آیا حیوانات «حق» دارند | شرق


سخن‌ گفتن از «حق» حیوان شاید در نگاه نخست عجیب و حتی نوعی خطای مقوله‌ای تلقی شود. آیا به معنای واقعی و تحت‌اللفظی می‌توان گفت موجودی غیر از انسان دارای «حق» است و رعایت «حقوق» او «وظیفه‌ای» است بر عهده دیگران، از جمله انسان، و نقض آن حقوق می‌‌تواند کاری غیراخلاقی و حتی مستوجب مجازات قانونی باشد؟ به بیان دیگر، آیا در رفتار با حیوانات ملاحظات اخلاقی مدخلیت دارد، به‌نحوی که بتوان ادعا کرد فلان رفتار با حیوان به‌لحاظ اخلاقی «خطا» بوده است؟ مخالفان ذی‌حق تصورکردن حیوانات دلایل مختلفی ارائه کرده‌اند، اما شاید رایج‌ترین دلیل مبتنی بر تصوری باشد که آن را «برتری‌ گونه انسان» نام داده‌اند؛ این تلقی و تصور که چیزی خاص، منحصربه‌فرد و متمایز درباره انسان وجود دارد که به واسطه آن از تمام دیگر موجودات زنده متمایز می‌شود و به واسطه آن انسان و تنها انسان دارای «حق» خواهد بود.

تام ریگان [Tom Regan] حق حیوان، خطای انسان» [Animal Rights, Human Wrongs: An Introduction to Moral Philosophy]

طبق این نگاه، «حق» در معنای دقیق آن تنها به انسان تعلق دارد و موجودات دیگر اگر دارای «حق» تلقی شوند یا به‌شکلی استعاری چنین انتسابی صورت گرفته یا به واسطه حق انسان آنان نیز از حق برخوردار شده‌اند. اما آنچه انسان را از دیگر جانداران متمایز و تنها او را صاحب حق می‌کند، چیست؟ پیشنهادهای گوناگونی در اینجا مطرح شده است: توانایی انسان در تشکیل خانواده، توانایی انسان در حل مشکلات اجتماعی، توانایی انسان در ابراز احساسات، توانایی انسان در شروع جنگ، توانایی انسان در انجام عمل جنسی تنها به دلیل لذت و نه تولید مثل، توانایی زبان‌ورزی انسان، توانایی انسان در تفکر انتزاعی و... نکته جالب توجه اما این است که مطالعات جانورشناسی و رفتارشناسی نشان داده است که برخلاف تصورات اولیه، هیچ‌کدام از این موارد منحصر به انسان نیست و در گونه‌های زیستی دیگر نیز کم‌وبیش به چشم می‌خورد، اگرچه ممکن است درجه و شدت آنها در انسان متفاوت از دیگر جانوران باشد. پس آیا به معنای واقعی کلمه نمی‌توان هیچ وجه ممیزه‌ای یافت که انسان را از دیگر موجودات مجزا و تنها او را صاحب حق کند؟ امانوئل کانت در اینجا پیشنهادی مهم مطرح کرده که هنوز میان فیلسوفان معاصر طرفدارانی دارد و قرائت‌هایی مدرن از آن ارائه می‌شود. از نظر کانت آنچه انسان دارد و دیگر موجودات مطلقا فاقد آن هستند «شخص‌بودگی» است و همین خصلت است که به انسان ارزشی ذاتی و در نتیجه حقی اخلاقی می‌دهد که دیگر موجودات به‌کل از آن بی‌بهره‌اند. اما شخص‌بودگی چیست؟ از نظر کانت، انسان تنها موجودی است که در قلمرو عقلانیت سیر می‌کند، به این معنا که رفتارها و کنش‌های او علاوه بر «علل» بیرونی و فیزیکی از «دلایل» عقلانی، همچون استدلال و محاسبه سود و زیان و درنظرگرفتن ارزش‌ها و... نیز متأثر است.

اینجاست که از نظر کانت انسان تبدیل به «شخص» می‌شود، درباره خود از ضمیر «من» استفاده می‌کند و تبدیل به هدفی فی‌نفسه می‌گردد و نه وسیله‌ای صرف. عقلانیت تضمین‌کننده کرامت است و کرامت منشأ حق اخلاقی. آنچه کانت قلمرو عقلانیت نامیده در زبان فیلسوفان معاصر تعابیر دیگری نیز یافته است. مدافعان معاصر کانت گفته‌اند آنچه انسان را در طبیعت منحصربه‌فرد می‌کند، توانایی او در داشتن حالات ذهنی مرتبه دوم است: اینکه ما علاوه بر داشتن حالات ذهنی مرتبه اولی مانند درد و لذت و میل و باور، می‌توانیم حالات ذهنی مرتبه دومی نیز داشته باشیم که موضوع آنها حالات ذهنی مرتبه اول است. برای نمونه، من می‌توانم مانند سایر موجودات حالت ذهنی مرتبۀ اول میل به چیزی (مثلا میل به نوشیدن آب) داشته باشم، اما علاوه بر این، می‌توانم درباره این حالت ذهنی تأملی مرتبه دوم نیز بکنم و از خود بپرسم آیا داشتن میل به نوشیدن آب دلیل کافی برای نوشیدن آب است یا بهتر است من به توصیه پزشکم که مرا به دلایلی از نوشیدن مایعات منع کرده توجه کنم. چنین محاسبه عقلانی و چنین آگاهی مرتبه دومی از نگاه کانت‌گرایان معاصر وجه تمایز انسان از دیگر موجودات است و به انسان حق و شایستگی اخلاقی می‌بخشد. اما در میان فیلسوفان اخلاق معاصر کسانی از در مخالفت با چنین استدلالی برآمده‌اند که از میان آنان تام ریگان [Tom Regan]، نویسنده کتاب اکنون کلاسیک «حق حیوان، خطای انسان» [Animal Rights, Human Wrongs: An Introduction to Moral Philosophy] (ترجمه بهنام خداپناه، نشر کرگدن، 1397) هم به لحاظ فضل تقدم و هم به لحاظ قوت در صورت‌بندی استدلال از جایگاهی متمایز برخوردار است.

نکته اصلی ریگان در مخالفت با چنین استدلالی این است که آیا آنچه علی‌الفرض انسان را از دیگر موجودات متمایز می‌کند (شخص‌بودگی انسان، عقلانی بودن او یا همان برخورداری از حالات ذهنی مرتبه دوم) اصولا ربطی به ملاحظات اخلاقی دارد یا خیر. از نظر ریگان، پرسش اساسی این است که فرض کنید ما موفق شدیم انسان را به‌نحوی از دیگر موجودات جدا کنیم، اما آیا چنین جداکردنی نشان‌دهنده آن است که درد و رنج انسان مهم‌تر از درد و رنج دیگر موجودات است؟ آیا برخورداری از آگاهی مرتبه دوم مستلزم آن است که چون حیوانات موجوداتی عقلانی نیستند، درد و رنج آنان را به حساب نیاوریم؟ پاسخ ریگان به چنین پرسش‌هایی منفی است. او از موضعی افراطی و از بن متفاوت دفاع می‌کند که در بطن آن نوعی مساوات‌طلبی مندرج است: به‌جای آنکه موضوع اخلاق را سوژه‌ای بدانیم که به مقام «شخص‌بودگی» نائل شده است، موضوع اخلاق را باید هر موجودی دانست که «مدرِک حیات» است، یعنی از حالات ذهنی مرتبه اولی مانند درد و رنج برخوردار است، سوژه‌ای که توان تجربه دارد، حس می‌کند و بهزیستی و بهروزی‌اش برای خودش مهم است. با چنین تغییر بنیادینی در سوژه برخوردار از حق اخلاقی، اکنون بخش بزرگی از حیوانات نیز از «حقوق اخلاقی» به معنای دقیق آن برخوردارند و از این حیث هیچ تفاوتی با انسان نخواهند داشت.

به همان اندازه که انسان از حق اخلاقی برخوردار است، هر موجود مدرِک حیات دیگری نیز از این حق برخوردار است. تام ریگان در کتاب «حق حیوان، خطای انسان» می‌کوشد بر این مبنا فلسفه اخلاقی نو و مساوات‌طلبانه درافکند، فلسفه‌ای که در آن هر حیوان مدرِک حیاتی دارای حق است. برخورداری حیوانات از حق نتایجی ملموس و مستقیم برای سبک زندگی ما خواهد داشت. کشتن حیوانات برای استفاده از گوشت و پوست آنان، پرورش حیوانات در دامداری‌ها و دیگر مراکز صنعتی پرورش حیوانات، شکار حیوانات و بسیاری دیگر از آنچه تمدن امروزی ما به آن عادت کرده است اکنون «خطایی اخلاقی» شمرده می‌شود. این نظامی فلسفی است که به محض پذیرش آن باید تغییراتی جدی در سبک زندگی شخصی و جمعی‌مان ایجاد کنیم. اما آیا سخن ریگان از هیچ خلل فلسفی‌ای رنج نمی‌برد و آیا به‌راحتی می‌توان هر موجود مدرِک حیاتی را برخوردار از حق اخلاقی دانست؟ خواننده علاقه‌مند می‌تواند پس از خواندن کتاب «حق حیوان، خطای انسان» خود به ادامه این بحث فلسفی در منابع دیگر نگاهی بیفکند و ببیند چگونه برخی فیلسوفان همچنان تلاش دارند به انسان جایگاهی منحصربه‌فرد در جهان طبیعی اعطا کنند که او را به تنها موجود واقعا برخوردار از حق تبدیل کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...