموش كند. قبایل زاکری معتقدند که سانمی «توسط یک خدای باهوش به نام داروین» متولد شده است. کسی میگوید، انسانها از خدایان و روح شغالها برخوردار هستند. حرص دنیا را ویران میكند. اوینگ در انتهای کتاب که نزدیک به آغاز آن است، همانطور که بهطور کامل به آن رسیده است، ایدههای «طبیعی» تسلط و تناسب اندام را «آنتروپی نوشتهشده در طبیعت ما» میبیند. او جان آخرین قبیله مورییوری را نجات داده که خانواده صلحآمیز او توسط جنگجویان مائوری نابود شدهاند. مورییوری او را نجات میدهد، و اعمال فردی قهرمانانه و نجات در برابر دندان و پنجه در سراسر شبکه روایت ایستاده است. اوینگ دوباره برمیگردد و به یک آزارگر تبدیل میشود. سانمی یک برده (مختصر) آزاد شده است که حضورش بعد از شکست نیمهعمرهاست. زاکری دوباره به آخرین قبیله صلحآمیز خود تبدیل میشود و حافظه داستانپردازی آن است. اوینگ همچنین میگوید: «اعتقاد هم جایزه دارد و هم نبرد»، و آنچه میچل انجام میدهد این است که باورهای سادهای را مجسم میکند و آنها را مهم و حیاتی جلوه میدهد.
در «اطلس ابر» یک نظم پنهان وجود دارد که توسط هنر تقلید یا آشکار شده، و این باعث میشود زندگیِ کوتاهِ ما معنا پیدا کند. یا شاید هیچ نظمی وجود نداشته باشد، مگر در سطح مولکولی. شاید فقط مهربانی و اشک وجود داشته باشد.