صدای پای سقوط | الف


امانوئل کانت در اواخر قرن هجدهم بر این باور بود که دو چیز ذهنش را از ستایش و احترام لبریز می‌كند: یكی آسمان پرستاره بر فراز سر و دیگری قانون اخلاقی در قلب. او در اقتدار خلل‌ناپذیر قوانین اخلاقی، در مناسبات گوناگون جهان پیشِ رو، تردید نداشت. تا یك قرن بعد نیز همه چیز روبه‌راه به نظر می‌رسید، چنانچه در همراهی با كانت، گفته می‌شد: شاید اندیشه‌ها دگرگون شوند، رفتارها تغییر كنند، عقاید نو برخیزند و فروریزند، اما قانون اخلاق بر صخره‌های ابدیت حک شده و پایدار خواهد ماند.

«انسانیت: تاریخ اخلاقی قرن بیستم» [Humanity : a moral history of the twentieth century] جاناتان گلاور [Jonathan Glover]

اما مقدر چنین بود، آلمانی‌تباری دیگر خبر از فروریختن صخره‌های ابدی و هر آنچه بر روی‌شان حک شده بدهد. نیچه در «تبارشناسی اخلاق» می‌نویسد: «در این شکی نیست که با خودآگاه شدن خواستِ حقیقت، اخلاق نیز از این پس روبه نابودی می‌رود این نمایشِ بزرگِ صد پرده که برای دو سده آینده اروپا رقم‌زده شده است، ترسناک‌ترین، پرسش‌برانگیزترین و ای‌بسا نویدبخش‌ترین نمایش‌هاست.»

این پیش‌بینی نیچه در آن زمان چندان جدی گرفته نشد، اظهارنظر بدبینانه فیلسوفی مجنون به نظر می‌رسید که در کتاب دیگرش «چنین گفت زرتشت» با ملاط بیشتری از دیوانگی، مرگ خدا را اعلام کرده بود. اما گذر زمان نشان داد که صرف‌نظر از آخرین دهه عمرش که بیمار و رنجور به جنون مبتلا شده بود، در باقی عمر از خردمندترین مردمان روزگار خود بوده است.

به‌این‌ترتیب قرن بیستم همان‌گونه که پیامبر بی‌ایمانش نوید داده بود، قرن بحران اخلاقیات انسانی بود. در هیچ سده‌ای از تاریخ بنیان‌های اخلاق این‌چنین نلرزیده و سست نشده بود. با آغاز عصر مدرن آشکار شد، روزگار نو در ذات خود بیشترین تفاوت را با گذشته دارد و جایگزینی ارزش‌هایی نو اجتناب ناپذیر است.

در قرن بیستم شاهد جنگ‌ها و خون‌ریزی‌های فراوانی بودیم؛ چنین خشونت‌هایی درگذشته نیز به اشکال دیگر در جهان وجود داشت؛ اما آنچه نگاه و پیشگویی نیچه نسبت به آینده را خردمندانه‌تر می‌سازد تأکیدی است که بر روی خودآگاه بودن خواست حقیقت به‌عنوان دستاویزی دارد که می‌تواند خشونت یا بی‌اخلاقی را توجیه کند.

چنانچه سوسیالیست‌های روس در انقلاب خونین خود چنین کردند، نازی‌ها تئوری برتری نژادی‌شان را به همین عنوان دستاویز جنگ‌افروزی و کشتار دسته‌جمعی قرار دادند و... خلاصه اینکه تا آن روزگار هیچ‌گاه خشونت و فروریختن بنیان‌های اخلاقی، به‌اندازه قرن بیستم آگاهانه صورت نگرفته بود و این یکی از مهمترین نکاتی بود که نیچه هوشمندانه از آن خبر داده بود.

اعلام مرگ خدا، نه پافشاری ساده اندیشانه بر امری محال که درواقع کنایه از مرگ ارزش‌هایی بود که برنگرشی آسمانی استوار بودند و ارزش‌هایی تازه، انسانمدارانه و زمینی جایگزین آن‌ها می‌شدند. رشد اومانیسم و نضج ارزش‌های مادی و اوج گرفتن مصرف‌گرایی در قرن بیستم همه و همه نشان دادند پیشگویی نیچه درباره آینده این بار نیز جز حقیقت نبوده است.

اما چگونه اندیشه‌های نیچه چنین به حقیقت پیوستند؟ این ماجرا بس عمیق‌تر از آنی‌ست که بتوان خلاصه‌وار بدان پرداخت. بی‌شک او راز روح زمان خود را دریافته بود و آینده نیز رازش را با او در میان گذاشته بود.

بیشک درک قرن حاضر و قرنی که گذشت بدون تأمل در آراء و آثار نیچه در این باب، میسر نخواهد شد. چنان‌که نویسنده کتاب «انسانیت: تاریخ اخلاقی قرن بیستم» [Humanity : a moral history of the twentieth century] در همان صفحات آغازین کتاب خود به سراغ نیچه رفته است و پر بیراه نیست اگر بگوییم کلید ورود به قرن بیستم را تنها او می‌تواند به ما بدهد.

«انسانیت: تاریخ اخلاقی قرن بیستم» به تاریخ و اندیشه رویکردی تازه و متفاوت دارد، به‌خصوص در کشور ما که نه در تاریخ‌نویسی خود فاقد چنین تجربه‌هایی است که می‌تواند موجب تنوع‌بخشی و دگرگونی در نگاه به تاریخ ایران (به‌ویژه تاریخ معاصر ) که در این سال‌ها از تکرار، ساده‌انگاری و جزم‌اندیشی رنج بسیار برده است.

آن‌گونه که ویراستار نام‌آشنای کتاب اشاره دارد، در ساحت ترجمه نیز چنین نمونه‌هایی سابقه‌ی چندانی ندارد و از سر همین ضرورت انتشار آن در قالب یک مجموعه قرار است انجام شود (کتاب حاضر نخستین جلد از این مجموعه است).

درباره تاریخ قرن بیستم کتاب‌های گوناگونی نوشته و ترجمه‌شده است. آثاری که نویسندگانشان به‌زعم خود کوشیده‌اند روایتی مبتنی بر واقعیت از این قرن پرحادثه و بلاخیز ارائه کنند که در پیشرفت تکنولوژیک آدمی را به عرش رسانده و در انسانیت و اخلاق به فرش. روایت‌هایی تاریخی گاه با طمأنینه و یا مفصل، گاه پرشتاب و یا موجز، و گاه نیز داستانی و یا تحلیل و از این قسم.

اما جاناتان گلاور [Jonathan Glover] در كتاب حاضر برای روایت تاریخ از شیوه‌ای اگر نگوییم بدیع و بی‌سابقه، اما کمتر استفاده‌شده بهره برده. او به مدد اخلاق، تاریخ را به پرسش می‌کشد بنابراین غیرقابل‌انتظار نیست با توجه به مختصات قرن بیستم، این نگاه به بازگویی واقعیت‌هایی هولناك بیانجامد. که درعین‌حال درک آن‌ها نه‌تنها جذاب که آموزنده نیز هست.

«انسانیت: تاریخ اخلاقی قرن بیستم» کتابی‌ست که درک عمیق محتوای آن نیازمند خوانش چندباره، تأمل و البته تفکر درباره آن چیزی‌ست که در کتاب مطرح شده. البته این مسئله نه به دلیل دشواری زبان متن (که اتفاقاً اصلاً دشوار نیست) بلکه به دلیل غنای متن و اهمیت بحث است که خواندن دوباره آن می‌تواند به درک نکات تازه‌ای بینجامد.

از این منظر مهم‌ترین ویژگی کتاب آن است که بین اثری تاریخی و اثری فلسفی در حرکت است. نویسنده کتاب کوشیده از نقطه نظری اخلاقی و با ذهنیتی تاریخی - فلسفی به قرن گذشته بنگرد. بنابراین گاه جریان‌های فکری و فلسفی را در بستر تاریخی که در آن بالیده‌اند، مورد توجه قرار می‌دهد و گاه رخدادهای تاریخی را از این منظر که چه پشتوانه فکری‌ای داشته‌‌اند تجزیه تحلیل می‌کند و در همه حال می‌کوشد بازتاب آن را در ساحت اخلاق پیش روی مخاطب بگذارد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...