محمد آسیابانی | مهر
گزارشی که در ادامه میآید متن سخنرانی سعید جهانپولاد در جلسه نقد و بررسی رمان «گاهی که رؤیا بیدار میشود» [حين تستيقظ الأحلام] اثر مونس الرزاز [Mu'nis Razzaz] است که با ترجمه اصغر علی کرمی، رنگ انتشار را به خود دیده است. این نشست روز ۲۹ فروردین ۱۴۰۱ توسط کانون ادبی گیومه در فرهنگسرای رازی تهران برگزار شد.
ادبیات و رمان اردنی، بخشی جدای ناپذیر از رمان ادبیات و فرهنگ عربی است، درواقع نمیشود بدون نگاه کردن و یا اشاره داشتن به آن، ادبیات معاصر عربی را بررسی کرد و بی تفاوت ماند و حتی لازم میدانم بگویم که اشاره به آغاز پیدایش رمان مرسوم به جهان متن عربی در ابتدای قرن بیستم و تأثیر و تاثرات آن را میتوان به وضوح مشاهده و در کلیت جهان متن عربی به بررسی گذاشت.
رمان اردنی / عربی با رمان «جلال خالد» نوشته محمود احمد السید که رمانی ترکیبی و تلفیقی چند ژانری است، نقطه شروع داستاننویسی (منظورم ادبیات داستانی و رمان) در اردن هست، رمان دیگری که تحت عنوان «جنایات پول» در سال ۱۹۳۵ میلادی توسط ادیب رمضان و رمان مشهور «پسران غسانه» روکس العزیزی در سال ۱۹۳۷ میلادی، جزو پیشگامان رمان اردنی در جهان عرب هستند که رمان و ادبیات داستانی اردن را به بلوغ رساندند و نسلهای بعدی که در ادامه این تحولات پیشگامانه سنگ بنای رمان نو و مدرن را با پس زمینههای تاریخی، اجتماعی و فرهنگی گذاشتند و به نظر من موفق هم عمل کردند.
نسلی که متأثر از ادبیات جهانی از راه ترجمه متون و آشنایی با گفتمانهای نظری و اجتماعی، سیاسی و فلسفی رویکردهای پارادیمی در تبیین، بسط و گسترش نگرههای انتقادی و ادغام و یا درونی کردن آنها در فرهنگ ادبی اردن و جهان متن عربی کوشیدند. از میان آنها میتوان از کسانی چون سالم النحاس، تیسیر السبول، غالب هلسا و به ویژه مونس الرزاز نام برد که سهم به سزای درپیوند دادن این فرآیند و چرخش فرهنگی داشتند.
مونس الرزاز از اولین تجربیات رمان نویسیاش نشانههای متفاوت بودن را به رخ خوانشگران آثارش میکشد. نویسندهایی که اندیشه ورزی در رمان را میآزماید و زبانش فواصل واقعیت و رؤیا، خیال، تصور و توهم را با احساس حقارت و مفعولیت تاریخی درهم میآمیزد. به گمان من مونس الرزاز یک نویسنده عربی کاملاً متفاوت است، آشنایی او با گفتمانهای فلسفی بخاطر تحصیلات دانشگاهیاش، آشنایی با آثار و نویسندگان مهم و تأثیرگذار جهان و شناخت عمیق تحولات منطقهای، قارهای و جهانیاش، از طریق روابط سیاسی خانوادگیاش، او را نمونه منحصر به فرد در شیوه رمان نو، رمان روانشناختی با پس زمینههای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی / ادبی کرده است.
او آثارش را از جهان متن عربی به متون جهانی پیوند میدهد، همین دلیل در رمان «اعترافات دایناسور» و یا رمان شاهکارش «گاهی که رؤیا بیدار میشود» با درک حضور قوی تجربه سیاسی و اجتماعی پدرش و موقعیت خودش در جامعه فلسفی دانشگاهی و خصوصاً مهاجرت از اردن به لبنان و… مشخص میشود و نشان میدهد که مونس الرزاز در بطن جریانات و تحولات سیاسی و اجتماعی، فرهنگی بوده و تأثیرات و تاثراتی داشته و میبینیم که از شخصیتهایی در رمانهایش بهره میبرد که در بطن این تحولات نقش داشتهاند که گاه به صورت استعارهایی و نمادین و با تلفیقی هنرمندانه با افسانهها و اسطورهها به بازتولید آنها انجامیده که سراسر در رنج، عذاب و یا حقارت و شقاوت هستند و یا دچار فروپاشی شخصیتی، مسخ و استحاله و هژمونی شدهاند.
مثلاً در «اعترافات دایناسور» و یا «گاهی که رؤیا بیدار میشود» دچار نوعی سندرم سینوفیلیایی میشوند که از جهان واقعی بریده، گسسته، جدا شدهاند و به جهان ممکن متنی و خیالی / رویایی در جهان متنها پناه میبرند (منظورم از سندرم سینوفیلیایی اینست که شخصیت از متن واقعی زندگی جدا میشود و در جهان خیالی متنها از قبیل فیلم و سینما، یا رمانها و کتابها با دنیایی خیالی و ممکن متنی زندگی میکند) چنانکه در همین رمان، محوریت رویدادها و چرخه روایی داستان به سمت این سندرم سینوفیلیایی، گسستگی از واقعیت به رؤیا و خیال در جهانهای خیالی اتفاق عجیبی است که مرزهای درونی و بیرونی را فرو میپاشد، روشی که در برخی از رمانهای قبلی آزموده شده و اوج شاهکار زبانی و انتشار زبانیاش را میتوان در همین رمان «گاهی که رؤیا بیدار میشود» مشاهد کرد. چنانکه همان موضوع مفعولیت و حقارت تاریخی، احساساتی همچون بی فایده بودن و فاصله طبقاتی و شخصیتی داشتن در میان مردم و پارگی روابط عاطفی و حسی را میتوان به وضوح حس کرد.
پیوند جهان متن عربی با متون جهانی
میتوان حس کرد و نتیجه گرفت که این شخصیتها از قبیله، عشیره و (اجتماع) خود رانده شدهاند و حس حقارت تاریخی، استعمار زدگی، استحاله و بیگانگی، چرخه تراژیکیاش را در جهان عرب بازتولید کرده است، برای مثال عبدالله در «اعترافات دایناسور» شاعری است که ارزشی برای خود قائل نمیشود و دوستش (زبابه) که به پشه تعبیر شده است احساس نمیکند پشه هست بلکه فکر میکند براستی یک حشره است و به حشره تبدیل شده است. (لازم به ذکر است در بینامتنیت میتوان به یادداشتهای زیرزمینی داستایوفسکی که یکی از شخصیتها آرزومند است که به یک حشره تبدیل شود و نیز به مسخ کافکا اشاره داشت که گرگوار سامسا این تجربه حشره بودن و شدن را از سر میگذراند و به مسخ تدریجی تن میدهد) که احساس نابودی و فروپاشی شخصیتها را که اکثراً در یک سیر قهقرایی به ورطه زوال و آگاهی از ناتوانی و تحقیر خود و دیگری میکشاند.
مونس الرزاز، شخصیتهایی را تولید میکند که در ذات انسانی خودشان حقارت و کم انگاشتگی تاریخی را حمل میکنند. جهنم درونی که پر از اضطراب، تشویش، سردرگمی و احساس فروپاشی است که لحظه به لحظه آتش آن افروختهتر میشود. مونس الرزاز اثرات جایگاه محیط بیرونی را که به پیوست و زمینه فرهنگی واقعی در حوادث داستانی انجامیده زیرکانه تقلیل و کاهش میدهد و جهان عذاب آور درونی شخصیتها را در سطح بالای از گفتوگومندی میان فرهنگی ارائه میدهد، زمینههای رویدادهایی مثل مرگ جمال عبدالناصر، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و جنگ دوم خلیج فارس که زمینههای استعماری نوینی برای جهان عربی است که همچنان چرخه این گسستها و تشتتها و بحرانهای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی پر سرعت تر تأثیرات زیر ساختی و روساختی داشته و آتش آن همچنان شعله ور است. موضوعات دیگری همچون سرزمینهای اشغالی فلسطین، صهیونیسم و… البته درگیری که در رمانهای رزاز مثل «اعترافات دایناسور» و همین رمان به طور مشخص بیان میشود بیشتر مسئله فلسطین و درگیری اعراب و اسرائیل، پان عربیسم و ناسیونالیسم عربی است که به بیان احساس حقارت در رمان «اعترافات دایناسور» و گفتوگوهای بین اسامه، دوستان به اصطلاح روشنفکرش در کافه کتاب و… در رمان «گاهی که رؤیا بیدار میشود» بر عهده شخصیت اصلی و در رمان اعترافات بر عهده عبدالناصر قرار دارد، چنانکه مشخصاً این شخصیتها که از قبیله، عشیره و موطن، (اجتماع) خود رانده شدهاند و هنگامی که حمایتی را نمیبیند، آینده را فلاکت بارتر تصور میکنند، دچار فاجعه میشوند یعنی در زیر آسمانی گسترده، احساس بی توجهی نسبت به خود میکنند و دیگران را دشمنانی میپندارند که باید از آنها دوری گزید.
حتی خود شخصیت هم، به خودش اعتماد ندارد، نخستین تأثیر چنین حقارت تاریخی و کم انگاشتگی به فروپاشی روانی و به هم ریختگی حافظه منجر میشود، در بالاترین شکل این ناهنجاری وضعیت آشفتگی روانی در زبان و ارتباطات اجتماعی، نشانه زوال و استحاله، هژمونی و حس حقارت و مفعولیت تاریخی خود را نمایان میکند، این سندرم و یا بیماری مثل خوره مرزهای خاطره و حافظه و رؤیا و واقعیت را درهم میآمیزد، چراکه نه قادر به یادآوری واقعیتهای زندگی شخصی و اجتماعی است و نه منطقی زمینی و باور پذیر در آن مشاهده میشود. از ویژگیهای سبک شخصی مونس الرزاز این است که شخصیت اصلی چه در رمان «اعترافات دایناسور» و چه در «گاهی که رؤیا بیدار میشود» خود را از محیط اجتماعی و زیستی دور کرده و دیگر نمیتوانند با دیگران در اجتماعات ارتباط برقرار کنند. مثلاً شخصیت اصلی رمان گاهی که رؤیا بیدار میشود، به سندرم سینوفیلیایی یک پرانتز باز کنم که این رمان مرا یاد بخشی از کتاب تأملات لایبنیتس انداخت که ذکرش در اینجا مفید خواهد بود (لایبنیتس، در بخش سوم تئودیسه، در قطعهای که به رؤیای تئودور، کشیش دلفی تحت عنوان جهانهای ممکن اختصاص میدهد، کتابخانهای را به شکل هرمی بی انتها توصیف مینماید که شامل تمام نسخهها و گونههای ممکنی از زندگی سکستوس تارکینوس است، اگر تئودور به شنیدن صدای شخصیتها و رفتارها و رویدادهای آنان توجه نشان دهد و آنها را انتخاب کند و وارد جهانهای کتابها شود، به رغم اینکه به او توصیه شده بود در چنین حالتی از تاج و تخت خودش باید دست بکشد و در بالای هرم، زیباترین جهان، بهترین جهان ممکن، جهانی که همانطور که هست قرار داشته و دارد، به وسوسهای فریبنده بدل میشد.
این داستان اغوا کننده، که شهود رایج را تأیید میکند که بر اساس آن جهان میتوانست به درجات مختلف متفاوت از آنچه هست، باشد که یک رویداد، یک انتخاب فریبنده هر چند کوچک میتواند مسیر همه چیز را کاملاً تغییر دهد و به فروپاشی اساس شخصیتی و.. منجر میشود) شخصیت رمان گاهی که رویا… و دیگر شخصیتهای رمانهای مونس الرزاز به انزجار از واقعیت زیستی و بودگی در مکانیت و زمانییت زیستی دچار هستند و با جهانهای ممکن و جهانهای خیالی و فرضی رمانها، شخصیتهای فیلم و داستانی ارتباط درگیرانه بیشتری دارد تا با شخصیتهای واقعی در زندگی، چراکه از روند چنین بحران شخصیتی و حقارت تاریخی که لایه به لایه در گفتوگوهای میان خود و اسامه و دوستان دیگرش که همگی نامهایی اختصاری و نیمه دارند که نشانهای است برای اینکه این شخصیتها دچار حقارت و کم انگاشتگی و پوچی مفرد و تهی بودن از نظر راوی و نویسنده دارند و شخصیتهای کاملی نیستند و در منطق جهانهای خیالی راوی نمیتواند ارتباط هم زیستی با آنان و محیط پیرامونیاش داشته باشد، اما در نیت خود و در رویاها و جهانهای خیالی، تلاش میکند جهانهای ممکن و گفتمانی آنان را در رمانهای و فیلمها، در زمینههای شخصیتی و فرهنگی دیگر ملل این ارتباط را بگیرد و بجوید، به همین دلیل از جامعه دور میشود و در خیالش جهانها را در مینوردد، در کلهها و سرهای دیگران و صداهایی که میشنود، نکتهای مهم دیگر در همه آثار رزاز که سبک ویژه رمان نویسی اوست و خواننده / خوانشگر را مجذوب خود میکند، خصوصیات اینترتکستواِل و بینامتنیت آنهاست، چنانکه رمان مونس الرزاز را در یک تلاقی و تلفیق ذهنی، زبانی و اندیشگی با رمان نویسان و نویسندگان مشهور جهانی پیوند میدهد، این بینامتنیت در اوج جذابیت بخشی به رمانها و خصوصاً همین رمان گاهی که رؤیا بیدار میشود زمینه را برای پرده برداری از فساد اجتماعی، حقارت تاریخی، استعمار، استعمار زدگی، ابتذال و زوال تدریجی جهان عرب را بیشتر و عمیقتر نشان میدهد، باعث رونمایی از رویدادها و حوادث تاریخی، سیاسی و اجتماعی میشود.
میخائیل باختین درباره سطح گفتوگومندی و دیالوژنی زبان و مکالمه را دررمان میداند، باختین مفهوم اصطلاح «کرونوتوپی زمان_ مکان» را در وضعیتی ترسیم میکند که این گفتوگومندی به طور برابر و مساوی بین شخصیتها، کاراکترها توزیع میشود، او از داستایوفسکی مثال میزند، رمانهای برادران کارامازوف، جنایات و مکافات، ابله و… که داستایوفسکی به صورت توزیع زمان _ مکانی و در توسعه بیشتر به صورت فضایی بین شخصیتها در جریان آزاد هست، بی آنکه خود مؤلف و داستایوفسکی بخواهد دخالت مستقیم در زبان ایدئولوژیکی و عقاید، باورها داشته باشد و آن را به سمت خوانشگران پرتاب میکند که نسبتهای سطح طبقاتی و فرهنگی را با زمینههای رویدادها به قضاوت بنشینند، مفهوم گسترده کرونوتوپی باختینی و سطح گفتوگومندی در رمان از این سبب مورد استقبال نویسندگان و خوانشگران جدی ادبیات و گفتمانهای انتقادی قرن بیست و بیست و یکم قرارگرفته که بحث اعمال حاکمیتی و سلطهگی زبانی و اندیشگی مؤلف را در همسطحی با دیگر موتیفها و شخصیتها قرار میدهد.
این گفتوگومندی و دیالوژنی بعدها توسط ژولیا کریستوای فرانسوی به مفهوم اینترتکستوآل یا همان «بینامتنیت» در مفهومی بسیار پیچیده و گسترده تبدیل میشود، این گفتوگومندی میان شخصیتها و رویدادهای داستانی در زمان _ مکان _ فضا در واقع طبق نظریه کریستوآ بین جهانهای متنی اتفاق میافتد و جهانهای گفتمانی در یک اثر و آثار دیگر کهن، قبل تر و در زمانی و همزمانی را منجر میشود. این گفتوگومندی از سطح بیناگفتاری شخصیتها به تاریخ متون ادبیاتی چه به صورت خود ارجاعی درونی و چه به صورت غیر ارجاعی قابل خوانش هست، مثلاً در همین رمان گاهی که رؤیا بیدار میشود، شخصیت اصلی که دچار سندرم سینوفیلیایی و بحران گسیختگی ذهنی و اندیشه و زبانی است، از واقعیت موجود زیستی جدا شده و دچار استحاله دیگر بودگی هست و زیست حسی و ارتباط درونیاش را با شخصیتها و رویدادهای رمانهای مشهوری نویسندگانی چون دی اچ لارنس، داستایوفسکی، جمیز جویس، ناباکوف و… میشود که گاه به جهانهای خیالی اسطورهها، افسانهها و قصص پناه میبرد و با آن موجودات افسانهایی ارتباط حسی و عاطفی که فقدان آن را در جهان واقعی داشته، ایجاد میکند، نثر شاعرانه و روایت غیر خطی و چند روایی مونس الرزاز با ترجمه زیبا و درونی و بومی شده مترجم دکتر اصغر علی کرمی که به صورت جریان سیال ذهن و گاه از روند رواییهای پنهان و خرده روایتهای متکثر جذابیت یک اثر ادبی شاهکار را بیشتر برجسته میکند، همراه شده است.
در ادامه این تحلیل و بررسی باید اشاره کنم که سطح گفتوگومندی باختینی و بینامتنیت کریستوآیی و ابعاد رمان نو روانشناختی در این رمان بسیار چشمگیر هست، از خوانش لایههای زیر ساختی اندیشگی و زبانی مونس الرزاز میتوان مکالمه جهانهای گفتمانی فلسفی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جهان متن عربی را باز شناخت من این جهانهای گفتمانی را به کلونیالیزم، دی کلونیالیزم و پست کلونیالیزم طبقه بندی میکنم که در بسیاری و اکثر آثار نویسندگان مطرح جهان متن عربی قابل توزیع و بررسی است، و میتوان با رویکردهای انتقادی نوین این گفتمانها و ضد گفتمانها را بازشناخت، استعمار و استعمار زدگی، مسئله دیاسپورا و بی وطن شدگی، تبعید و بیگانگی و استحاله درون مرزی و پسا استعماری که چند فرهنگی و چند هویتی را میتوان در ادبیات نوین جهان متن عربی مطالعه سنجشی و ریشهای قرار داد.