کتاب «کاش ما هم خانه‌ای داشتیم» [Si viviéramos en un lugar normal] نوشته خوان پابلو ویلالوبوس [Juan Pablo Villalobos] با ترجمه‌ای از بهمن یغمایی به کتاب‌فروشی‌ها رسید.

کاش ما هم خانه‌ای داشتیم» [Si viviéramos en un lugar normal]  خوان پابلو ویلالوبوس [Juan Pablo Villalobos

به گزارش کتاب نیوز به نقل از ایبنا، این کتاب 143مین شماره از مجموعه چشم و چراغ گروه ادبیات مدرن انتشارات نگاه است.

در دهه هشتاد در لاگوس دو مورنو، شهری که گاوها بیشتر از مردم و کشیشان بیشتر از گاوها هستند، یک خانواده نسبتا فقیر سعی دارد بر خطرات عجیب زندگی در مکزیک غلبه کند. در اینجا ماجراهای اورستس، راوی این داستان آغاز می‌شود. پدر خانواده، استاد مدنیت فلسفی است و مادر همواره سعی در آموزش فرزندان دارد. آن‌ها در یک خانه نامعمول محاصره شده‌اند و شاهد شورش کریستروس و تقلب در انتخابات هستند.

ویلالوبوس داستان را با زبانی ساده اما تاثیرگذار روایت می‌کند، آنچنان‌که حتی استفاده از رئالیسم جادویی در داستان در خدمت ارائه مفاهیمی حقیقی است؛ آن‌جا که مخاطب با گاوهای تلقیح شده، سفینه‌های فضایی، دکمه‌های معجزه‌آسا و هندوانه‌های روانگردان روبه‌رو می‌شود.

در توضیحی از ناشر بر این کتاب آمده که خوان پابلوویلالوبوس با همان سبک معمول رئاليسم جادويی امريکای لاتين اوضاع سیاسی مکزیک، تقلب در انتخابات و فساد گسترده را به زبان طنز و در عین حال دردآور روايت می‌کند. این داستان که بدون شک بخش‌هایی از آن تخیلی است واقعیت تلخ کشورهای استبدادزده را نشان می‌دهد. او در این کتاب مبارزه طبقاتی را در شهری دورافتاده و جامعه‌ای دیکتاتورزده به تصویر می‌کشد. ماجرا در مکزیک اتفاق می‌افتد. کشوری که هم بهشت قاچاقچیان و تبهکاران است و هم جهنم مردم.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «مادرم همواره یک چشمش را از پشت ماهی‌تابۀ کسادیا به اوضاع کشور می‌دوخت. او که تورتیلا را بالا و پایین می‌انداخت، مواظب سطح عصبانیت پدرم بود، ولی فقط زمانی مداخله می‌کرد که فکر می‌کرد پدرم با شنیدن چرندیات مناظره‌کنندگان اخبار به حد انفجار رسیده است. تنها در آن وقت بود که می‌رفت و چند ضربه دوستانه به پشت پدرم می‌زد؛ حرکتی که طی روز هم می‌کرد. پدرم کمی کسادیا برمی‌داشت و رنگ کبودش تغییر می‌کرد؛ دوست داشت همه ما را با آن حالش به وحشت بیندازد. درواقع این رنگ تهدیدی بود برای مرگی نکبت‌بار.
مادرم با خشم و بدخلقی سرزنشش می‌کرد و می‌گفت «به تو چی گفتم؟ باید خونسرد باشی، وگرنه از پا می‌افتی.» برایش پیش‌بینی می‌کرد یا زخم معده می‌گیرد یا سکته می‌کند؛ انگار مرگ با ترکیبی از ذرت و پنیر ذوب‌شده برایش کافی نبود. بعد مادر سعی می‌کرد آراممان کند؛ و این حقی بود خلاف رفتارهایش که برای خود قائل بود.»

خوان پابلو ویلا لوبوس، نویسنده و منتقد ادبی و سینمایی مکزیکی متولد سال 1973 است. وی فارغ‌التحصیل در رشته‌های بازاریابی و ادبیات اسپانیایی است. اولین رمان او به نام «پایین سوراخ خرگوش» در سال 2011 منتشر شد و در لیست نهایی جایزه اولین کتاب نگهبان در همین سال قرار گرفت. «من انتظار ندارم کسی مرا باور کند» چهارمین رمان ویلالوبوس است که جایزه هرالد را برای این نویسنده به همراه داشت. خوان پابلو که در مکزیک و برزیل زندگی کرده است، درحال‌حاضر در اسپانیا به همراه همسر و دو فرزندش زندگی می‌کند.

«پایین سوراخ خرگوش»، «مهمانی در حفره»، «روز الیند هاروی»، «من به شما سگ می‌فروشم»، «من از هیچکس نمی‌خواهم که مرا باور کند»، «من یک رویا داشتم» و «طرف دیگر» از دیگر آثار این نویسنده به شمار می‌آید.

کتاب «کاش ما هم خانه‌ای داشتیم» نوشته خوان پابلو ویلالوبوس و ترجمه بهمن یغمایی، در 186 صفحه، به قیمت 55 هزار تومان، در قطع رقعی، جلد شومیز و کاغذ بالک از سوی انتشارات نگاه راهی کتاب‌فروشی‌ها شده است.

................ هر روز با کتاب ...............

بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...
فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...