دوستی علیه دوستی | ایسنا


«ارزان‌خورها» [Die Billigesser یا The Cheap-Eaters] یکی از آثار کمترشناخته‌شده‌ توماس برنهارد [Thomas Bernhard] است که در میانه‌ دوران نویسندگی او جای می‌گیرد، بین تلخی‌های اولیه‌ «یخبندان» و «بازنویسی» و طنز سیاهِ آثار بعدی مانند «بازنده» و «چوب‌‌بُر‌ها». جُرج اشتاینر منتقد ادبی انگلیسی درباره برنهارد می‌گوید: «او استادکاری پیشرو در نثرنویسی زبان آلمانی بعد از کافکا و روبرت موزیل است. او زبان عامیانه اتریش را تحت‌تاثیر قرار داد و الهام‌بخش نسل جوان‌تر نویسندگان اتریشی از جمله الفریده یلینک (رمان‌نویس اتریشی و برنده نوبل ادبیات) شد.» این رمان با ترجمه محمد همتی از سوی نشر افق منتشر شده است.

ارزان‌خورها» [Die Billigesser یا The Cheap-Eaters] توماس برنهارد [Thomas Bernhard]

داستانِ «ارزان‌خورها» با یک راوی بی‌نام روایت می‌شود که رابطه‌ خود را با شخصیتی به نام «کولر» بازگو می‌کند. کولر فردی وسواسی است که پس از گاز گرفته‌شدن توسط سگی متعلق به فردی به نام «ولر»، پای خود را از دست داده است. این حادثه زندگی او را به دو بخش مجزا تقسیم می‌کند: «قبل از سگ ولر» و «بعد از سگ ولر». اما به‌جای آنکه تجربه‌ای متحول‌کننده باشد، این رویداد تنها به خالی‌شدن ذهن و زندگی او از معنا می‌انجامد.

کولر از طریق غرامتی که از ولر دریافت می‌کند، دیگر نیازی به کار ندارد و می‌تواند بدون دغدغه، زندگی‌اش را صرف تفکر کند. او مدت شانزده سال تلاش کرده است که مقاله‌ای انقلابی تحت عنوان فیزیولوژی چهره بنویسد، اما مانند بسیاری از پروژه‌های بی‌ثمر شخصیت‌های برنهارد، این مقاله هرگز به سرانجام نمی‌رسد و حتی اطلاعات چندانی درباره‌ آن به خواننده داده نمی‌شود. کولر پس از حادثه‌ از دست‌دادن پا، تحت تأثیر تغییری کوچک اما تعیین‌کننده در مسیر روزانه‌ خود، متوجه گروهی از مردان در آشپزخانه‌ی عمومی وین می‌شود که همگی همواره ارزان‌ترین غذا را انتخاب می‌کنند. او نام این گروه را «ارزان‌خورها» می‌گذارد و وسواس شدیدی نسبت به آنها پیدا می‌کند.

در آثار برنهارد، شخصیت‌های اصلی معمولاً در نوعی انزوا و وابستگیِ توأم با انزجار نسبت به دیگران گرفتارند. کولر و راوی نیز از این الگو پیروی می‌کنند. راوی در ابتدا تنها اشاره‌ای گذرا به آشنایی خود با کولر دارد، اما در ادامه مشخص می‌شود که هر دو در یک مدرسه درس خوانده‌اند و اولین دیدارشان پس از سال‌ها، در داروخانه‌ای رخ داده است؛ جایی که راوی برای درمان گلودرد مزمن خود دارو می‌خرد و کولر برای چشم‌های به‌شدت ملتهبش. این بیماری‌های کوچک اما همیشگی، نشانه‌ای از رنج مداوم شخصیت‌های برنهارد است که اغلب در بیمارستان‌ها و آسایشگاه‌ها به سر می‌برند.

راوی با نوعی حسادت و تحقیر، کولر را توصیف می‌کند. او معتقد است که کولر همیشه در وضعیت خطرناک‌تری نسبت به او قرار داشته و بر لبه‌ پرتگاه‌های عمیق‌تری ایستاده است. این رابطه نوعی کشش و انزجار توأمان را تداعی می‌کند؛ چیزی شبیه به رابطه‌ لِنو و الِنا در «دوست نابغه‌ من» از النا فرانته، اما این‌بار بین دو مرد میانسال افسرده. راوی اذعان می‌کند که اغلب آرزو داشته کولر باشد، اما کولر هرگز نخواسته که جای او باشد.

در این دنیای خالی از انسان‌ها، شخصیت‌ها به یکدیگر وابسته‌اند. حتی کولر، با تمام ادعای استقلال، به راوی می‌گوید که بدون یک شنونده چیزی نیست، بلکه «یک قربانی» است. راوی نیز، هرچند کولر را تحقیر می‌کند، اما در عمل دائماً او را تعقیب کرده و به سخنانش گوش می‌دهد. این همان وابستگی ناخواسته‌ای است که برنهارد در آثار خود به آن می‌پردازد: نفرت از دیگری، اما ناتوانی از زندگی بدون او.
برنهارد در بیشتر آثارش شخصیت‌هایی را ترسیم می‌کند که درگیر پروژه‌هایی بی‌سرانجام هستند. آنها گمان می‌کنند درحالِ خلق اثری جاودانه‌اند، اما درواقع تنها در یک چرخه‌ بی‌پایان از تکرار و تعلل گرفتار شده‌اند. کولر، که قرار است مقاله‌ای انقلابی بنویسد، هرگز موفق به انجام آن نمی‌شود. این مسئله را می‌توان به تمایل شخصیت‌های برنهارد به «بی‌حرکتی» نسبت داد؛ آنها مدام به فکر انجام‌دادن کاری هستند، اما هیچ‌گاه آن را انجام نمی‌دهند. این بی‌حرکتی در سطح زبانی هم دیده می‌شود؛ جملات بلند و پر از تکرار برنهارد نه برای پیشبرد روایت، بلکه برای تثبیت نوعی بن‌بستِ فکری به کار می‌روند.

«ارزان‌خورها» نیز نمادی از همین وضعیت هستند. کولر آنها را به‌عنوان گروهی خاص می‌بیند و درگیر تحلیل آنها می‌شود، اما درنهایت آنها چیزی جز مردانی معمولی که ارزان‌ترین غذا را انتخاب می‌کنند، نیستند. این ناامیدی از یافتن معنا در چیزی که به نظر مهم می‌رسد، اما درنهایت بی‌اهمیت از آب درمی‌آید، در سراسر آثار برنهارد تکرار می‌شود.

یکی از جنبه‌های بارز سبک برنهارد، نوعی قطعیت توخالی در بیان نظرات شخصیت‌هایش است. آنها همیشه درحال مقایسه و تضادسازی‌اند: کولر یک چیز است، راوی چیز دیگری؛ کولر مرد تفکر است، راوی مرد عمل؛ کولر چشم‌هایی ملتهب دارد، راوی گلودرد دارد. این تقابل‌های پیوسته، که به نظر می‌رسد قرار است به نوعی نتیجه‌گیری منتهی شوند، درواقع هیچ نتیجه‌ای ندارند و تنها به دور خود می‌چرخند. این روش نه‌تنها بیانگر ذهنیت وسواسی شخصیت‌ها است، بلکه نمایانگر بیهودگی و ناتوانی در رسیدن به یک حقیقت نهایی نیز هست.

راوی که به‌نظر می‌رسد می‌خواهد کولر را تحلیل کند، درواقع اسیر همان الگوی فکریِ او است. همان‌طور که کولر در وسواس خود نسبت به ارزان‌خورها غرق شده، راوی نیز در وسواس نسبت به کولر گرفتار است. این حلقه‌ بی‌پایان نشان می‌دهد که شخصیت‌های برنهارد، برخلاف ادعایشان، هیچ‌گاه به روشنی یا پیشرفت فکری نمی‌رسند؛ بلکه در یک میدان مین ذهنی، مدام از یک انفجار به سوی انفجار دیگر حرکت می‌کنند.

در بیشتر رمان‌های برنهارد، خانواده به‌عنوان یکی از عوامل اصلی سرکوب و تخریب شخصیت‌ها معرفی می‌شود. اما در «ارزان‌خورها» حتی همین روابط خانوادگی نیز حذف شده است و تنها دو شخصیت اصلی باقی مانده‌اند. این جهانِ خالی، تصویری از انزوای مطلق است که در آثار متأخر برنهارد پررنگ‌تر می‌شود. همچنین مانند سایر آثار نویسنده، انتقاد شدید از اتریش در این رمان نیز مشهود است. برنهارد که همواره نسبت به وطنش احساس نفرت داشت، نه‌تنها در زمان حیاتش بارها به اتریش حمله کرد، بلکه حتی پس از مرگ نیز اجرای نمایشنامه‌هایش را در این کشور ممنوع کرد. این احساس انزجار از جامعه‌ اتریش، در رفتار شخصیت‌ها منعکس می‌شود: آنها خود را برتر از جامعه می‌بینند، اما درعین‌حال کاملاً تحت‌تأثیر آن هستند و از آن فرار نمی‌توانند.

«ارزان‌خورها» نمونه‌ای عالی از سبک و نگرش برنهارد است. شخصیت‌های آن، همانند سایر آثار نویسنده، درگیر پروژه‌هایی بی‌ثمر، روابط وابسته اما خصمانه، و وسواس‌های فکری‌ای هستند که آنها را به جایی نمی‌رساند. جملات بلند و پرپیچ‌وخم برنهارد، در کنار ساختار تکرارشونده‌ افکار شخصیت‌ها، حس یک زندان ذهنی را ایجاد می‌کند که نه می‌توان از آن فرار کرد و نه می‌توان در آن به آرامش رسید. درنهایت، آنچه «ارزان‌خورها» را از سایر آثار برنهارد متمایز می‌کند، شاید همان جنبه‌ ظریف «دوستی» باشد که در لایه‌های زیرین این رابطه‌ پرتنش میان راوی و کولر نهفته است. در جهانی که پر از نفرت، وسواس و انفعال است، شاید تنها نقطه‌ اتصال میان انسان‌ها همین نیاز به شنیدن و شنیده‌شدن باشد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...
بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...