جوهر پنهان واژه‌ها | شرق
 

«در این جهان نه چیزها که وهم چیزها وجود دارند...»
مجموعه داستان «شرم» شامل شش داستان کوتاه و نیمه‌بلند از سید وحید افتخارزاده است. کتاب در نگاه اول معجونی از تجربه‌ها و طبع‌آزمایی‌های نویسنده است. نویسنده‌ای که سعی می‌کند متفاوت باشد. افتخارزاده بر شخصیت‌هایش تمرکزی بسیار دارد. شخصیت‌ها عموما از میان آدم‌های حاشیه‌نشین و طردشده، با ویژگی سایکوتیک، رنجور وگاه غیرقابل پیش‌بینی انتخاب شده‌اند.

شرم سید وحید افتخارزاده

داستان نسبتا بلند «جایی نزدیک سقف»، نمونه خوبی است. نویسنده بدون زمینه‌چینی‌های کلیشه‌ای، یکراست به‌ سراغ آدم‌هایش می‌رود: مشاور روانشناس، پیرمرد مرده و زنی که دلیل حضور‌اش در هاله‌ای از ابهام قرار دارد. پیرنگ داستان پیچیده است و در خلال بازگویی، گره‌ها رفته‌‌رفته باز می‌شوند و خواننده در‌می‌یابد که هر‌کدام از شخصیت‌ها، چه نقش و کارکرد پارودیک و درعین‌حال تراژیکی را با خود حمل می‌کنند. نویسنده سعی می‌کند آدم‌های داستان‌اش را، در موقعیت‌هایی پیچیده و دشوار قرار دهد و به‌قولی، آنها را روانکاوی کند. دغدغه برساختن درام‌های انسانی، منجر به تمرکز وسواس‌گونه نویسنده بر شخصیت‌هایش شده است، به‌گونه‌ای که خواننده این صیقل‌یافتگی را به‌ خوبی حس می‌کند. دخالت نویسنده در متن، تا جایی که مشهود است، موجب آزار و دلزدگی خواننده نمی‌شود اما گاه جریان طبیعی داستان را به سمت‌و‌سویی دیگر سوق می‌دهد و حرکت طبیعی آدم‌های داستان در متن حوادث و موقعیت‌ها دچار نقصان می‌شود. در داستان کوتاه «شرم»، خواننده با پیرنگی بی‌نقص و موقعیتی دراماتیک روبه‌روست: محمود، برای بازیافتن عشق سال‌های دور که اکنون در چنبره زندگی روزمره و خالی از هیجان‌اش گرفتار آمده، پسر کوچک‌اش را چون قاصدی ناشناس و گنگ، به خانه افسون می‌فرستد. پسربچه قاصر از فهماندن منظور اصلی (که خودش نیز به درستی نمی‌داند) در فضایی برزخی و تلخ معلق مانده است. کشش داستانی و تعلیق به‌جا، به‌اضافه دیالوگ‌هایی پالوده و کم‌گوی، داستان را خواندنی می‌کند. وحید افتخارزاده سعی دارد با برجسته‌ترکردن عنصر زبان داستانی و نوشتن دیالوگ‌های کاربردی، فضای داستان‌اش را شکل دهد. داستان «ملاحان آبی‌پوش» از این حیث با سایر داستان‌های مجموعه متفاوت است: زبان و نثر شاعرانه و غلبه خرده‌روایت‌ها، نوعی شاعرانگی را - به ‌تعبیر آندره برتون- که بیشتر حرکت به سوی عادت‌زدایی و ایجاد شگفتی است، در متن ایجاد می‌کند...

«ملاحان آبی‌پوش» به نظر من داستانی متفاوت با سایر داستان‌های کتاب محسوب می‌شود. چه، از برخورد منطقی و بعضا مکانیکی با عناصر داستان در آن نشانی نیست. در سایر داستان‌های کتاب نیز، افتخارزاده سعی در خلق شخصیت و موقعیت‌های متفاوت یا حتی متناقض دارد: در بعضی داستان‌ها، به تیپ‌سازی توجه شده است (تیپ‌سازی به معنای متعارف آن، نه بازگویی دقیق طبقه اقتصادی و خاستگاه اجتماعی آن). این تیپ‌ها در کنار شخصیت یا شخصیت‌های اصلی داستان وضعیت مکمل پیدا می‌کنند و پیرنگ مبتنی‌بر موقعیت داستان را به پیش می‌رانند. وجه اصلی بیشتر داستان‌های افتخارزاده، درگیری و تنش میان آدم‌ها در بستر موقعیت‌هایی دشوار است. نویسنده به شکل قطره‌چکانی و گاه بسیار کند، داده‌های داستانی را افشا می‌کند و به این شکل، تعلیق داستانی خاص خویش را سامان می‌دهد (نگاه کنید به داستانِ توی آن تونل باریک و روشن) و ته‌مایه‌های تلخ و گاه ابزورد این داستان‌ها، وجه مشخصه‌ای است که در همه آنها به چشم می‌خورد. اما یکی از ایرادات عمده داستان‌های افتخارزاده و شاید مشخص‌ترین آنها، زیاده‌گویی نویسنده است: مثلا در داستان جایی نزدیک سقف، از نیمه دوم داستان به‌بعد، حس کشش روایی و تعلیق داستان رنگ می‌بازد و خواننده در چرخه‌ای بسته قرار می‌گیرد. عطش رسیدن به انتها خاموش می‌شود و ته‌رنگی از ملال، جانشین کنجکاوی خواننده می‌گردد. این وضعیت شاید به‌خاطر نگاه وسواس‌گونه نویسنده به شخصیت‌ها و موقعیت‌های داستان شکل می‌گیرد: میل به بازگویی همه جزییات، دریدن حریم شخصی روان آدم‌ها و طرح افکندن موقعیتی بی‌نقص. این بدیل ذهنی نویسنده گاه نتیجه‌ای معکوس نیز دارد. به‌جز این در داستان‌های افتخارزاده دقت و پرداختی قابل‌‌قبول مشهود است. خصوصا در داستان «خرگوش‌ها». درمجموع نویسنده به‌رغم شکل نگارش باحوصله و وسواس‌گونه‌اش، توانسته هزارتویی از روان و خصوصیات نهان ویژه آدم‌هایش را به ما نشان دهد و شخصیت‌هایی به‌یادماندنی خلق کند.
 

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...