این همان دنیایی است که در گیرو‌دارِ مرگ پدر و مادر پیر و فرتوت‌مان با آن روبه‌رو می‌شویم... در نظر بسیاری از ما چهره‌ پدر و مادرمان قداست خاصی دارد. اما در این داستان هم مثل داستان‌های دیگر، راث از یک راه بر غم و اندوهش فائق می‌آید: از طریق تبدیل غم و اندوهش به مشاهده‌ی جزبه‌جز چیزی که دیدن و تحملش آسان‌ نیست؛ یعنی درد و رنج و زوال کسی که به او عشق‌ می‌ورزیم ولی کاری برای نجاتش از ما ساخته ‌نیست.


پدر و پسر | آرمان ملی


از جمله عواملی که موجبات لذت‌ مخاطب از خواندن داستان‌های فیلیپ راث [Philip Roth] را فراهم‌ می‌آورد این نکته است که او همچون بندباز ماهری بی‌هیچ ترسی و‌ با نهایت دقت و وسواس به‌روی بندی که درواقع مرز میان روایت تاریخ و آفرینش ادبی است، به هنرنمایی می‌پردازد. راث به صراحت تاکید می‌کند که در فرآیند آفرینش ادبی تنها به آنچه در ذهن خود مجسم‌‌کرده‌ اکتفا ‌می‌کند و بی‌نیاز از هر عنصر دیگری است. راث خوانندگانی را که شخصیت او را بنابر شخصیت‌های داستانی‌هایی که خلق کرده‌ تعریف ‌می‌کنند به تمسخرمی‌گیرد؛ هرچند که با خلق شخصیت زوکرمن، زشت‌ترین تعاریف ممکن از شخصیت خود را به دست‌ ‌می‌دهد. زوکرمن، شخصیت اصلی شش رمان فیلیپ راث، کسی است که بیشتر دانسته‌هایمان از گذشته‌ راث را از او داریم؛ دانسته‌هایی همچون: بلوغ زودرس ‌او، تشویق و توجه منتقدان به او به‌عنوان نویسنده‌ کم‌سن‌وسالی که داستان کوتاه‌ می‌نویسد، موفقیت و محبوبیت یک‌شبه.

میراث(یک داستان واقعی) [Patrimony : a true story]  فیلیپ راث [Philip Roth]

اما با وجود تمام اینها قصد راث شوخ‌طبعی یا کج‌خلقی محض نیست. او قصد دارد غلافی نفوذناپذیر برای آزادی عمل داستان بسازد؛ آن‌هم با پیش‌کشیدن و سپس انکار پیوند بین داستان و «واقعیات»؛ و باید گفت که به این نیت جامه‌ عمل هم می‌پوشاند. باتوجه به روش هوشمندانه‌‌ راث نسبت به سوالات مربوط به داستان‌گرایی و تاریخ‌گرایی آیا می‌توان اعتمادی به‌عنوان رمان، یعنی «میراث»(یک داستان واقعی) [Patrimony : a true story] کرد؟ یا اینکه عنوان هم صرفا یکی دیگر از حقه‌ها‌‌ی نویسنده ‌است که قصد دارد با آن در واپسین لحظات به خواننده رودست بزند؟

به هیچ وجه اینطور نیست. این رمان که از بهترین آثار فیلیپ راث است مضمونی دارد که همه‌ ما دیر یا زود آن را به‌عنوان «دنیایی واقعی» خواهیم شناخت: دنیای راهروهای بیمارستان‌ها، سی‌تی‌اسکن‌‌‌ها و تشخیص‌های پزشکی، دنیای پیرمردها و پیرزن‌های عاجز و درمانده اما لجباز، دنیای خانواده‌هایی که با مرگ و واقعیت وحشتناک و ظالمانه‌ آن یعنی «نیستی» دست‌وپنجه نرم می‌کنند. این همان دنیایی است که در گیرو‌دارِ مرگ پدر و مادر پیر و فرتوت‌مان با آن روبه‌رو می‌شویم.

راث مادرش بِسی را در سال 1981 بر اثر حمله‌‌ قلبی از دست ‌‌داد. مرگ ناگهانی بسی شوک بزرگی برای شوهر و فرزندانش بود. ولی باتوجه به آنچه در داستان اتفاق می‌افتد گویی مرگ نعمتی بود که بسی دست آخر از آن بهره‌مند شد؛ این نعمت همان چیزی است که شخصی در داستان در تمنای آن است.

آغاز رمان در سال 1988 و با فلج‌ و از کارافتادگی یک سمت صورت هرمن راث یعنی پدر فیلیپ راث همراه است. «دیروز شکل دیگری بود و حالا انگار کس دیگری شده...» در نظر بسیاری از ما چهره‌ پدر و مادرمان قداست خاصی دارد. اما در این داستان هم مثل داستان‌های دیگر، راث از یک راه بر غم و اندوهش فائق می‌آید: از طریق تبدیل غم و اندوهش به مشاهده‌ی جزبه‌جز چیزی که دیدن و تحملش آسان‌ نیست؛ یعنی درد و رنج و زوال کسی که به او عشق‌ می‌ورزیم ولی کاری برای نجاتش از ما ساخته ‌نیست.

اما اینطور هم نیست که این کتاب شرح زندگانی اولیا و مقدسین باشد. هرمن راث مرد بدقلقی بود، ولی خوبی‌هایی هم داشت: به‌شدت وفادار بود، پرعاطفه بود و خودش را وقف خانواده و اطرافیانش می‌کرد. اهل دعوا هم بود. پای دعوا که به میان می‌آمد هرمن هیچ وقت کم‌ نمی‌آورد. روحیه‌ ستیزه‌جو و مبارزطلب هرمن شاید به کار «موانع و سختی‌های روزمره» می‌آمد ولی به هیچ‌وجه به کار نقش پدری‌اش‌‌ نمی‌آمد. گرامی‌داشتن این خصلت‌های پدر که همیشه در چشم پسر عامل ظلم و ستمی بود که به او روا می‌داشت معیاری برای سنجش احترامی است که فیلیپ در روزهای آخر عمر پدر بیشتر و بیشتر نسبت به او حس می‌کرد. فیلیپ این خصایل را هم در جایگاه پسر و هم در جایگاه یک رمان‌نویس عزیز و گرامی‌ می‌دارد. هرمن از بارزترین و قوی‌ترین شخصیت‌ها در مجموعه آثار فیلیپ راث است و بهترین سطرها را به خود اختصاص‌داده: «خوبی مرگ این است که حتی کلک «پدرسوخته‌ها» را هم می‌کند.»

راث تا پایان مرگ تدریجی پدر کنارش ‌ماند. او شاهد زجر، شجاعت و درماندگی‌اش بود. اتفاقا در خلال همین درماندگی بود که این دو مرد به شناخت عمیقی از یکدیگر رسیدند؛ یعنی هنگامی که فیلیپ راث برای پدرش پدری کرد و هرمن راث پسر پسرش شد. این کتاب درخشان میراث واقعی نویسنده و پاداش اوست و هم پاداش ما. رمانی که در سال 1992 جایزه‌ حلقه‌ منتقدان کتاب را در بخش زندگینامه‌ خودنوشت دریافت‌ کرد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...