راوی یک‌جور مصلح اجتماعی کمیک است... در یک موسسه همسریابی کار می‌کند. روش درمانی‌اش بر این مبناست که به‌جای بحث برای حل مشکل مراجعین، صورت مساله را پاک می‌کند... روزی دوبار عاشق می‌شود... همسر یواشکی، گروه‌(1+2) و راهکار راضی کردن نگار به ازدواج (چانه‌زنی از بالا و فشار از پایین) حکایت هجو گره‌های کور سیاستگذاری‌هاست... آنها که زندگی را دو دستی می‌چسبند زودتر از بقیه می‌میرند.


فرصتی برای غمگین بودن نداریم | اعتماد


طنز نوعی آینه است که نظاره‌گران عموما چهره هرکس به جز خودشان را در آن می‌بینند.

برای اینکه آینه مورد مثال سوفیت به همان نحوی که گفته عمل کند باید با زاویه نسبت به بیننده قرار بگیرد. به یک طرف متمایل باشد تا مخاطب عوض چهره‌ خودش دیگران را در آینه ببیند؛ به عبارت دیگر طنز شبیه یک آینه است که سوژه‌اش را از یک زاویه جذاب به مخاطب نشان می‌دهد. جوری که در عین دیدن نقطه ضعف‌هایش به او برنخورد، بخندد و مسکن دردهایش باشد. تمثیل آینه به نکته دیگری هم اشاره دارد؛ طنز حاصل نحوی نگریستن به موضوع است، مثل زاویه دیدی که محتوا را عوض می‌کند. آنچه در منظر این آینه قرار می‌گیرد بی‌شک کسر و کمبودی دارد و طبعا زننده است ولی از زاویه‌ای به‌تصویر کشیده می‌شود که برای بیننده خوشایند باشد.

شوخی کوتاه یک اروسیا  احمد هاشمی

اروسیا با همین ترفند مصایب روزگارش را به نمایش می‌گذارد. دست‌مایه رمان (اعتیاد) نه‌تنها کلیشه‌ای که ناراحت کننده‌ است. مکان، شخصیت‌ها و ماجراهای داستان همگی حاکی از آسیب‌های اجتماعی و پیامدهای ناگوار بلای خانمانسوزند. با این وجود مخاطب به هیچ‌وجه آزرده نمی‌شود. چون از دید یک طنزنویس به موضوع نگاه می‌کند. اتمسفر داستان، پیش‌آمدها و سرگذشت آدم‌هایش واقعا تلخ و دردناکند ولی به محضی که از فیلتر ذهن راوی می‌گذرند، قابل تحمل و چه‌بسا خنده‌دار می‌شوند. حساب ظاهرسازی نیست، این شخصیت واقعا خوش‌بین است. همیشه نیمه‌ پُر لیوان را می‌بیند و با سهل‌انگاری از کمبودها چشم‌پوشی می‌کند. جهان‌بینی و نحوه‌ نگرش او کارکردی شبیه آینه دارد؛ متمایل به موارد جالب توجه است و با این رویکرد بیشتر نکات مثبت مسائل را بازتاب می‌دهد. لطف آن راوی در این است که خواننده از چشم آدمی به دنیا نگاه می‌کند که معتقد است: «زندگی مثل یه شوخی کوتاهه. فرصتی برای غمگین بودن نداریم.»

این راوی یک‌جور مصلح اجتماعی کمیک است، دوست دارد الکی هم شده همه در صلح و صفا زندگی کنند. شوخ و شنگ ساخته شده تا با شیرین‌کاری از تلخی مصائب ویران‌شهرشان بکاهد. از کار و زندگی گرفته تا رفقا و سوالات فلسفی‌اش همه در خدمت جذابیت متن و ابزار طنزند؛ رحیم در یک موسسه همسریابی کار می‌کند. روش درمانی‌اش بر این مبناست که به‌جای بحث برای حل مشکل مراجعین، صورت مساله را پاک می‌کند. راهنمای زندگی‌اش مرام پایین شهری است که می‌گوید تا تهِ خط برو! عاشق زنانی است که چهره‌شان با هیچ حسی تغییر نمی‌کند؛ صورت، ساحل آرام، دل دریای خروشان. روزی دوبار عاشق می‌شود و این برایش عجیب نیست. چون هرچه باشد شغلش یک‌جور خرید و فروش عاطفه‌ است. با ده‌سال تجربه در کار پیوند دل‌ها به این نتیجه رسیده: «اینجا نمی‌شه همه‌چی را صاف گفت و بدون کنایه جواب گرفت. نهِ ما همیشه نه نیست، آره هم هست. اگر کسی بهت گفت نه و گونه‌هاش سرخ شده، ده‌تا معنی می‌تونه داشته باشه. اگر نهِ قاطع گفت و خیلی هم جدی بود، نزدیک‌ترین معنی بهش اینه که باید بیشتر اصرار کنی.» رحیم از معدود جوانان سالم و سربه‌راه محل است، اغلب رفقاش معتادند. ولی عوض خودنمایی یا نقل اشتباهات و قصه‌های کلیشه‌ای این قبیل افراد به ماجراهای عاشقانه و ویژگی‌های منحصر به فردشان اشاره می‌کند: جمال کوتوله و قناس است. به‌رغم جثه ضعیفش دندان‌هایی مثل اسب دارد و کسی جرات نمی‌کند حین دعوا نزدیکش بشود. چهل‌سال سابقه مفید نشئگی داشته، به جمال هشت‌مواد معروف است. خودش یک آزمایشگاه سیار بوده و با این احوال اوردوز کرده. در عمل به همه نشان داده همین یک کار را هم بلد نیست. رفیق دوم (اسد) در جوانی پای ثابت تجمع‌های سیاسی بوده، برخلاف پیش‌بینی دستگیر نشده و از همین بابت احساس بی‌ارزشی می‌کند. کم‌کم به مواد روی می‌آورد و از آن به بعد مریخی صدایش می‌کنند. چون آنقدر در فضاست که به‌ یاد نمی‌آورد چند دقیقه قبل چه کاری انجام داده. در مجلس ترحیم جمال رو به جنازه‌ مرحوم می‌گوید: «برای اینکه روحش تو آرامش باشه، بهتره یک راهی پیدا کنیم که پست‌مدرن‌ها زیاد تو آلمان قدرت نگیرند. من همیشه از پست‌مدرن‌ها بدم می‌آد.»

شوخی کوتاه یک اروسیا  احمد هاشمی

این جمله یک‌جور طنز فرمی است، بارها توسط شخصیت‌های دیگر داستان هم بازگو می‌شود و طنز آن به هجو میل می‌کند. تعابیری نظیر همسر یواشکی، اسمی که رفقا برای گروه‌شان انتخاب کرده‌اند (1+2) و راهکار راضی کردن نگار به ازدواج (چانه‌زنی از بالا و فشار از پایین) حکایت هجو گره‌های کور سیاستگذاری‌هاست. ابزاری که عموما طنزنویس‌ها به‌ کار می‌گیرند؛ با ارجاع به وقایع مهم، تقلید از رمان‌های معروف یا روایات انجیلی به دید انتقادی مشکل امروز را در قالب قدیمش بازنمایی می‌کنند. با تمرکز روی تناقض‌های وضع موجود (تفاوت میان آنچه هست و باید باشد) ایراد کار را نشان می‌دمند. یکی از کاربردهای طنز همین است که چیزی را پیش‌روی ما بگذارد و بگوید نگاه کن! این آنچه به‌ نظر می‌آید نیست.
تعقیب و گریزهای رمان اروسیا، سردسته آدم‌های خطرناکش (مرسل) و کسب و‌کار پدر نگار از همین نمونه‌اند؛ آخر سر معلوم می‌شود هیچ‌کدام آنچه نشان می‌داده‌اند نیستند. نمونه دیگرش تکیه‌کلام راوی است، معنایش در انتهای رمان آنی نیست که ابتدا می‌گفته: «فقط مرگه که درمان نداره.»

طنز اروسیا صرفا گفتاری نیست؛ محدود به لحن راوی یا آنچه درباره خودش و دیگران می‌گوید. شاید دیگر شخصیت‌ها براساس خصایل‌شان شکل بگیرند ولی قهرمان داستان با اعمالش ساخته می‌شود. طنز در رفتار و بیشتر از نگرش رحیم به جهان سرچشمه می‌گیرد. سوای راوی بعضی از لوکیشن‌های داستان هم وسیله ابزار طنزند؛ بن‌بست کوچه باریک ارس، ماشین‌هایی که کیپ هم پارک می‌شوند و برای جابه‌جایی هرکدام باید بقیه ماشین‌ها از کوچه بیرون بروند. خانه‌ مضحک مریخی و بسیاری از عناصر داستان با هدف دستیابی به حداکثر طنز با هم مرتبط شده‌اند. سابقه‌ سیاسی رفقا (رحیم و اسد و جمال) به جذابیت این کاراکترها افزوده ولی جا داشت به دیگر شکست‌های زندگی‌شان اشاره شود تا سرانجام‌شان دور از باور نباشد. برهمین اساس اگر پایان قصه منطقی‌تر بود و حلقه‌های پیرنگ داستان بهتر چفت و بست می‌شد در بسترِ باورپذیرِ واقعیتی جدی‌تر، طنز رمان بیشتر جلوه می‌کرد.

اروسیا هم مثل هر رمان طنزی یک قربانی دارد. شخصیت سهل‌انگاری که به‌خاطر سادگی مدام از واقعیت ضربه می‌خورد. رحیم از این قاعده مستثنی نیست در عین حال یک نقطه قوت دارد که بیشتر جذابش می‌کند؛ خیرخواهی، همدلی و دید مثبت او برای خواننده تجربه می‌شود. خاطره‌ای که از جهان داستان به ‌جا می‌گذارد بسی دلپذیرتر از واقعیت اطراف ماست. بعد پریدن نشئگی‌اش به خود می‌آییم ما را معتاد کرده به خوش‌بینی. توصیه‌هایش از یادمان نمی‌رود.
«آنهایی که زندگی را دو دستی می‌چسبند زودتر از بقیه می‌میرند. شجاعت عمر را زیاد می‌کند. بعضی وقت‌ها نه راه پس هست نه راه پیش. اون‌وقت باید بگذاری هر اتفاقی که قراره، بیفته.» آخر قصه و در پایان همه حرف‌هایش خوش داریم باور کنیم: همه‌چیز درست می‌شود، اگر ما آدم‌ها همدیگر را دوست داشته باشیم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

در قرن بیستم مشهورترین صادرات شیلی نه استخراج از معادنش که تبعیدی‌های سیاسی‌اش بود. در میان این سیل تبعیدی‌ها چهره‌هایی بودند سخت اثرگذار که ازجمله‌ی آنها یکی‌شان آریل دورفمن است... از امید واهی برای شکست دیکتاتور و پیروزی یک‌شبه بر سیاهی گفته است که دست آخر به سرخوردگی جمعی ختم می‌شود... بهار پراگ و انقلاب شیلی، هردو به‌دست نیروهای سرکوبگر مشابهی سرکوب شده‌اند؛ یکی به دست امپراتوری شوروی و دیگری به دست آمریکایی‌ها ...
اصلاح‌طلبی در سایه‌ی دولت منتظم مطلقه را یگانه راهبرد پیوستن ایران به قافله‌ی تجدد جهانی می‌دانست... سفیر انگلیس در ایران، یک سال و اندی بعد از حکومت ناصرالدین شاه: شاه دانا‌تر و کاردان‌تر از سابق به نظر رسید... دست بسیاری از اهالی دربار را از اموال عمومی کوتاه و کارنامه‌ی اعمالشان را ذیل حساب و کتاب مملکتی بازتعریف کرد؛ از جمله مهدعلیا مادر شاه... شاه به خوبی بر فساد اداری و ناکارآمدی دیوان قدیمی خویش واقف بود و شاید در این مقطع زمانی به فکر پیگیری اصلاحات امیر افتاده بود ...
در خانواده‌ای اصالتاً رشتی، تجارت‌پیشه و مشروطه‌خواه دیده به جهان گشود... در دانشگاه ملی ایران به تدریس مشغول می‌شود و به‌طور مخفیانه عضو «سازمان انقلابی حزب توده ایران»... فجایع نظام‌های موجود کمونیستی را نه انحرافی از مارکسیسم که محصول آن دانست... توتالیتاریسم خصم بی چون‌وچرای فردیت است و همه را یکرنگ و هم‌شکل می‌خواهد... انسانها باید گذشته و خاطرات خود را وا بگذارند و دیروز و امروز و فردا را تنها در آیینه ایدئولوژی تاریخی ببینند... او تجدد و خودشناسی را ملازم یکدیگر معرفی می‌کند... نقد خود‌ ...
تغییر آیین داده و احساس می‌کند در میان اعتقادات مذهبی جدیدش حبس شده‌ است. با افراد دیگری که تغییر مذهب داده‌اند ملاقات می‌کند و متوجه می‌شود که آنها نه مثل گوسفند کودن هستند، نه پخمه و نه مثل خانم هاگ که مذهبش تماما انگیزه‌ مادی دارد نفرت‌انگیز... صدا اصرار دارد که او و هرکسی که او می‌شناسد خیالی هستند... آیا ما همگی دیوانگان مبادی آدابی هستیم که با جنون دیگران مدارا می‌کنیم؟... بیش از هر چیز کتابی است درباره اینکه کتاب‌ها چه می‌کنند، درباره زبان و اینکه ما چطور از آن استفاده می‌کنیم ...
پسرک کفاشی که مشغول برق انداختن کفش‌های جوزف کندی بود گفت قصد دارد سهام بخرد. کندی به سرعت دریافت که حباب بازار سهام در آستانه ترکیدن است و با پیش‌بینی سقوط بازار، بی‌درنگ تمام سهامش را فروخت... در مقابلِ دنیای روان و دلچسب داستان‌سرایی برای اقتصاد اما، ادبیات خشک و بی‌روحی قرار دارد که درک آن از حوصله مردم خارج است... هراری معتقد است داستان‌سرایی موفق «میلیون‌ها غریبه را قادر می‌کند با یکدیگر همکاری و در جهت اهداف مشترک کار کنند»... اقتصاددانان باید داستان‌های علمی-تخیلی بخوانند ...