مهرداد رهسپار کوشکی | جام جم



ماریو بارگاس یوسا در «روزگار سخت» [Fierce Times یا Tiempos recios] - تازه‌ترین رمانش- به روایت سال‌های جوانی و امید از دست رفته در آمریکای لاتین بازگشته است. روایت «خاکوبو آربنز گوسمان» برآمده از انتخاب و اراده عموم در گواتمالاست که با دخالت آمریکا سرنگون می‌شود و امید نسلی برای فردای بهتر آمریکای لاتین با این دخالت دود می‌شود و به هوا می‌رود که البته بی‌شباهت به داستان ما ایرانی‌ها در ماجرای ملی‌شدن صنعت نفت نیست. با مهدی سرایی، مترجم جوان درباره ترجمه‌اش از این رمان گفت‌وگو کرده‌ایم. روزگار سخت در فاصله 60 روز از انتشار نسخه فارسی، چهار بار تجدید چاپ شده است. این متن را مترجم از زبان اسپانیایی به فارسی برگردانده است. مهدی سرایی سال 1363 به دنیا آمده و دانش‌آموخته جغرافیای سیاسی از دانشگاه شهید بهشتی است. او سال‌ها سابقه فعالیت در رسانه‌ها در حوزه فرهنگ و ادبیات دارد.

ماریو بارگاس یوسا در «روزگار سخت» [Fierce Times یا Tiempos recios]

در آغاز از دشواری‌های برگرداندن اسپانیایی ماریا بارگاس یوسا به فارسی بگویید؛ با این توضیح که او نویسنده‌ای پیشکسوت و شما مترجمی جوان هستید. آیا در خواندن و ترجمه اثر، این فاصله را احساس می‌کردید؟

در آغاز باید به نکته‌ای اشاره کنم. ماریو بارگاس یوسا، نویسنده‌ای بود که موجب شد زبان اسپانیایی یاد بگیرم و آشنایی با این زبان را مدیون این نویسنده پِرویی هستم. تا پیش از آشنایی با این زبان، بسیاری از رمان‌های این نویسنده را با ترجمه‌های عالی آقای عبدا... کوثری خوانده بودم و از این رو می‌دانستم این نویسنده در چه جایگاهی قرار دارد و همه خوانندگان یوسا در نخستین نگاه به مقایسه این اثر با ترجمه‌هایی که از آقای کوثری مطالعه کرده‌اند، خواهند پرداخت. در نخستین خوانش رمان متوجه شدم این رمان کاملاً سیاسی است؛ علاقه‌ای که بعد از سال‌ها بار دیگر مرا به سوی خود می‌خواند.
از سوی دیگر روایتی از کشمکش بلوک شرق و غرب را یادآوری می‌کرد. پیش از این سه‌گانه موز میگل آنخل آستوریاس یعنی «آقای رئیس‌جمهور»، «چشمان نخفته در گور» و «بادسهمگین» را خوانده بودم و با فضای کشور گواتمالا آشنایی کامل داشتم. آنخل آستوریاس دومین نویسنده‌ای بود که موفق به دریافت نوبل ادبیات در آمریکای لاتین شده بود اما همیشه از سوی نویسندگان جریان شکوفایی نادیده گرفته می‌شد. خوشبختانه بخت با من یار بود و بعد از ترجمه توانستم چند فصلی از کتاب را برای جناب عبدا... کوثری ارسال کنم و ایشان نیز در کمال بزرگ‌منشی این فصل‌ها را مطالعه کرد و نظرش را برای من نوشت. همچنین نشر نیماژ نیز سنگ تمام گذاشت و خانم شوکا کریمی را برای مقابله متن ترجمه با متن اصلی انتخاب کرد. خانم کریمی نکاتی در برگردان برخی بخش‌های کتاب یادآور شد و در مجموع از حیث وفاداری نیز ترجمه من بار دیگر در محک تجربه قرار گرفت. در تمام این رفت‌وآمدها نکات بسیاری آموختم. خوشبختانه اعتماد مخاطبان به ترجمه نیز فراتر از تصورات من بود و کتاب پس از 40 روز به چاپ سوم رسید و حالا هم که چاپ چهارمش منتشر شده است.

روایت روزگار ِسخت ماریو بارگاس یوسا دست کم از جهت نام، یادآور رمانی از چارلز دیکنز هم هست؛ «Hard Times» پیشتر به فارسی در آمده است؛ پیش از خواندن رمان یوسا از این شباهت انتظار داشتم یوسا به نحوی به دیکنز و آن روایتش ارجاع دهد؛ اما با خوانش دیدیم صرفاً این تشابه در عنوان است. البته هر دو داستان به نوعی روابط سلطه و اعمال قدرت را روایت می‌کنند.

Recios در زبان اسپانیایی به معنای آشوب، بلوا، سخت و ادبار است و به‌نوعی به هرج‌ومرجی که در نیمه دوم قرن20 و در هیاهوی نبرد بلوک شرق و غرب برای استیلا برجهان است، اشاره دارد.
در ترجمه انگلیسی این اثر نیز از واژه Fierce استفاده‌شده که معنای سخت را در خود دارد. پس گمان نمی‌کنم اشتباهی رخ‌داده باشد و این همنامی تصادفی از سر اتفاق است. موضوع مهمی که مرا به‌سوی ترجمه این کتاب سوق داد، بازگشت مجدد یوسا به عرصه رمان‌نویسی بود. در حقیقت پس از موفقیت چشمگیر «سور بُز» در سال 2000، رمان‌های دیگر یوسا فروغ چندانی نداشت و آثاری که در این تقریباً دو دهه از او منتشرشده بود همانند نخستین رمان‌های این نویسنده، چندان پُرکشش نبود.
شاهد این موضوع هم استقبال‌نشدن و حتی نقدهای تندوتیزی بود که در برخی جراید علیه آثارش نوشته شد. یوسا پس از این‌که در سال 2010 برنده جایزه نوبل شد دیگرکسی تصور نمی‌کرد در این سن و سال اثری با این کیفیت خلق کند. اما وی در آخرین رمانش همان‌طور که فعالان عرصه بورس عنوان می‌کنند «پولبک Pull back» زد، یعنی یوسا توانست بار دیگر به جایگاه رفیعش درگذشته برگردد، آن‌هم در 84 سالگی.

داستان تاریخی از دولت انقلابی، ژنرال خاکوبو آربنز گوسمان دستمایه روایت یوسا می‌شود. او متبحرانه تاریخ را دستمایه روایت می‌کند، اما در روایت تاریخی نمی‌ماند و به سرشت قدرت و روابط سلطه نقب می‌زند.
دقیقا همین‌طور است. یوسا مورخ نیست، اما گذشته را چنان با واقعیت در هم می‌آمیزد که خواننده را مسحور می‌کند. در «جنگ آخر زمان» نیط یوسا چنین تجربه‌ای را تکرار کرده بود. یکی از مهم‌ترین منتقدان ادبیات آمریکای لاتین خوسه میگل اوبیدو (Jose Miguel Oviedo) است. او کسی است که کتابی درباره یوسا دارد و از قضا در آنجا به این می‌پردازد که چگونه این نویسنده تاریخ را با واقعیت درهم می‌آمیزد و این‌گونه خواننده را مبهوت می‌کند.

خاکوبو آربنز از آن شخصیت‌هایی است که همیشه در تاریخ حضور دارند و درست در بزنگاه‌هایی به قدرت می‌رسند که محتوم به شکست هستند. آربنز فکر می‌کرد با اصلاحاتش از حمایت ایالات متحده برخوردار خواهد شد اما نمی‌دانست گرینگوها پاشنه آشیل و بلای جانش می‌شوند. اما شاید بدتر از همه اینها برخورد کمونیست‌ها و در کل طیف چپ با او بود که پس از این ماجرا مدام از او انتقاد و او را بابت خروج از گواتمالا و ایستادگی نکردن در برابر آمریکا شماتت می‌کردند. نمونه بارزش فیدل کاسترو بود که آربنز را می‌ستود اما بابت خروجش از کشور سرزنش‌اش می‌کرد.

روزگار سخت» [Fierce Times یا Tiempos recios]

من ماریو بارگاس یوسا را در این روایت مرثیه‌سرا دیدم؛ او سوگوار جوانی خویش و هم‌نسل‌هایش است که در شوق اصلاحات اقتصادی و تلاش برای تحقق دموکراسی چشم به گوآتمالا دوختند، اما دیری نمی‌پاید با دخالت نیروی اطلاعاتی - امنیتی دولت بیگانه، آن رویا به کابوس بدل می‌شود.

یوسا باید مرثیه‌سرای چنین بلایی باشد زیرا آربنز قصد داشت اصلاحاتی انجام دهد که در صورت موفقیتی الگویی برای کل قاره می‌شد؛ نمونه‌ای عالی از پیشرفت و توسعه. به فاصله پنج سال پس از سقوط آربنز، انقلاب کوبا رخ داد که خیلی زود به سوی کمونیسم حرکت کرد و دست به تسویه‌سازی زد. انقلابی که خیلی زود به الگوی دیگر کشورهای آمریکای لاتین تبدیل شد و نزدیک به سه نسل از جوانان این کشورها را درگیر رویای کمونیسم کرد.
رویایی که نزدیک به 50سال روند مدرنیزاسیون آمریکای لاتین را به تاخیر انداخت. یوسا در واپسین سطور کتاب این جمله را مطرح می‌کند که کدام‌یک از این دو مدل تراژیک‌تر بود؟ یوسا به همین دلیل مرثیه‌سرای چنین عقوبتی است، اگر آمریکا در گواتمالا دخالت نظامی نمی‌کرد و به جای سنگ‌انداختن در مسیر آربنز، به حمایت از آن می‌پرداخت به احتمال بسیار زیاد شرایط آمریکای لاتین این‌طور نبود. این احتمالات تاریخی از این جهت مطرح می‌شود زیرا به این دولت‌ها اجازه داده نشد در شرایط طبیعی به حیات خود ادامه دهند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...
بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...
فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...