مچ‌اندازی با زبان | شرق


واقعا نمی‌شود گفت داستان چیست اما شاید بشود گفت داستان کیست. داستان رستم است و اسماعیل. اسماعیل هم کشتی‌گیر است و گوش‌شکسته و هم نویسنده و عاشق‌پیشه. پدرش رستم هم راوی «شاهنامه» است و هم مارگیر و معرکه‌گیر. اگر «شب هول» داستان سفری از اصفهان به تهران است در یک ماشین و با حضور مردی رو به موت، اینجا داستان سفری است از معشور/ماهشهر به مشهد با قطار و بازهم مردی رو به موت. روایتی است با حضور پهلوانان اسطوره‌ای شاهنامه و اسطوره‌های عهدین با ارجاعات فراوان به ادبیات معاصر ایران از محمود دولت‌آبادی و «جای خالی سلوچ» تا احمد محمود و صادق هدایت.

آتش زندان ابراهیم‌ دمشناس

رستم از مشهد آمده و می‌خواهد از خرمشهر/محمره و آبادان/عبادان دفاع کند. به ‌دست یک دکتر هندی جانی کشته می‌شود و دوباره برمی‌گردد. ابراهیم دمشناس بخش عمده‌ای از فرهنگ ایرانی را در یک نوشته عظیم رودرروی هم قرار داده و آنها را مجبور به گفت‌وگو می‌کند. سرنخ شعر را می‌گیرد و آن را تا نوایی که باعث روانی حرکت شتر در بیابان می‌شود، دنبال می‌کند و برمی‌گردد و شاملو و فروغ و همان شتر را می‌آورد بر لب شاخاب فارس و او را وامی‌دارد که با یک ماهی مشاعره کند، او را شکست دهد و به درون شکم خود ببرد تا با خونش شاهی را درمان کند. با کلمه اسماعیل آن‌قدر بازی می‌کند و آن را می‌کند ماهی. ماهی قباد که ماهی محبوب و لذیذی‌ است در جنوب. قباد، سرسلسله کیانی همنام یک ماهی ا‌ست و برادر اسماعیل و فرزند رستم و هر دو فرزند تهمینه. یک تهمینه در خراسان و یک تهمینه که امینه است در جنوب. گیج شدیم؟ ولی این‌ها بسیار ساده‌تر از «آتش زندان» است.

«آتش زندان» یک رمان ناب است. به‌جز با زبان رمان نمی‌شود از آن حرف زد. ماهی استعاره خوبی‌ است از دل همان رمان برای تعریف‌کردن آن. هرگز به دست نمی‌آید. تا بخواهی بین اتفاقات یک خط سیر پیدا کنی می‌رود زیر زمین و در عمق کاریز. تا می‌خواهی بین داستان‌های اسطوره‌ای و اتفاقات رمان یک این‌همانی بیابی حتی اسم کاراکتر هم عوض می‌شود. کلمات وقتی کتاب باز است فرار می‌کنند و وقتی کتاب را می‌بندی هرگز حاضر نمی‌شوند از آن خارج شوند. تمامی امروز و دیروز و فرهنگ و اسطوره و زبان و درخت و حیوان لابه‌لای سطور ایستاده‌‌اند و با صدای بلند و هم‌زمان حرف می‌زنند و تو صدای همه را واضح می‌شنوی و برای اینکه به کسی بگویی چه شنیدی باید کل هشتصد صفحه را بدهی بخواند. نمی‌دانم حتی این کلمات می‌گذارند که الکترونیکی شوند یا فرار می‌کنند. کتاب سرشار از نوآوری ا‌ست اما باید یک جنوبی باشی تا ببینی که در زبان چه اتفاقی افتاده است. زبان رمان فاخر است و دمشناس با تبحر کامل زبان و لهجه و اصطلاحات منطقه خودش را وارد بافت زبان کرده است. اصطلاحاتی که نمی‌شود آنها را توضیح داد. باید در آن فرهنگ زندگی کرده باشی که بدانی یعنی چه که یک نفر کنار سفره «فچش کرده». زبان از یک ابزار که حامل قصه است، تبدیل به یک استراتژی می‌شود. ممکن است مچ‌اندازی نویسنده با زبان، گاهی مخاطبش را سردرگم کند اما نویسنده مانند یک مبارز پرحوصله، آن‌قدر رقص ‌قلم می‌کند تا فرصت مناسب برای رام‌کردن زبان و استفاده از آن در راستای خواست خود را به‌دست آورد.

زبان عنصر مهمی در رمان و زیست ما و تاریخ بشر است. ما در زبان زندگی می‌کنیم. در زبان می‌اندیشیم و در زبان احساس می‌کنیم. اگر هویت ایرانی را تا لایه‌های عمیقش پی ‌بگیریم، یکی از مهم‌ترین هسته‌های هویت‌ساز ایرانی، زبان است. ظرایف زبان معیار فارسی به‌وفور استفاده شده و همچنان امکان آفرینش را به هنرمند می‌دهند اما زبان‌های حاشیه‌ای یا خرده‌زبان‌ها که به‌ علت مراوده با دیگر زبان‌ها و فرهنگ‌ها یا شرایط زیستی و جغرافیایی آنها قابلیت‌هایی اضافه‌تر از زبان معیار یافته‌اند، کمتر استفاده شده‌اند. «آتش زندان» نمونه موفق از استفاده از این زبان‌هاست. زبانی که به گفته کتاب معشوری/ماهشهری است. شهری که عده‌ای به زبان عربی تکلم می‌کنند، گویش لری هم آنجا رایج است و به مانند اکثر شهرهای نفتی ایران، جمعیت مهاجر زیادی نیز آنجا ساکن‌اند که هرکدام زبان و گویش خود را دارند. زبانی منحصر به آن منطقه که دمشناس به‌خوبی قابلیت‌های آن را درک کرده و در ساختار فارسی معیار به‌کار برده است، آن‌گونه که استفاده از این کلمات و عبارات و ساختار مانع از درک آن توسط خواننده غیربومی نمی‌شود. برای مخاطب آشنا با آن فرهنگ هر کشفی در این طبع‌آزمایی زبانی حامل لذتی ناآشناست. رمان «آتش زندان» یک پیشنهاد جدی برای گفت‌وگو بین زبان‌ معیار و زبان‌های حاشیه‌ای فارسی در قالب رمان و ادبیات است. «آتش زندان» یک رمان سراسر ایده و الهام و پیشنهاد است برای هر مخاطب جدی ادبیات.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...