ویران‌آباد | آرمان ملی


آرمان‌شهر به‌عنوان غایت امیدواری‌های بشر جایی است که انسان‌ها بدون‌دغدغه‌ معاش و با آزادی و برابری کامل در آن زندگی می‌کنند. اما آیا رسیدن به این مدینه‌ فاضله را باید نقطه‌ پایان جست‌وجوی آدمی در دستیابی به سعادت دانست؟ آیا انسان پس از رسیدن به این نقطه‌ موعود و درعین برخورداری از آن، وظیفه‌ حفظ و نگهداری از این موهبت را بر دوش خود حس نمی‌کند؟ «خرم‌آباد»ِ [Хуррамабад یا Hurramabad] آندری ولاس [Andreĭ Volos] نیز چنین تصویری ارائه می‌دهد؛ انسان‌هایی از رنگ، نژاد و مذهب متفاوت، سال‌ها در شهری باهم روزگار می‌گذرانند، باهم درمی‌آمیزند، از هم ارث می‌برند و خون‌شان باهم عجین می‌شود. اما روزی خزانِ این شهرِ خوشبخت هم مثل هر اتوپیای دیگری فرامی‌رسد و فضایل انسانی‌اش را مورد تهدید قرار می‌دهد و مردمانش را برای حفاظت از آن به چاره‌اندیشی وامی‌دارد.

خرم‌آباد [Хуррамабад یا Hurramabad] آندری ولاس [Andreĭ Volos]

این تهدید برای خرم‌آباد (کنایه‌ای از شهر دوشنبه، پایتخت تاجیکستان) با فروپاشی حکومتی که این سرزمین‌ها را تحت یک پرچم گردِ هم آورده، رخ می‌دهد. شهری که با ازهم‌گسیختن شوروی و تجزیه‌ آن به جمهوری‌های متعدد، ناگهان خود را فارغ از نگاهِ همیشه مراقبِ «برادر بزرگ‌تر» می‌بیند. این مساله به‌جای آنکه همبستگی ساکنانش را تحکیم کند، به تفرقه در میان آنها دامن می‌زند. تــاجــیک‌ها اگرچه روزگاری زیر سایه‌ سنگین حکومتی مستبد زیسته‌اند، اما چندان درگیر تفاوت‌های قومیتی‌شان نبوده‌اند و به‌راحتی و بی‌دغدغه در کنار روس‌ها به‌عـــنوان هموطـــن و همـــشهری زیسته‌اند و فرهنگی واحد را شکل داده‌اند. روس‌های مقیم تاجیکستان خود را کاملا تاجیک می‌دانند و ملیتِ روس برایشان معنایی ندارد. اما حالا و پس از فروپاشی، هیچ‌کدام خود را بخشی از آن خرم‌آبادِ یکپارچه نمی‌بینند. در همین بستر است که اختلاف‌ها دامن زده می‌شوند و کینه‌های دیرینه دوباره سربرمی‌آورند.

بحرانِ هویت هم یکی از اساسی‌ترین عواقب فروپاشی این اتوپیا و یکی از موتیف‌های اصلی‌ رمان «خرم‌آباد» است. بحران دقیقا از زمانی آغاز می‌شود که حکومت مرکزی سقوط می‌کند. برای هر کدام از شخصیت‌های محوری داستان، این بحران به شکلی متفاوت رخ می‌نماید. نقطه‌ اوج کلنجار با مساله‌ هویت برای ماکوشین (شیمیدان روس) اتفاق می‌افتد که در سفری کاری به تاجیکستان و اقامتی چندماهه در آن، دیگر قصد بازگشت به مسکو را ندارد. ماکوشین در زمانی به خرم‌آباد وارد می‌شود که هنوز همه‌ شهروندان آن برادرانه و بی‌هیچ اختلافی پذیرای یکدیگرند. خرم‌آباد برای او چنان تصویری اتوپیایی دارد که به‌خاطرش از شغل و همسرش دست می‌کشد. او با زنی تاجیک ازدواج می‌کند، در خرم‌آباد ماندگار می‌شود و به زبان تاجیکی حرف می‌زند. زندگی در این شهر برای او، زیستن در قلب بهشت است. در میانه‌ جنگ داخلی و پس از فروپاشی شوروی اما اوضاع به‌هم می‌ریزد. یکی از گروه‌های متخاصم او را دستگیر می‌کند و از او می‌خواهد شعری محلی بخواند تا به‌واسطه‌ آن خودی یا غیرخودی‌بودنش آشکار شود. ماکوشین تمام تلاشش را می‌کند تا شعر را عاری از لهجه‌ روسی بخواند و خود را در قامت یک تاجیکِ تمام‌عیار نشان بدهد. مرزهای خودی و غیرخودی اما آنچنان نامشخصند که حتی یک تاجیک هم با وجود اثبات اصالتش از تیغِ جنگ اقوام در امان نیست، چه رسد به او که روس است.

درواقع روس‌های مقیم تاجیکستان بیش از سایر اقوام در معرض تهدید هستند. خرم‌آباد، موطن و مادری که آغوش بی‌دغدغه‌اش را بی‌هیچ دریغی برای آنها باز می‌کرد، حالا به بی‌رحمانه‌ترین شکل ممکن آنها را از خودش می‌راند. فاتحان تازه‌ شهر معتقدند روس‌ها همواره از برترین مواهب زندگی در این شهر برخوردار بوده‌اند، بی‌آنکه قدردان تاجیک‌ها باشند. حالا وقت آن رسیده که آنها این شهر را به صاحبان اصیل و تاجیکِ خود واگذارند و به دیار خود بروند. برای روس‌ها چنین عقایدی بی‌معناست. آنها سال‌ها در کنار سایر اهالی خرم‌آباد برای ساختن شهری آرمانی زحمت کشیده‌اند و حالا به‌راحتی نمی‌خواهند از آن دست بکشند. روس‌ها برای ماندن در این شهر با چنگ و دندان می‌جنگند؛ درحالی‌که تاجیک‌ها از ریختن خونشان ابایی ندارند. روس‌ها حاضرند تمام دارایی خود را برای خرید اسلحه بدهند تا خانه‌ رویایی‌شان را که در کنار رودی خروشان و در بهشتِ خرم‌آباد ساخته‌اند، ترک نکنند. ایواچیف (یکی از شخصیت‌‌های کلیدی رمان) پس از شروع همین جنگ خانمان‌سوزِ داخلی است که تمامی دوستان تاجیک خود را از دست می‌دهد. نمونه‌ای از انسان‌های بی‌شماری که پیوندهای عمیق دوستی و خانوادگی‌شان، زیر سایه‌ جنگ گسسته می‌شود.

«خرم‌آباد» درحالی صحنه‌ مبارزه‌ خونین و نا‌فرجام برای حفظ آرمان‌شهر می‌شود که ساکنان آن (چه تاجیک و چه روس) به موقع درصدد ترمیم زخم‌های تازه برنیامده‌اند و آنقدر روی آنها سرپوش گذاشته‌اند که به چرک نشسته و ترکیده و همه‌‌ سرزمین را آلوده کرده؛ تا آنجا که از خرم‌آباد حتی اسمی باقی نمانده است. آنچه در انتها باقی می‌ماند، ویران‌آبادی است که بازسازی‌اش ناممکن به‌نظر می‌رسد. سرنوشت محتملی که ساکنان غافل و سرمست از خوشی‌های هر آرمان‌شهری را تهدید می‌کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...