ترجمه مسعود شاه‌حسینی | واشنگتن پست | هم‌میهن


در یکی از بدترین لحظات والد بودنم، دختر کوچکم فریاد کشید: «چرا همیشه به من سرکوفت می‌زنی؟» و من درجواب فریاد کشیدم: «برای اینکه هیچ‌کاری رو درست انجام نمی‌دی!»
الان به‌یاد آن‌موقع می‌خندیم – من که می‌خندم. دخترم در نیویورک‌سیتی زندگی می‌کند و بازیگری می‌خواند و کارش رقص مدرن است؛ با پیش‌خدمتی در رستوران هم قبض‌ها را می‌پردازد. آنقدری سرم می‌شود که نگرانی‌هایم را سربسته نگه دارم و حمایتم را جار بزنم. ما پدرها دست‌آخر مثل عکاسان حیات‌وحش می‌شویم؛ بی‌صدا ولی بسیار هوشیار و مراقب، قدردان هرگونه مشاهده.

خلاصه رمان زمستان کوئری‌ها» [Upstate] جیمز وود [James Wood]

«زمستان کوئری‌ها» [Upstate] رمانی نوشته‌ی جیمز وود [James Wood]، منتقد ادبی است که بسیار -به حدی که هرگز پیش از آن اتفاق نیفتاده بود- توجهم را به این موضوع جلب کرد. کتابی کم‌حجم با شخصیت‌هایی اندک در مکانی دوردست است ولی فلاکت پرتشویش پدری مهربان را با ظرافتی دلپذیر توصیف می‌کند. به‌واقع زمستان کوئری‌ها مانند تکذیبیه‌ای به‌جا بر رئالیسم هیستریاییِ رمان‌های اجتماعی بی‌دروپیکری است که وود به نقد آنها مشهور است. ولی در این داستان، عواطف زیاد و خرد عمیق است – استثنایی شگفت‌انگیز میان انبوه آثار ادبی درباره‌ی پدرهای بد است.

داستان طی چندروز در اوایل سال ۲۰۰۷ اتفاق می‌افتد، وقتی بسازوبفروشی بریتانیایی به‌نام آلن کوئری کم‌کم بوی دودی به‌مشامش می‌رسد که درنهایت شعله‌اش زبانه می‌کشد و اقتصاد دنیا را نابود می‌کند. بااین‌حال درحال‌حاضر، آلن حواسش بیشتر به پیغامی سربسته درباره‌ی ونسا، دختر 40‌ساله‌اش در نیویورک علیا است. ونسا، استاد فلسفه در کالج اسکیدمور است که به‌نظر می‌رسد به‌شکل خطرناکی با افسردگی دست‌به‌گریبان است. آلن و دختر کوچکش، هلن، مصمم برای سردرآوردن از مشکل، به دیدار ونسا می‌روند.

اگر ماجرایی تراژیک در خانه ونسا اتفاق افتاده بوده، به‌نظر می‌رسد قبل از رسیدن آلن و هلن تمام شده است. ونسا از ملاقات آنها خوشحال است. او نگرانی‌های آلن و هلن را یک‌باره پس می‌زند. ونسا نامزد خوش‌قیافه و جدیدش را نمایش می‌دهد. آلن می‌خواهد این تصویر زیبا از سعادتی عاشقانه را باور کند ولی او از سابقه‌ی سلامت روان دخترش خبر دارد؛ او بذرهای ناامیدی را که دور خانه‌ی ونسا شناورند، حس می‌کند. طی یک‌هفته کندوکاو غیرمستقیم و سنجیده به‌شکلی نه شک‌برانگیز و نه توهین‌آمیز، داستان باز می‌شود: کوششی معمول در کمدی بی‌پایان عواطف والدین که هر پدر خوبی به‌جا می‌آوردش. آلن مصمم است «به گفته‌ی پاپ، آن پاپ لیبرال در دهه‌ی ۱۹۶۰ عمل کند: تا می‌توانی ببین، تا می‌توانی تصحیح نکن.»

خانه‌ی ونسا در شهر کوچک و یخ‌زده‌ی ساراتوگا اسپرینگز می‌تواند حس ترس از فضای بسته را زنده کند ولی وود استاد زندگی خانگی درون‌نگر است. اگر پالت رنگ‌هایش کوچک است، ولی توجهش به سایه‌های ظریف رنگ‌های عواطف انسان، روشنگر است. او با همه‌ی نوسانات در فرکانس اتاق، سیم‌های فرسوده‌ی رقابت‌های خواهرانه، طعم دلواپسی‌های والدین که شیرینی‌اش دل آدم را می‌زند، هماهنگ است.

با خواندن زمستان کوئری‌ها متوجه می‌شویم معمولاً چقدر از یک‌دیگر را نمی‌بینیم یا به آن بی‌توجهیم. مثلا، آلن در مکالمه‌ی پرتنشِ کم‌مانندی با هلن می‌گوید: «می‌دونی آزاردهنده و کاملاً ناخوشایند و بالاتر از همه... به‌شدت برای بهتر کردن شرایط بی‌فایده‌ای.» و بعد وود اضافه می‌کند: «واقعاً قصد نداشت کلمه‌ی آخر را بگوید و به‌نظر هردوشان هم خنده‌دار رسید، ولی چون درگیر جروبحث‌شان بودند، لبخند زدن مجاز نبود و به‌جایش لجوجانه در سکوتی بچه‌گانه فرو رفتند.» چنین موقعیت‌های ناجور ولی جالب‌توجهی در این رمان فراوانند و آدم نمی‌تواند از گنجینه‌ی ذکاوت خوشایند وود احساس غنی‌شدن نکند.

وود، باوجود سال‌ها زندگی کردن در این کشور – او سال ۱۹۶۵ در انگلستان زاده شد – هنوز رویکردی کنایه‌آمیز به ویژگی‌های مختص ایالات‌متحده دارد. زمستان کوئری‌ها حاوی نظرات مفرح، گرچه کمی نخ‌نما، درباره‌ی سرزندگی این کشور، درگیری‌اش با آب‌وهوا به‌خصوص مصرف‌گرایی بی‌اندازه‌اش است. وود می‌نویسد: «او جایی خوانده بود که هر آمریکایی روزانه سه‌برابر میانگین جهانی دستمال توالت مصرف می‌کند و دانستن همین برای آلن کافی بود. آمریکا جایی بسیار بزرگ، مذهبی و مرتجع و فاقد جامعه‌گرایی درست‌وحسابی بود؛ کشوری که در آن جای پارک اتومبیل‌ها از خیلی دهکده‌های اروپایی بزرگتر بود.»

ولی وود، در زمستان کوئری‌ها هرگز علت نهانی ملاقات آلن با دخترش را کنار نمی‌گذارد و مایه‌ی اصلی داستان ریشه در اکتشاف ملاطفت‌آمیز معمای فطرت دارد. ونسا با خود می‌گوید: «آیا خوشحالی فقط شعبده‌ی تولده؟ موهبتی کاملاً تصادفی، مثل برخورداری از استعداد تشخیص نت‌ها و تولید دوباره‌شون؟» آلن نمی‌داند ولی هنوز برای دخترش نگران است. او با حس استیصال فزاینده‌ای فکر می‌کند: «چرا شادی برای هلن به‌راحتی به‌دست می‌آمد و برای خواهرش به‌سختی؟ این دو دختر همیشه با هم فرق داشتند. ... و حالا از آلن چه کاری ساخته بود؟ همین اسباب آزارش بود؛ چقدر کار کمی از او برمی‌آمد. او نمی‌توانست کاری کند که ون دنیا را از دید او ببیند.»

در سال ۲۰۰۹، ریچارد پاورز در رمانی بحث‌برانگیز به‌نام «سخاوت» به مقوله‌ی شادی پرداخت. ولی رویکرد او تا حد زیادی با علم ژنتیک و داروسازی سروکار داشت. برای وود که یک مسیحی بار آورده شده است، این نبرد اساساً معنوی و فلسفی باقی مانده است. آلن درباره‌ی کشمکش دخترش فکر می‌کند: «زیرا یأس مانند دریا بود. دور از چشم، با حضوری همیشگی، بی‌تابانه می‌کوبید: دشمن بزرگ شکوفایی انسان چند سانت از مرزهایش عقب‌نشینی می‌کرد.»

برای شنیدن ارتعاشات عمیق این استعاره، لازم نیست متوجه اشاره به شعر «ساحل دووِر» از مَتیو آرنولد بشوید.
آلن فکر می‌کند: «با بزرگ‌شدن‌شان باید می‌فهمید که آنها فقط بالا و بالاتر می‌روند و تنها کاری که از او برمی‌آمد این بود که ساکت بنشیند و پریدن‌شان را تماشا کند.»
ولی تماشا کردن هم بی‌چیزی نیست. آن‌گونه که رمان وود نشان‌مان می‌دهد، تماشا کردن می‌تواند در این دنیای تیره‌وتار تفاوتی ایجاد کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...