از فاجعه برگشته‌ای سزاوار مرگ | الف


متون کهن دراماتیک همواره در طول تاریخ منبع الهام و اقتباس نمایشنامه‌نویسان بوده‌اند و در هر بار خوانش دریچه‌ای تازه به شناخت جهان پیرامون گشوده‌اند. گاه ابعاد فلسفی آن‌ها مورد توجه واقع شده و زمانی سویه‌های اجتماعی‌شان به شکلی بارز مد نظر قرار گرفته و موقعی نیز مباحثی روانشناختی از آن‌ها مطرح شده است. این متون همیشه چارچوب و معیاری برای درام‌نویسان برای تبیین نظریه‌های‌شان بوده‌اند. امروزه با تنوع فرم، گسترش موضوعات و ابداع روش‌های نوین در اجرای نمایش، استفاده از این متون نیز توسعه‌ی بیش‌تری یافته است.

وجدی معوض [Wajdi Mouawad معود] اشک‌های اویدیپوس» [Les larmes d'Œdipe]

مجموعه تئاتر معاصر فرانسه با چنین رویکردی به متون نمایشی اساطیری پرداخته و سلسله نمایشنامه‌هایی را منتشر نموده که محوریت آن‌ها بر اسطوره‌های دراماتیک یونان باستان استوار است. وجدی معوض [Wajdi Mouawad معود]، نمایشنامه‌نویس لبنانی‌تبار کانادایی در این راستا متن دو نمایش خود، «اشک‌های اویدیپوس» [Les larmes d'Œdipe] و «اشتعال فعل زیستن» را در این مجموعه گنجانده است. نمایشنامه «اشک‌های اویدیپوس» از آن جهت که رویکردی انتقادی به تعاملات سیاسی امروزی دارد، از همان آغازین نوبت اجرا در مرکز توجه منتقدین قرار گرفته است.

وجدی معوض در متن «اشک‌های اویدیپوس» دو خط روایی متفاوت را در پیش می‌گیرد که یکی به زمان اویدیپوس بازمی‌گردد و دیگری به زمان حال تعلق دارد. حلقه‌ی اتصال این دو زمان شخصیتی به نام «کریفه» است که به داستان هر دو جهان کنونی و باستان اشراف کامل دارد. او می‌کوشد برای اویدیپوس و دخترش آنتیگونه، از حوادثی بگوید که در حال حاضر در یونان اتفاق می‌افتد. اویدیپوس و دخترش در دل تاریکی هیچ شناختی از زمان و مکانی که بر آن‌ها می‌گذرد، ندارند. آن‌ها در میان وقایع و فضاهای غریب پیش می‌روند و به دنبال پاسخ‌هایی برای پرسش‌های بی‌شمار خویش‌اند تا به کریفه برمی‌خورند. او آن‌ها را از زمانه‌ای آگاه می‌کند که در آن قرار گرفته‌اند.

اویدیپوس از فاجعه‌ای برگشته که خود را به خاطر آن سزاوار مرگ می‌بیند و در این راه چشمان‌اش را کور کرده و به همراه آنتیگونه سر به جاده‌ی سرنوشت سپرده است. آنها وقتی با کریفه مواجه می‌شوند، آنتیگونه عطش گفتن از قصه‌ی پدر پیدا می‌کند و کریفه هم به موازات این روایت از جوان‌هایی می‌گوید که در خیابان‌های آتن قربانی اعتراضات حق‌خواهانه‌ی خود می‌شوند. آتن در آتش بحران اقتصادی می‌سوزد و به همین سبب است که مردم آرام و قرار ندارند و به دل خیابان می‌زنند و رو در روی پلیس می‌ایستند و از بحران شکایت می‌کنند؛ پاسخ آن‌ها البته گاز اشک‌آور و باتوم است. کریفه همانند سرودخوانان تئاتر یونان باستان، ترانه‌ها و مرثیه‌ها از مرگ جوانان سر می‌دهد و به پدر و دختر که از قلب اساطیر بیرون آمده‌اند از رنج انسان امروزی می‌گوید.

اویدیپوس در سرتاسر قصه‌ی کریفه با جوانان همذات‌‌پنداری می‌کند. آن‌ها از نظر او همان کودکی شیرین و رؤیایی‌ای را در دامان مادر و زیر سایه‌ی پدر گذرانده‌اند و همان‌طور در کودکی سرگشته شده‌اند و راه گم کرده‌اند که او تجربه‌اش را از سر گذرانده است. آنها به همان بیراهه‌هایی ره سپرده‌اند که او در نوجوانی پیموده است. سودای تبدیل شدن به قهرمانی برای یونان و نجات وطن از غاصبان همواره در سر اویدیپوس بوده است و شاید همین سودا او را رهنمون به راهی شده که نهایتاً خاموشی چشمان‌اش و تباهی روان‌اش را رقم زده است. از نگاه اویدیپوس، او و جوانانی که اکنون سرکوب می‌شوند همگی رؤیاها و آرمان‌های مشترکی در سر داشته‌اند؛ آن‌ها می‌کوشیده‌اند در کنار بهره‌مندی همیشگی از مهر مادر و حمایت پدر، از مام میهن و تمامیت سرزمین خویش دفاع کنند و دست اهریمنان را از آن دور دارند.

آن‌چه در این راه تحولی برای نگاه اویدیپوس به شمار می‌آید و نویسنده درصدد بسط ایده‌ی آن برای مخاطب امروزی است، تبدیل عذاب وجدانی کُشنده به اندوهی تشفی‌بخش است. گرچه آنتیگونه در تمامی طول راه بر بی‌گناهی پدر و ناآگاهی او از فاجعه‌ای که رقم زده، تأکید می‌کند، اما تا وقتی کریفه سر نمی‌رسد و بر این بی‌گناهی و عقوبت سنگینی که به پاک شدن کارنامه‌ی اخلاقی او منجر شده، صحه نمی‌گذارد، اویدیپوس آرام نمی‌گیرد. او به سبب نابودی خانواده‌اش هیچ‌گاه نتوانسته خود را ببخشد. کور کردن چشمان خود، از منظر این مرد کوچک‌ترین مجازاتی بوده که متحمل شده است. اما کریفه و آنتیگونه مسأله را چنین نمی‌بینند. آن‌ها با روایت داستان‌های‌شان به او نشان می‌دهند که روال حقیقی ماجرا چگونه بوده است و اویدیپوس کجای این فجایع ایستاده است.

وجدی معوض در نمایشنامه‌ی «اشک‌های اویدیپوس» تلاش دارد تا با درآمیختن اساطیر و آدم‌های امروزی، نقد تند، بی‌محابا و صریح خویش از وضعیت سیاسی در دنیای امروز را به نمایش درآورد. از منظری تاریخی، اویدیپوس قربانی نجات و حفظ وطن است که مدام در برهه‌های مختلف زمانی تکثیر و تکرار می‌شود و دامنه‌ی حضور او تا به امروز هم امتداد می‌یابد. او هم‌طراز همان جوانانی است که چشم‌اندازی روشن برای آینده‌ی خویش ندارند. جهان از نگاه وجدی معوض، عرصه‌ی تکرار وقایعی است که بشر از بدو پیدایش تجربه‌شان کرده و باز هم می‌کند. مانند همان کوری‌ای که نصیب اویدیپوس شده، کورسوی رهایی از تاریکی و رسیدن به زندگی آرمانی برای انسان امروزی نیز وجود ندارد. او همواره در دام بازی‌های سیاسی صاحبان قدرت گرفتار است و هرچه پیش می‌رود، بیش‌تر در تاریکی ره می‌سپرد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...