تنهایی و فقدان | آرمان ملی


به تعبیر فرانسیس بیکن وقتی پای وابستگی به میان می‌آید، همیشه این جای خالی است که شکل منحصربه‌فرد خود را دارد و با کسی و چیزی جز صاحب آن پر نمی‌شود. جهان داستانی «افتاده بودیم در گردنه حیران» نوشته حسین لعل‌بذری نیز از چنین قاعده‌ای پیروی می‌کند و بر مبنای خلأ وجود آدم‌ها پرداخته می‌شود. آدم‌هایی که همواره از مشاهده‌ جای خالی یکدیگر در رنج‌اند. شاید شکل جاهای خالی متفاوت باشد، اما به‌هر‌حال همیشه کسی هست که مهجور یا منتظر، به آن جای خالی چشم دوخته و برای تسکین دردش تقلا می‌کند و همه‌ زندگی‌اش را هم در همین تقلاها خلاصه کرده است.

افتاده بودیم در گردنه حیران حسین لعل‌بذری

هر داستان بر موقعیتی انگشت تاکید می‌گذارد که می‌تواند خلأ نبودنِ کسی را به بغرنج‌ترین شکلِ ممکن نشان دهد. در اولین داستان مجموعه، غربت و تنهایی در شهری به بزرگی تهران است که به‌عنوان موقعیت اصلی داستان معرفی می‌شود. شخصیت اصلی سربازی است که از مشهد برای خدمت سربازی به حوالی تهران آمده. همدم او، آصف، کارگری افغان است که اتفاقا فقدانی شبیه به او را تجربه می‌کند؛ هردو خواهر و برادر خود را از دست داده‌اند. آصف به تهران آمده تا در شلوغی و همهمه‌ آن، مرگ برادر را به فراموشی بسپارد و شخصیت اصلی داستان هم به همین خیال می‌آید تا زیر سایه‌ این‌همه آدم و ساختمان و ماشین، سایه‌ خواهری را که دیگر نیست از یاد ببرد و در سروصدای شهری که کرانه‌هایش مثل دریا پیدا نیست، صدای خواهر را نشنود. غافل از اینکه تنهایی در این شهر بی‌کران، از جنس دیگری است و خلأها را مثل پیچیدن صدا در صدف‌های دریایی، صدچندان می‌کند. آنقدر که درنهایت، از صدفی که همیشه صدای دریا را در گوشِ آدم پژواک می‌داده، حالا فقط صدای همهمه‌ خیابان بیرون می‌آید.

یکی دیگر از موقعیت‌هایی که با مفهوم فقدان گره خورده، جنگ است. جنگ آدم‌ها را از هم جدا می‌کند و انتظارهایی طولانی و گاه ابدی را رقم می‌زند؛ شبیه چیزی که در داستان «پرسیاووشان» رخ می‌دهد. این‌بار اما خلأ تنهایی و دوری فقط روی دوش آنکه در خانه مانده سنگینی نمی‌کند. مرد جوانی که همسرش را تنها گذاشته و به جبهه رفته، بعد از کشته‌شدن همچنان درگیر اوست و انگار اصلا اوست که منتظر است تا وصالی صورت بگیرد. روح سرگردان اوست که مدام به خانه‌ همسرش سرک می‌کشد و در هر گوشه‌ای نبودنِ خودش را به رخ او می‌کشد، هرچند که او نشنود و نبیند. روح مرد جوان، حتی از همسرش گله‌مند است که چرا به خانه رنگ‌ورویی تازه بخشیده و به سوگواری‌اش پایان داده است. شاید به همین خاطر است که آن خلأ و دوری را با امید روییدن همیشه‌ گیاه پرسیاووشان برای خودش پُر می‌کند. روییدن همواره‌ پرسیاووشان نه‌تنها نمادی از ماندگاری کسانی است که در جنگ جان سپرده‌اند و مرد داستان هم جزء آنهاست، بلکه تنها چیزی است که برای تسلی تنهایی ابدی مرد باقی مانده.

در این مجموعه، آنچه بیشتر قابل تأمل است تکرار موتیف‌های تنهایی و فقدان با شکل‌دهی به شخصیت‌هایی است که رویکرد متفاوتی به مساله دارند. در بیشتر داستان‌ها، از جمله داستان «اندوهی دور گردن»، که نقطه‌ اوج چنین نگاهی به دنیای روابط آدم‌هاست. فقدان با ادامه‌ روند عادی زندگی آدم‌ها تداخل دارد و آنها را به دام چالش مدام با این فقدان و نبودن آن آدمی می‌اندازد که جای خالی‌اش را نمی‌شود حتی لحظه‌ای با چیزی پر کرد. ردپای چنین نگاهی در شخصیت‌ها را حداقل در پنج داستان از این مجموعه، به شکلی صریح می‌توان پی گرفت. به‌طور مثال در مجموعه‌ «پدر کلان»، نبودن پدربزرگ خانواده، که همه به‌نوعی از حمایت عاطفی‌اش بهره‌مند بوده‌اند، همه‌ اعضای خانواده و به‌خصوص پدر را از هرگونه تصمیم‌گیری باز می‌دارد و در موقعیتی منجمد قرار می‌دهد.

در داستان «تمام مسیر را می‌خوابیم» حضور پدر خانواده، با تمامی اشیای خانه و خاطره‌های تک‌تک اعضای خانواده رقم خورده است. شخصیت‌ها همه‌ سرمایه و دستاورد زندگی خود را معطوف به‌بودن با کسی کرده‌اند که اگر نباشد همه‌چیزشان دگرگون می‌شود. شخصیت‌ها نمی‌توانند تفکیکی میان آن حضور حیاتی و اشیا و امور مهم زندگی‌شان قائل شوند.

در داستان‌های «افتاده بودیم در گردنه‌ حیران» نقطه‌ شروع داستان‌ها همیشه فقدان است. این فقدان است که به زندگی آدم‌ها مسیر و سمت‌وسو می‌بخشد و اصلا آدم‌ها در ارتباط با آن معنا پیدا می‌کنند. این فقدان گرچه ارزشِ روابط انسانی را با زبان‌های متفاوتی به رخ می‌کشد، اما هرگز نقطه امیدی برای یافتن چاره‌ای نشان نمی‌دهد و انگار هیچ‌راه برون‌رفتی برای بحرانِ نبودنِ آدم‌ها یافت نمی‌شود. تنهایی در این مجموعه به‌مثابه‌ خیابانی یک‌طرفه است که می‌توان به آن وارد شد، اما برگشتی در آن وجود ندارد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

محبوب اوباش محلی و گنگسترها بود. در دو چیز مهارت داشت: باز کردن گاوصندوق و دلالی محبت... بعدها گفت علاوه بر خبرچین‌ها، قربانی سیستم قضایی فرانسه هم شده است که می‌خواسته سریع سروته پرونده را هم بیاورد... او به جهنم می‌رفت، هر چند هنوز نمرده بود... ما دو نگهبان داریم: جنگل و دریا. اگر کوسه‌ها شما را نخورند یا مورچه‌ها استخوان‌هایتان را تمیز نکنند، به زودی التماس خواهید کرد که برگردید... فراری‌ها در طول تاریخ به سبب شجاعت، ماجراجویی، تسلیم‌ناپذیری و عصیان علیه سیستم، همیشه مورد احترام بوده‌اند ...
نوشتن از دنیا، در عین حال نوعی تلاش است برای فهمیدن دنیا... برخی نویسنده‌ها به خود گوش می‌سپارند؛ اما وقتی مردم از رنج سر به طغیان برآورده‌اند، بدبختیِ شخصیِ نویسنده ناشایست و مبتذل می‌نماید... کسانی که شک به دل راه نمی‌دهند برای سلامت جامعه خطرناک‌اند. برای ادبیات هم... هرچند حقیقت، که تنها بر زبان کودکان و شاعران جاری می‌شود، تسلایمان می‌دهد، اما به هیچ وجه مانع تجارت، دزدی و انحطاط نمی‌شود... نوشتن برای ما بی‌کیفر نیست... این اوج سیه‌روزی‌ست که برخی رهبران با تحقیرکردنِ مردم‌شان حکومت کنند ...
کسی حق خروج از شهر را ندارد و پاسخ کنجکاوی افراد هم با این جمله که «آن بیرون هیچ چیز نیست» داده می‌شود... اشتیاق او برای تولید و ثروتمند شدن، سیری ناپذیر است و طولی نمی‌کشد که همه درختان جنگل قطع می‌شوند... وجود این گیاه، منافع کارخانه را به خطر می‌اندازد... در این شهر، هیچ عنصر طبیعی وجود ندارد و تمامی درختان و گل‌ها، بادکنک‌هایی پلاستیکی هستند... مهمترین مشکل لاس وگاس کمبود شدید منابع آب است ...
در پانزده سالگی به ازدواج حسین فاطمی درمی‌آید و کمتر از دو سال در میانه‌ی اوج بحران‌ ملی شدن نفت و کودتا با دکتر زندگی می‌کند... می‌خواستند با ایستادن کنار خانم سطوتی، با یک عکس یادگاری؛ خود را در نقش مرحوم فاطمی تصور کرده و راهی و میراث‌دار او بنمایانند... حتی خاطره چندانی هم در میان نیست؛ او حتی دقیق و درست نمی‌دانسته دعوی شویش با شاه بر سر چه بوده... بچه‌ی بازارچه‌ی آب منگل از پا نمی‌نشیند و رسم جوانمردی را از یاد نمی‌برد... نهایتا خانم سطوتی آزاد شده و به لندن باز می‌گردد ...
اباصلت هروی که برخی گمان می‌کنند غلام امام رضا(ع) بوده، فردی دانشمند و صاحب‌نظر بود که 30 سال شاگردی سفیان بن عیینه را در کارنامه دارد... امام مثل اباصلتی را جذب می‌کند... خطبه یک نهج‌البلاغه که خطبه توحیدیه است در دربار مامون توسط امام رضا(ع) ایراد شده؛ شاهدش این است که در متن خطبه اصطلاحاتی به کار رفته که پیش از ترجمه آثار یونانی در زبان عربی وجود نداشت... مامون حدیث و فقه و کلام می‌دانست و به فلسفه علاقه داشت... برخی از برادران امام رضا(ع) نه پیرو امام بودند؛ نه زیدی و نه اسماعیلی ...